شاهدان خوسار(خوانسار)

این سایت با هدف زنده نگاه داشتن یاد و خاطره دلاور مردان دفاع مقدس طراحی شده است.

شاهدان خوسار(خوانسار)

این سایت با هدف زنده نگاه داشتن یاد و خاطره دلاور مردان دفاع مقدس طراحی شده است.

شاهدان خوسار(خوانسار)
تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
آخرین نظرات
پیوندها

دراواخر سال 61 با یکی از دوستانم به نام علی مقیمی تصمیم گرفتیم با هم به جبهه برویم. می دانستیم که خانواده ها مخالفت می کنند به همین دلیل مدارک مورد نیاز مانند رضایت نامه والدین را جعل کرده بودیم. روزی که می خواستیم به پادگان آموزشی برویم برای این که خانواده ها متوجه نشوند برای اعزام با کیف و کتاب درسی به بسیج رفتیم. سوار مینی بوس شدیم تا به پادگان نجف آباد برویم. من و علی در انتهای مینی بوس نشسته بودیم.پدر علی(روحش شاد) در همان نزدیکی های ساختمان بسیج مغازه  داشت. هنوز مینی بوس حرکت نکرده بود که من متوجه شدم پدر او از کنار مینی بوس در حال حرکت است. پدر علی مرا در داخل مینی بوس دیده بود. نمی دانم شاید از قبل از نقشه ما با خبر شده بود. سریع به داخل مینی بوس آمد و با عصبانیت علی را پیاده کرد. می خواست مرا هم پیاده کند که من مقاومت کردم. آن روز من به پادگان رفتم و علی جا ماند. البته او نیز چند ماه بعد موفق شد دوره آموزشی را بگذراند و به جبهه بیاید. 

 همزمان با حضور در جبهه درس هم می خواندم. برادر بزرگتر علی که کارمند بنیاد شهید خوانسار بود به من می گفت که به علی هم توصیه کن درسش را بخواند. جواب علی به توصیه های  من این بود که  "من که شهید می شوم و نیازی به درس خواندن ندارم" .
عملیات کربلای 5 با هم در گردان یازهرای لشکر 14 امام حسین(ع) بودیم.  در آن زمان اکثر بچه های خوانسار در گردان امام سجاد(ع) بودند. فرمانده گردان امام سجاد نیز سردار سید اکبر صادقی بود. سید اکبر تلاش زیادی کرد تا چند نفر از گردان یا زهرا(س) از جمله من و علی را به گردان امام سجاد(ع) منتقل نماید  ولی به دلیل مسئولیتی که در گردان داشتیم، فرمانده گردان یازهرا موافقت نکرد. در دو مرحله عملیات در تاریخ های 20 دی ماه و 24 دی ماه 1365 عملیات، گردان ما شرکت کرد به لطف خدا در این دو مرحله نتایج خوبی حاصل شد. در یکی از مراحل عملیات گردان آمام سجاد(احتمالاً شب 22 دی ماه) گردان امام سجاد در یک نقطه حساس وارد عمل شد. آن شب تعداد زیادی از بچه های گردان امام سجاد از جمله سید اکبر فرمانده گردان شهید شدند. همزمان با شهادت تعدادی از دوستان خوانساری در گردان امام سجاد به گردان ما نیز به دلیل شرکت در دو مرحله عملیات و خستگی مرخصی داده شد. همزمان با مرخصی مراسم تشییع جنازه سید اکبر و حدود 15 نفر از همرزمانش از جمله معاون ایشان به نام سید سعید میرباقری برگزار شد. واقعا صحنه عجیبی بود در شهری که آن زمان شاید 15 هزار نفر جمعیت داشت در یک مراسم تعداد زیادی از بهترین جوانان شهر که به خاطر دفاع از سرزمین خود  جان خود را فدا کرده بودند، برای خاک سپاری بر دوش مردم بدرقه می شدند. در این مراسم علی حال عجیبی داشت. بعد از آن روز علی دیگر آن علی گذشته نبود. مرتب گوشه نشینی می کرد و کمتر حرف می زد. بعضی وقت ها من سوالات خود و دیگر دوستان را در رابطه با رفتارش با او مطرح می کردم ولی او پاسخ روشنی نمی داد.

در تصویر بالا نشسته از راست: شهید علی مقیمی، شهیدمحمود عزیزی، شهید سید سعید میرباقری( همان شهیدی که در خواب به علی مژده داده بود که به زودی به آن ها ملحق می شود) و علی اصغر عزیزی و ایستاده ابراهیم غضنفری


مرخصی ما تمام شد و ما مجدداً به جبهه برگشتیم. عملیات کربلای 5 همچنان ادامه داشت. با شهادت سید اکبر اکثر بچه های خوانسار به گردان یازهرا آمدند. تشییع جنازه سید اکبر و سایر شهدا باعث شده بود که تعداد قابل توجهی از بچه ها به جبهه بیایند. از جمله این افراد شهید دکترحمید توحیدی بود که علیرغم این که دانشجوی پزشکی دانشگاه اصفهان بود درس را رها نموده و به جبهه آمده بود. 
 پس از سازماندهی گردان ما در تاریخ 4 اسفند برای انجام عملیات به منطقه نهر جاسم شلمچه منتقل شد. پس از تشریح نقشه عملیات مشخص شد که گردان باید از کنار خاکریزهای نونی شکل که توسط کارشناسان اسراییلی برای عراقی ها طراحی شده بود، حرکت کرده و از پشت این قسمت از خط دشمن که بسیار پیچیده بود دشمن را محاصره و سپس مواضع دشمن را به تصرف خود درآورد. دسته ما  اولین دسته ستون بود . نیروهای گردان در یک ستون با فاصله کنار خاکریز  نشسته بودند. ساعت از 12 نیمه شب گذشته بود. برخی از دوستان برای خداحافظی می آمدند و التماس دعا و طلب شفاعت می کردند. دوستم علی هم که در یکی دیگر از گروهان های گردان بود برای خداحافظی آمد. علی در پوست خود نمی گنجید و بسیار خوشحال بود.
 به او گفتم که مدتی است خوشحالی تو را ندیده بودم چه شده که امشب اینقدر خوشحالی؟ 
 پس از کمی تامل گفت: "از روز تشییع جنازه سید اکبر و سایر شهدای شهر به این طرف  واقعا حال عجیبی پیدا کرده ام و دائم فکر می کنم که در این دنیا زندانی شده ام. حس عجیبی به من دست داده و دیگر تحمل ماندن در این دنیا را ندارم.  ذکر و دعایم آرزوی شهادت است. تا این که  چند شب قبل  پس از خواندن نماز شب و راز و نیاز فراوان به خدا گفتم  که دیگر طاقت ماندن در این دنیا را ندارم. در حال سجده بودم که به خواب رفتم، در عالم خواب بودم که شهید سید سعید میرباقری به خوابم آمد.  به او گفتم سید شما در حق من دوستی نکردی،  خودتان رفتید و مرا تنها گذاشتید. سید به من گفت علی جان ناراحت نباش آمده ام به تو مژده بدهم که آماده باش تو به زودی به ما ملحق می شوی."  علی پس از گفتن این جملات به من گفت که من فکر می کنم امشب همان شب موعود است. سعی کرده ام خودم را آماده کنم اگر امشب نروم باید در  ایمان خودم  شک کنم. 

خلاصه علی با من خدا خافظی کرد و رفت. ساعت از نیمه شب گذشته بود که عملیات شروع شد و ما تا صبح با عراقی ها درگیر بودیم. حدود ساعت 9 صبح موفق شدیم مقاومت عراقی ها را در هم شکنیم و  با تسلیم شدن حدود 300 عراقی منطقه به تصرف ما درآمد. بعد از پایان عملیات دلشوره عجیبی داشتم و مرتب سراغ دوستان را می گرفتم. با دستور فرماندهی برای جمع آوری شهدا و مجروحین به محل درگیری (کانال ها) رفتیم .


تشییع جنازه شهید علی مقیمی(در این عکس شهید محمود عزیزی در سمت چپ زیر تابوت را گرفته)


با اولین شهیدی که مواجه شدم علی بود. او با تبسمی زیبا بر چهره دعوت حق را لبیک گفته بود و انگار مدت زیادی است که به خوابی عمیق رفته بود.  آری خواب او تعبیر شده بود. 

به نقل از جانباز ابوطالب عزیزی



شهید علی مقیمی: شهادت 1365/12/5 عملیات کربلای 5 شلمچه( نهر جاسم)



موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۲/۰۵/۰۲
محله پایتخت

نظرات  (۱۸)

یاد و خاطره شون گرامی اگه میشه یه بیوگرافی از ناصر مقیمی که در سال 1382 به شهادت رسید رو بگذارید خیلی خیلی ممنون میشم التماس دعا
با سلام و ارزوی قبولی طاعات شما /اظلاعاتی در مورد اقای ابوطالب عزیزی می خواستم کجا هستند و چه شغلی دارند/
با تشکر 
پاسخ:
  ایشان در تهران مشغول هستند. خاطره را هم ایشان قبلاً نوشته بودند و در سایت های زیادی مانند تبیان، جهان نیوز  و ...منتشر شده بود.
با تشکر از مطالب ارزشمند شما در صورت امکان خودتون رو معرفی کنید 
پاسخ:
دوست عزیز تشکر از اظهار نظر جنابعالی اگه اجازه بدید خودمون را معرفی نکنیم. برای یکی از دوستان نوشته بودیم که خودمون را معرفی نمی کنیم. نارحت شده بود و نوشته بود دیگه به این سایت سر نمی زنم. راستش فعلاً مصلحت نیست خودمون را معرفی کنیم. انشاء الله اگه شرایط مهیا شد حتماً این کار را می کنیم.

م- سعیدی

 

دردوره ابتدایی با علی مقیمی هم کلاس بوده ام. ما درس نخوان ها نزدیک امتحان سر کنار علی نشستن دعوا می کردیم. تازه علی از مقیمی ها بود و مقیمی ها هم که معروف به نم پس ندادن. شوخی کردم. یک بار سر تقلب رساندن معلم به جای این که ورقه ما متقلب ها را بگیرد ورقه علی را گرفت. از آن روز علی دیگر در امتحانات پاسخ ما را نمی داد.

پاسخ:
از اظهار نظرتون سپاسگزارم.
۰۵ مرداد ۹۲ ، ۰۸:۵۵ کامران میرمحمدی
هنوز وقتی نقل و تعریفی از جنگ و شهادت میشنوم تمام موهای تنم راست میشود ، چه جوانهایی ، چه جراتی و چه ایمانی .
واقعا حسرت برانگیز است
پاسخ:
واقعاً همین طوره. جوانان آن دهه را باید بچه های آسمانی نامید.
باسلام
جای همه ی دوستای پاتخت هاما خالی امروز غروب در معیت خانواده دیداری از قبور پاک شهدای عزیز داشتیم با اهل و عیال به نیابت تمام شما تمام قبور را شستشو دادیم فاتحه ای قرائت کردیم و برای عاقبت بخیری همه دعا کردیم چه حال  هوایی داشت .
غروب روز جمعه ماه مبارک رمضان 
خیلی مواقع برای زیارت به گلستان شهدا می رویم اما با خاطره ی شهادت شهید علی مقیمی نمی دانم چه حال وهوای عجیبی بر سرقبور این عزیز و سایر شهدا داشتیم
خدایا ما را شرمنده این عزیزان نکن
چه حال و هوایی دارد یاد و خاطره دهه شصتی های بامرام و بااخلاص
پاسخ:
ممنون

وقتی به آن محل نورانی می روید ما را هم دعا کنید.
خوش به حالشون...
پاسخ:
واقعاً خوش بحالشون.
این دنیا با این همه دویدن و حرص خوردن و ... آخرش آن یک وجب خاک است. 
۰۴ مرداد ۹۲ ، ۲۲:۲۸ یک پاتختی متعصب
من پاتخت را خیلی دوست دارم و از آن بیشتر شهیدانش را و ایثارگرانش را. من خوانسار را هم خیلی دوست دارم و به آن افتخار می کنم. افتخار می کنم که شهرم و محله ام افرادی ملکوتی چون علی مقیمی زندگی می کردند که مصداق " رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند" هستند. من خاک آن کوچه هایی که علی مقیمی، محمود عزیزی، خدارحم افغان، ابراهیم فتاحی، سعیدی، سید عباس میرباقری، محمد رضا عزیزی و پرویز بختیاری بر آن قدم می گذاشتند را سرمه ی چشمانم می کنم. 
پاسخ:
درود بر شما
امیری- م
دیروز یکی از هم محلی ها آدرس سایت را به من داد. چند ساعتی است که آن را زیر و رو کردم. خیلی استفاده کردم. واقعاً از این اینترنت چه استفاده های مثبتی می توان کرد. کار خوبی کردید. پیشنهادم این است که از مفاخر محل مانند آیت الله العظمی صفایی و دیگر نام آوران هم بنویسید.
من آن روز تشییع جنازه علی بودم باران شدیدی می آمد. فکر می کنم اواخر زمستان سال 1365 بود.علاوه بر علی چند شهید دیگر ( اگر اشتباه نکنم) ناصر توکلی، حمید توحیدی و کمال اسدی هم تشییع شدند.
یادشان گرامی و راهشان پر رهرو باد.

پاسخ:
ضمن تشکر از اظهار لطفتون اگه مطالبی در این خصوص  به دستمون برسه حتماً منتشر می کنیم
چونو این 5 نفره همژون مین عکسه به یگ یاغایید کسنده ولی به دوربینه ندکسنده. خیلی تعجبو.
پاسخ:
ننان والا  عجب دقتی داره تو می از ماس ادکشه برین.
به آسمان که رسیدند ...

رو به ما گفتند...

زمین چه قدر حقیر است...

ای خاکی ها...!
پاسخ:
با سپاس فراوان
التماس دعا
قابل توجه آقای سعید دشتی که می گویند این سایت در دهه 60 گیر کرده است. به نظر من این خاطرات بکر باید به گوش ما جوانها برسد حقیقتاً خیلی تحت تاثیر منش این شهید قرار گرفتم.
پاسخ:
رونوشت به سعید عزیزی
میدونی خیلی عجیب بود درست مثل تو فیلما ولی واقعیته نمیشه انکار کرد واقعا شهدا برای خودشون قبل از شهادت عالمی داشتن که من نمیدونم چجوری میشه توصیفش کرد
پاسخ:
واقیتی است که ظاهراً در طول 8 سال برای رزمندگان به دلیل تکرار آن عادی شده بود.
من وقت سحرم به سایت شما سر میزنم ببینم مطلب جدیدی اضافه نشده
پاسخ:
لطف داری به ما انرژی می دی کاش نظرت را در مورد این خاطره می گفتی.

یاد شهدای عزیز محله مان که نام زیبایشان زینت بخش کوچه ها شده بخیر

 آنان به  زمین تعلق نداشت آسمانی بودند

چه عروج زیبایی داشت شهید مقیمی

پاسخ:
ممنون از بیان زیبایتان.
در این ماه پر فیض و برکت ما را فراموش نکنید.
سلام بر شهدا با چهره های نورانیشان
سلام بر شهدا و مظلومیتشان
سلام بر شهدا با روح پاکشان

من با شهید مقیمی در دبیرستان دکتر شریعتی خوانسار همکلاسی بودم. رشته تحصیلی ما ریاضی فیزیک بود. علی استعداد فوق العاده ای داشت و جزو یکی دو نفر اول کلاس بود. وقتی که تصمیم به جبهه رفتن گرفت همه کلاس متعجب شده بودند. تا آنجایی که من اطلاع دارم خیلی از رزمندگان و شهدای شهر جزو بهترین دانش آموزان بودند، شهیدان مجید علایی، ناصر تائبی، حمید توحیدی، و ایثار گرانی مانند سعید توحیدی، مجید غضنفری، ابوطالب عزیزی  و ... از نظر درسی بهترین بودند.
پاسخ:
با تشکر
حاضرین سایت یکیش منم اون یکی کیه
پاسخ:
خدا میدونه در آن وقت سحر چه کسی به سایت رفته. خودم که در آن ساعت در سایت نبودم. تازه شما هم که خودتو درست معرفی نکردی.
نماز و روزتون قبول باشه.

خاطره را خواندم واقعاً تکان دهنده بود. ای کاش رزمندگان بیشتر محفوظات ذهنی خودشون را می نوشتند. از پایان جنگ نزدیک 3 دهه گذشته است. کاش گروهی از جوانان کار جمع آوری خاطرات را به عهده می گرفتند. این خاطره واقعاً بی نظیر بود. 
استفاده کردم.
پاسخ:
ممنون

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی