شعری به زبان خوانساری که رزمندگان خوانساری هنگام رفتن به جبهه زمزمه می کردند.
براتون نوشته بودم که رزمنده ها بسیار شاد بودند و با شوخی و سرودن شعرهای کمدی روحیه خود و سایر رزمندگان حفظ می کردند. یکی از شعرهایی که بچه های خونساری با لهجه زیبای خوانساری سروده بودند و به صورت مداحی زمزمه می کردند شعر زیر است.
هلم نده آجی خم داران اشانی ( هلم نده مادر خودم دارم میرم)
وقتی که من بشتان گه که اچارنو ( وقتی که من رفتم گاوه را کی می چرونه)
هلم نده آجی خم دران اشانی
وقتی که من بشتان کرکا که چی هیدو (وقتی که من رفتم مرغا را کی غذا می ده)
هلم نده آجی خم داران اشانی
که ارسنه خوسار واسد چی هاگیرو ( چه کسی را می فرستی بازار برات خرید کنه)
هلم نده آجی خم داران اشانی
وقتی که من بشتان که ته غذاد خورو ( وقتی من رفتم کی ته مونده غذاها را می خوره)
هلم نده آجی خم داران اشانی
وقتی که من بشتان بینان که بیدخوسه ( وقتی که من رفتم چه کسی را به جای من کتک می زنی)
این شعرها بر وزن سروده زیر از حاج صادق آهنگران بود:
شیون مکن مادر در مرگ خونبارم
شهدا در تصویر:
ایستاده از راست: نفر سوم علی مقیمی، نفر هشتم حبیب اله صالحیان، نفر نهم اکبر علی احمدی، نفر یازدهم سیدسعید میرباقری، نفر دوازدهم محمود عزیزی، نفر سیزدهم سیدمحمد مهدوی
ردیف دوم از سمت راست: نفر دوم مجید علایی
ردیف نشسته از سمت راست: نفر اول باقر منصوری
نام یک دانشگاه است؟
نام یک شهر است؟
نام یک رودخانه است؟
"کمبیریژ" فریاد یک پیرمرد خوانساریست که مسئول پخش نذری است.