ஜ۩۞۩ஜ۩۞۩ஜ۩۞۩ஜ۞ஜ۩۞۩ஜ۞.۞ஜ۞ஜ۩۞۩ஜ۩۞۩ஜ۩۞۩ஜ۞ஜ۩۞۩ஜ۞ با سلام دست مــــــــــــــــریـــــــــــــزاد
شام،نماز ِشبت، نی بزن وشور کن
نِی بِزن وشور کن ،با دف وتنبور کن
آه اناالحق شدم، حاکم مطلق شدم
بامن آتش نفس، قصّه ء منصورکن
پاک سراپا عدم، خاک مرا نـِهِ قدم
صور کشان رستخیز،خاک مرانورکن
پیر مرا گفت دی :عمربه پنجاه شد
رو به گرانمایگی ،سودکن و سورکن
گفت: «هوالعشق هو» گفت هوالنورنور
پیشتر از اِرجعی فهم هوالنورکن
وِرِد لبت «وَاِن یَکاد»ذکر پیآپی بخوان
برسرمائی یقین، طعنه زنان کور کن
از وطنم دورکن،،چشم بَدِ زخم را
ساحت «کوه سیِل» رادر ردهء طورکن
شعله شدم سوختم،شعله وَرِ قبله ام
نافله در قافله ،کورش منشورکن
مشق ِ اِرادت شدم سعی سعادت بَرم
وز طلب آکنده ام صید مرا تورکن
شعرِ (طریقت)سرا طی حقیقت نما
خوشه پروین نگر حبهء انگورکن
۞ஜ۞ஜ۩۞۩ஜ۩۞۩ஜ۩۞۩ஜ۞ஜ۩۞۩ஜ۞
خُلدِستان