شماره پلاک های پشت سر هم یک دنیا حرف برای گفتن داشت
قصه آنچه بر این مردان این سرزمین رفته بعد از سالیان سال از صندوق دل رزمندگان بیرون میاد. سالها که میگذرد پدر بزرگ برای نوه اش تعریف می کند که در جنگ چه بر او گذشته است. چه دیده و چه ها که نباید می دید و دیده.
پدر برای پسر هیچ تعریف نکرد. برای پسر سکوت بود اما برای نوه می گوید. گاهی برای تعریف بعضی خاطرات زمان باید بگذرد تا توان تعریف کردن باشد.یکی از آن قصه ها این است:
طی عملیات تفحص در منطقه چیلات، پیکر دو شهید پیدا شد. یکی از این شهدا نشسته بود و با لباس و تجهیزات کامل به دیوار تکیه داده بود(لباس زمستانی هم تنش بود) شهید دیگر لای پتو پیچیده شده بود. معلوم بود که پیکر دراز کش، مجروح شده است. اما سر شهید دوم بر روی پای این شهید بود، یعنی شهید نشسته سر آن شهید دوم را به دامن گرفته بود. پلاک داشتند، شماره پلاک ها را دیدیم که بصورت پشت سر هم است. ۵۵۵ و ۵۵۶ . حدس زدیم با هم پلاک گرفته اند. معمولا اینها که با هم خیلی رفیق بودند، با هم می رفتند پلاک می گرفتند. اسامی را در کامپیوتر جستجو کردیم. دیدیم که آن شهیدی که نشسته است، پدر است و آن شهیدی که درازکش است، پسر است یعنی خلاصه پدری سر پسرش را به دامن گرفته است:
شهید سید ابراهیم اسماعیل زاده موسوی پدر بود و سید حسین اسماعیل زاده پسر. شهدای روستای باقرتنگه – بابلسر
با وجود انفاس قدسیه ی شهدا و همچنین همرزم شهدا اینجا بوی بهشت میاد یه جورایی ...