شاهدان خوسار(خوانسار)

این سایت با هدف زنده نگاه داشتن یاد و خاطره دلاور مردان دفاع مقدس طراحی شده است.

شاهدان خوسار(خوانسار)

این سایت با هدف زنده نگاه داشتن یاد و خاطره دلاور مردان دفاع مقدس طراحی شده است.

شاهدان خوسار(خوانسار)
تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
آخرین نظرات
پیوندها

در باره یکی از جانبازان دفاع مقدس

سه شنبه, ۲۹ بهمن ۱۳۹۲، ۰۷:۰۱ ب.ظ

بعد از نیمه فعال شدن وبلاگ مردمان رباط که توسط یکی از جانبازان عزیز دفاع مقدس اداره می شود غم سنگینی تمام وجودم را فرا گرفته بود. چون که می دانستم مدیر آن وبلاگ به دلیل مشکلات جسمانی و حضور پی در پی در بیمارستان امکان بروز کردن وبلاگ را ندارد. تقریباً با پیام های گوناگونی از آن عزیز می خواستم که با فعال کردن وبلاگ این غم را از وجودم بردارد ولی نشد که نشد. با پست جدید آقای مهدی حاجی زکی دیشب با یکی از جانبازان تماس گرفتم و از عمق مشکلاتی که مدیر وبلاگ مردمان رباط یعنی برادر اسداله اورعی دارد با خبر شدم. آن دوست دو طرفه می گفت که این بردار عزیز به خاطر مشکلات خونی هفته ای چند بار به بیمارستان مراجعه می کند و دائم تزریق خون دارد. او می گفت که اسداله به قدری روحیه قوی دارد که وقتی با او صحبت می کنی اصلاً متوجه بیماری او نمی شوی. آری این جماعت در آن 8 سال چه کردند و اکنون بازماندگان آن ها چه می کشند. برماست که با نگاه به این الگوهای عینی خیلی چیزها را بیاموزیم اگر ظرفیت و توان آن را داشته باشیم. با تمام وجود دستم را به آسمان می برم و از خالق مهربان عاجزانه می خواهم که این یادگاران دفاع مقدس را شفا دهد و ما در ادامه راه شهدا و امام راحل(ره) توفیق دهد.

من به پاس این رشادت های تمام این عزیزان در 8 سال دفاع مقدس عکسی را که به تازگی بدست آورده ام را منتشر می کنم. بهتر است دیگر چیزی ننویسم.

اسداله اورعی نفر اول ایستاده از سمت راست 

دوست دارم آن عزیز در مورد این عکس توضیحات بیشتری ارائه دهد. منتظر پیام ایشان می مانم.

نظرات  (۱۹)

یک سال گذشت و حالا داش عسداله دربین ما نیست. هرچند با اطمینان قلبی میدونم که ما رو داره میبینه.سوار یه موتوره و داره می بینه.
خیلی باهاش حرف میزنم چون میدونم که هست اونم شیش دنگ...درحین رانندگی، درحین نشستن پای نت وقتی که به کوهسیل نگاه میکنم همش یادداش عسداله میوفتم و ناخوداگاه اشکهام سرازیر میشن.
وقتی تلفن بهشون زدم و خودمو معرفی کردم آنچنان شوقی توی صداش موج میزد که خودم فقط میدونم و ایشون...
همش توی صداش این بود بدون افتخار کران خوا...
با هم کل مینداختیم بین پاتختیا و رباطیا....
داشی کادردین....
مون قوم نی تحمل کران....کمم بارتی.
پاسخ:
با عرض سلام و خوشامدگویی به شما

خوشحالم که مجدداً افتخار دادید و پیام گذاشتید. من تصمیم گرفته بودم که دیگر پاسخ هیچ پیامی را ندهم. ولی خوب در مورد شما عدالت را رعایت نکردم. 
اما در مورد اسداله اورعی باید بگویم  که پروازش کمرم را شکست. آخه 25 دی در اون مراسم قرار گذاشته بودیم هم را ببینیم. دیدار خوبی بود هم با اسداله و هم با سایر رزمندگان. قبلاً هم نوشته بودم که اگه چشم بصیرت داشتیم متوجه می شدیم که با این رفتارش در 25 دی دیگه رفتنه. وقتی که به تهران برگشت مجدداً روز 5 بهمن(یک روز قبل از شهادتش) با هاش تماس گرفتم. می گفت قندش بالا رفته و داره به بیمارستان آراد می ره. التماس دعایی گفت و قرار گذاشتیم برای یک موضوعی دوباره بعد از بیمارستان تلفنی پی گیری کنیم. آری اون مرد بزرگی بود به طور عجیبی خودش را تو دل جوون ها جا بده. من هم مراسم خاک سپاریش رفتم و هم فردای شب اول قبرش اول صبح به بهشت زهرا رفتم. یک بنری هم از طرف جامعه وبلاگ نویسان خوانساری جلوی خونه پدرش نسب کردم.  من با اسداله بعضی وقت ها تلفنی شاید نزدیک یک ساعت صحبت می کردیم. خانواده من می گند که مگر چی بین شما گذشته که اینقدر ناراحتی. راستش را بخواهید دوستان زیادی را در زمان دفاع مقدس و عزیزترین کسانم را طی سالیان گذشته از دست داده ام رفتن اسداله خیلی غمگینم کرده. من به خاطر رفتن اون ناراحت نیستم چون که در این چند ساله خیلی خود سازی کرد. برای خودم نارحتم که صداش باعث دلگرمی بود. همیشه به آدم انرژی می داد. به هر دنیا همینه. رفیقان می روند نوبت به نوبت.  خوش آن روزی که نوبت بر من آید.
سلام
خدا رحمتش کنه و روحش شاد.
اتفاقا دیروز به وبلاگش سر زدم و چند پستش رو خوندم و با خودم فکر کردم چه دنیای عجیبیه! امروز هستیم و معلوم نیست که فردا هم باشیم
خوشا آنانکه الله یارشون بی...
سلام.شما با افتخار لینک شدید.
پاسخ:
ممنون
۰۳ اسفند ۹۲ ، ۱۳:۴۹ اسدالله اورعی

بنام حضرت احدیت

وبلاگ ارزشی  پاتخت هاما ،سلام ،ا

پرداختن به موضوع جانبازان جنگ خیلی با اهمییته واز اینکه ابتدا از من شروع کردید ممنونم دقیقا جایگاه من در این نردبان اسمانی اولین پله است که حتی میشود با کمی نیروی اضافی برای طی این راه برزگ (نردبان اسمانی )ازپله اول گذشت با این حال ممنونم چون با این کارشما امید وارم قدمم ،بدنم ودرونم شایسته این عروج را داشته باشد .چه بسا با این لطف مخفی الهی که توسط شما نصیبم شده انشااله از شرمنده شدن در مقابل شهیدان وامام بدر روم .

از تمام دوستانیکه ،چه اینجا وچه در مکانهای محترم دیگر (متعلق به خودشون)نسبت به حقیرابراز محبت نموده اند بسیار تشکر کنم . سعی دارم  امروز تشکرم را از همه دوستان با صفایم داشته باشم وذیلا شما را دعوت میکنم تا به حسب پیشنهاد وبلاگ پاتخت هاما  دل نوشته ام را که در خصوص نردبان آسمان(سیمرغان خوانساری)  میباشد مورد عنایت و مطالعه قرار دهید .

همانطور که عرض شد من لیاقت خودم را در این نردبان آسمانی بسیار کم وپادین میدانم ،هیچگاه وهرگزتا ابد سهمی بر من نخواهد بود  انجائیکه دوست دو طرفه امان باشد ،ابراهیم غضنفری باشد ،اکبر اعرابی (رسولی نسب )باشد ،داوود دهاقین ویا سرور گرامیم جانباز ویلچری اقای جعفر شاه محمدی  باشد و....اینها از این دست دوستانم هستند که من خاک پای شان هستم  ، ایشان (همه دوستان جانباز خوانساریم را عرض میکنم )،به مراتب از من والاترند ایخدا محمد تو خود شاهدی که هرگز بیهوده ولغو نیست این چند فراز از کلامم، در واقع در این جا هر چه را تقدیم میکنم از همین جنسست نه از باب اینکه من نوشته ام ، خیر!بلکه این جایگاه بحق این سیمرغان الهیست (جانبازان خوانساری).جانبازی چون دوست دوطرفه امان به حدی در من قوا وانرژی تولید کرده که قلم از گفتنش عاجزست واصلا عمر(حتی هشتاد ساله ) کفاف بازگوئی این مهم را نمیدهد ، خب بنابراین تنها میتوانم نام انها را با درجه جانباخگیشان متذکر شوم از دلاور مردی کدامیک از اینان بگویم از صبوری اکبر اعرابی مگر میشود قلم بدست گرفت و چیزی روی کاغذ دنیا اورد وی علاوه بر اینکه یک فرد  جانبازست ،شیرینی اسارت را هم چشیده (ازاده ) او در روز بازگشت از اسارت در مقابل مسجد اقا اسدالله خطبه ای خواند که همشهریان را به وجد اورد وجدی که همراه با اشک شوق بود وی گفت شرمنده ایم زمانی امدیم که اما مان به جوار رحمت الهی رفتند (نظرتان را جلب میکنم به انچه شهید مهدی باکری در مورد اینده گفته بود که هر کس رفت کار .....) ،حالا من از شما وسایرین میخواهم که مرا مورد لطف خود قرار داده و از بنده حقیر نخواهید که حرفی در این رابطه بزنم اولا بخاطر اینکه مسلما من عاجز از این کارهستم ثانیا وظیفه من در این نردبان لمس کف پای شما عزیزانیست که پیرو این شهیدان زنده هستید این جایگاه را به خودم تبریک میگویم من مفتخرم که خاک این راه را از کف یای شما بربایم وسرمه چشمانم کنم تا انشالله همیشه با بصیرت زنده باشم واین راه را بدین واسطه گم نکنم .شما هم این جایگاه را برای من از خدای شهیدان بخواهید زیاده نمیگویم چون بیش از این ممکنست غلو بنظر آید .گاهی ، لحظات زندگی سختم ولی دلچسب را با این خیالها که تبدیل به بادی از غرور شوکت در غبغبهایم میشود با هیچ چیز عوض نمیکنم وچنان جانی میگیرم که احساس پرواز میکنم و میخواهم در دم جان دهم  و این برایم بسیار قلاحیتست وتمام .

 باید خود این افراد لب بگشایند نه دونی چون من (اسدالله ).از شما عزیز پاتختی بسیار تشکر میکنم وامید وارم در این راه پاک بمانید وپاکان را معرفی نمائید شرط استمرار در این راه  نیت خیرست ومن توصیه میکنم همیشه با خیر خواهی گام هایتان را مستحکم بر دارید .ممنون.ارادتمندتان حقیراسدالله اورعی

پاسخ:
سلام بر شما مردان آسمانی

با این متن چه کنم و چه بگویم که زبان قاصر و قلم نمی نویسد.
انشاء الله بزودی این پاسخ را به عنوان پست منتشر می کنم.
۰۳ اسفند ۹۲ ، ۰۷:۱۹ شمس الدین رجبی

با سلام و تحیت

شهداى ما زنده‌اند؛ همچنان که خداى متعال خبر داده است: «و لا تحسبنّ الّذین قتلوا فى سبیل اللّه امواتا بل احیاء عند ربّهم یرزقون»؛(۱) پیش خداى متعالند، زنده هستند، مشرف بر این عالَمند، حوادث را مى‌بینند، سرنوشتها را مى‌بینند، اعمال من و شما را مى‌بینند. آن وقتى که پاى ما به سنگى بخورد، آن وقتى که نتوانیم خودمان را درست هدایت کنیم، اداره کنیم، زمین بخوریم، آنها نگران میشوند. آن وقتى که میفهمیم، مى‌بینیم، محکم قدم برمیداریم، راه را مستقیم حرکت میکنیم، به هدف نزدیک میشویم، آنها خوشحال میشوند. آن وقتى که ملت ایران در یک عرصه‌اى پیروز میشود، آن ارواح طیبه به احتظاظ در مى‌آیند. آن وقتى که خداى نکرده بر اثر غفلت ما، کوتاهى ما، ملت عقب بماند، مشکل اساسى و عمومى پیدا کند، آنها نگران میشوند

پاسخ:
ممنون از پیام زیبای شما
۰۳ اسفند ۹۲ ، ۰۷:۱۶ شمس الدین رجبی

سلام دوست گرامی


وَلا تَحسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلوا فی سَبیلِ اللَّهِ أَمواتًا ۚ بَل أَحیاءٌ عِندَ رَبِّهِم یُرزَقونَ.
(ای پیامبر!) هرگز گمان مبر کسانی که در راه خدا کشته شدند، مردگانند! بلکه آنان زنده‌اند، و نزد پروردگارشان روزی داده می‌شوند.سوره مبارکه آل عمران آیه ۱۶۹

 

 وَلا تَحسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلوا فی سَبیلِ اللَّهِ أَمواتًا ۚ بَل أَحیاءٌ عِندَ رَبِّهِم یُرزَقونَ﴿169﴾ (ای پیامبر!) هرگز گمان مبر کسانی که در راه خدا کشته شدند، ...

پاسخ:
ممنون دوست گرامی

من شما را لینک کردم.
من که متاسفانه هنوز توفیق زیارت ایشون نصیبم نشده
و دعا میکنم خداوند شفای کامل به ایشون مرحمت فرماید و هرچه زودتر توفیق زیارت ایشان وشمای دوست میسر گردد
پاسخ:
اگه بشه هماهنگی بشه و جماعت مجازی همه با هم به دیدار ایشون بریم خیلی خوبه.
اسداله رید کم گنا با این کارا.
بوز بش وبلاگد بروز کر اگنه ویشتر شرمندد گنه. بوز بوز بوز
پاسخ:
ممنون

برخی دوستان خواسته بودند نوشته های خوانسار ترجمه بشه.

اسداله رود کم شد با این کارها
بدو برو وبلاگت را بروز کن وگرنه بیشتر شرمنده می شی. بدو بدو بدو
کاملا قانع گنایان.خاب چکران وقتی احساسم النگوا ابی هم محلی و مسر کیسر ندپایان.
دس شما جی درد نکرو.
ایشالام گه اچدین خوسار؟ پیشونبه جمعو ابی بونه نداردین گه کار دارمینا و وخت امتحانا جی خا نی که دسدون بند بو.
به حج عسدالام جی بیاتی گه بیو.

پاسخ:
خدایا شکرت که قانع گنایدین
اگه قانع ندگنایددین اون وقت تا آخر عمرم شرمنده شماد گنایان
۳۰ بهمن ۹۲ ، ۲۲:۳۲ http://sorodehay-tarighat.blogfa.com/

پاسخ: وختی ok گنا بواژدین  

==================  


هر جوری بِه فک کران بگنا اوضاعی به  اموات بلکه ی  طرح نوی بیریژان  با نستعلیق مگه ادگنو نگنو

۳۰ بهمن ۹۲ ، ۲۱:۳۴ http://sorodehay-tarighat.blogfa.com/

احتمالاً ok

۳۰ بهمن ۹۲ ، ۱۸:۱۰ http://sorodehay-tarighat.blogfa.com/

علیک سلام   اِمدارت  تحیحم کرت  که بومیدین    سر بکشدین  در خدمتدون  بیدران


مث اینکه دُرس گنابو  عیب وایرادژ بواژدیت تا دُری گنو  ممنون

۳۰ بهمن ۹۲ ، ۱۷:۳۶ http://sorodehay-tarighat.blogfa.com/

با اهـــدائ سلام وتحیت  


هرچند وبلاگ  (((  خلدستان طریقت ))) را به اشتباه  یا به قصد هک نموده اند


اما   به خاطر ماندگار شدن  خاطرات   وشاهدان شهید  پست قبلی شما که


مربوط به ((شهید محمود عزیزی ))) بود در آدرس بالا  تکثیر وتکرار گردید

پاسخ:
ممنون میدی جون خیلی دوستد دارمین.
ببخشیدا.....چندی من هشک.
درست عمل کردن رو میشه معنی کنید تا بفهمم چه نکردم که باید بکنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
ذیق مرگ شدم با این جوابتون.
یعنیا.....
چی بگم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
در این شرایط سخت درست عمل کردن مهمه.یعنی بلند شی بری سر به یکی بزنی. اونم چند نفر وب نویس که همدیگه رو میشناسن و باخلقیات هم آشنان  درست عمل کردن  نیست؟
دیدن مهدی حاج زکی چقد موج مثبت داشته برای آقای اورعی.خب همین چیزاست که میمونه. بعضی وقتا شما نسل جنگ رو نمیفهمم همینه دیگه. ما جوونا خواهان شادی و بگو و بخندیم و اما شما مانند یک معلم مشفق نه در این شرایط درست عمل کردن مهمه.
یعنیا با کل احساساتم مشکل پیدا کردم با این جوواب.
نه قصد بی احترامی دارم و نه میخام چیزی به کسی بچسبونم اما واقعا احساساتم جریحه دار شد و این احساسم را صادقانه بهتون گفتم..

پاسخ:
منظوری نداشتم می خواستم یک جورایی بگم که اون هایی که در اون شرایط قرار گرفتند خدا بهشون لطف بزرگی کرده. ولی در این شرایط درست عمل کردن مهمه. خودم را نمی دونم ولی مطمئنم با نوشته های شما من استنباط می کنم شما جزو اون افرادی هستید که درست عمل می کنید. حداقل نوشته هاتون این را می گه.

خوا مین اون پیامه فقط قسمت اولم جواب وادابه.

آخه امدارت اشیدان یگ یاقایی یادم واشه جوابم تموم کران.
ولی این بواژان که استاده مین مچ گیری.
۳۰ بهمن ۹۲ ، ۱۱:۳۰ کامران میرمحمدی
وقتی این عکسها رو میبینم دلم میخاد برای چند وقت کوتاه هم که شده توی اون حال و هوا باشم 
البته هنوز مطمین نیستم که قدرت افرادی مانند حاج اسدالله اورعی را برای مقابله با مشکلات بعدیش داشته باشم .
خداوند شفای عاجل به این دوست عزیزمون عنایت کنه
من هم با نظر زندانی برای عیادت جامعه مجازی خوانسار از ایشان موافقم
پاسخ:
ممنون
پس دست به کار بشید.
خوش بحالتون که یه دوره صداقت و صمیمیت توی زندگی هاتون داشتید.نمیدونم ماها چی داریم که بخوایم بهش ببالیم و افتخار کنیم. حالا هم دلخوشیم به دیدن این عسگ ها که اوج صمیمیت و رفاقته.
پیشنهادم اینه که در یک عملیات گاز انبری هممون پاشیم بریم دیدنشون.
عرصه مجازی باید پیش قدم این حرکت های شایسته بشه.
هی نشستن و گفتن و روحیه دادن فایده نداره. اینجا دیگه عملا باید وارد میدان شد.
حج عسداله نیاز داره که بری بشینی پیشش و باهاش حرف بزنی.
پاسخ:
ممنون از لطفی که دارید.

من فکر می کنم در این شرایط سخت انسان درست عمل کنه مهمه.

در مورد دیدار با مردان بارانی ننان چیشی بواژان. چون من جی جزو خانواده اونایان ویدرو سکوت کران.

۲۹ بهمن ۹۲ ، ۲۱:۴۰ لطفاً پنبه هارا از گوش خود خارج کنید
.دو نفر از طایفه خزرج به نام اسعد بن زراره و ذکوان بن عبدقیس به مکه آمده بودند تا از مردم آنجا پیمانى بر ضد طایفه اوس که از رقیبان و دشمنان سر سخت خزرج در مدینه بودند، بگیرند؛ آنها به خانه عتبة بن ربیعه وارد شدند و منظور خود را از سفر به مکه براى او توضیح دادند.
عتبه در پاسخ آنها گفت: «شهر ما از شهر شما دور است، مخصوصاً در این ایام گرفتارى تازه اى پیدا کرده ایم که ما را سخت به خود مشغول داشته، بنابراین توان یارى شما را نداریم».
اسعد پرسید: «شما در حرم امن زندگى مى کنید، چه گرفتارى دارید؟»
عتبه گفت: «مردى در میان ما ظهور کرده که مى گوید: «رسول خدا(صلى الله علیه وآله) هستم». عقل ما را ناچیز مى داند، به خدایان و بت هاى ما بد مى گوید، اجتماع ما را پراکنده و جوانان ما را فاسد نموده است».
اسعد پرسید: «او از کدام خانواده است؟»، گفت: «فرزند عبدالله، و فرزند زاده عبدالمطلب است و اتفاقاً از خانواده شریفى است».
در اینجا اسعد و ذکوان در فکر فرو رفتند، و به خاطرشان آمد که از یهود مدینه شنیده بودند که به همین زودى پیامبرى در مکه ظهور خواهد کرد، و به مدینه هجرت خواهد نمود؛ اسعد پیش خود گفت؛ نکند این همان کسى باشد که یهود از او خبر مى دادند.
سپس رو به عتبه کرد و پرسید: «او الآن کجا است؟» گفت: «او و پیروانش هم اکنون در دره اى از کوه، محاصره شده اند و تنها در موسم حج و عمره ماه رجب، مى توانند در مسجد الحرام و در میان جمعیت به راحتى ظاهر شوند، او الآن به مسجد الحرام آمده، اما اگر مى خواهى به آنجا بروى، به سخنان او گوش فرا مده، و حتى یک کلمه با او حرف نزن، که او ساحر زبر دستی است (و این در ایامى بود که مسلمانان در شعب ابیطالب در محاصره بودند)».
اسعد به عتبه گفت: «من چاره اى ندارم مُحرِم شده ام و باید طواف خانه کعبه کنم، او هم که در آنجا نشسته است، تو به من مى گویى من به او نزدیک نشوم، پس چه کنم؟» عتبه گفت: «مقدارى پنبه در گوش هاى خود قرار ده، تا سخنان او را نشنوى!» اسعد وارد مسجد الحرام شد در حالى که هر دو گوش خود را با پنبه سخت بسته بود و مشغول طواف خانه کعبه شد، در حالى که پیامبر(صلى الله علیه وآله) با جمعى از بنى هاشم در حجر اسماعیل در کنار خانه کعبه نشسته بودند، او نگاهى به پیامبر(صلى الله علیه وآله) انداخت و به سرعت گذشت.
در دور دوم طواف با خود گفت: «هیچ کس احمق تر از من نیست، آیا مى شود یک چنین داستان مهمى در مکه بر سر زبان ها باشد و من از آن خبر نگیرم، و قوم خود را در جریان نگذارم!» دست کرد و پنبه ها را از گوش بیرون آورد و دور افکند و در جلو پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) قرار گرفت و پرسید: تو ما را به چه چیز دعوت مى کنى؟! پیامبر(صلى الله علیه وآله) به آرامى فرمود: «به شهادت بر یگانگى خدا و این که من فرستاده او هستم، و نیز شما را به این کارها دعوت مى کنم...» سپس آیات 151 تا 153 سوره انعام: «قُلْ تَعَالَوْا أَتْلُ مَا حَرَّمَ رَبُّکُمْ عَلَیْکُمْ أَلاَّ تُشْرِکُوا بِهِ شَیْئاً وَبِالْوَالِدَیْنِ إِحْسَاناً...» تا آخر آیات که مجموعه اى است از معارف عالى اسلامى و دستورات اجتماعى و مسائل اخلاقى ـ که مجموعاً ده دستور است ـ را براى او تلاوت فرمود. هنگامى که اسعد این آیات روح پرور را که با فطرتش آشنا بود، شنید به کلى منقلب شد و فریاد زد: «اشهد ان لا اله اِلاّ اللّه و اشهد انَّ محمّداً رسول اللّه».
سپس افزود: اى رسول خدا! پدر و مادرم فدایت باد. من اهل یثرب و از طایفه خزرج هستم، روابط ما با برادرانمان از طایفه اوس بر اثر جنگ هاى طولانى به کلى از هم گسسته، و شاید خداوند به کمک تو آن پیوند گسسته را بر قرار سازد.
ما وصف تو را از طایفه یهود مدینه شنیده بودیم که از ظهور تو بشارت ها مى دادند، و امیدواریم که شهر ما هجرتگاه تو گردد، زیرا یهود از کتب آسمانى خود چنین به ما خبر داده اند؛ من براى بستن پیمان جنگى بر ضد دشمنان آمده بودم، ولى خداوند مرا به پیروزى بزرگترى نایل کرد.
رفیق او ذکوان نیز مسلمان شد؛ و هر دو از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) تقاضا کردند مُبلّغى همراه آنان به مدینه بفرستد تا به مردم قرآن تعلیم دهد و به سوى اسلام دعوت نماید، و آتش جنگ ها خاموش گردد.
پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) مصعب بن عمیر را همراه آنان به مدینه فرستاد و از آن زمان، پایه هاى اسلام در مدینه گذارده شد و چهره مدینه دگرگون گشت
پاسخ:
ممنون دوست عزیز

استفاده کردم
فکر می کنم نفر دوم ایستاده از سمت راست کنار آقای اورعی حبیباله جواهری است اگه اشتباه نکنم.
پاسخ:
ممنون
بله تایید می شود.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی