26 مرداد 1369 سالروز ورود اولین گروه آزادگان سرافراز به کشور
سراسر تاریخ با عظمت میهن اسلامی ما از صدر اسلام تاکنون مزین است به برگهای زرین آثاره مردان حماسه و ایثار که زرین نگارهای ایشان اسطوره های افسانه ای را در اسوه های صبر و مقاومت و شجاعت و ایثارگری در مقابل دیدگان جهان به نمایش می گذارند و با نثار جان و مال و سلامتی خود سیر اندیشه های ناب محمدی (ص) را در طریق مهرورزی و تعالی کرامات انسانی در حماسه دفع ظلم و استکبار به مرام و منشی متعالی و فرهنگی اصیل و ماندگار در جامعه تبدیل و با خون خود آبیاری و بقاء آن را تضمین نموده اند از جمله این حماسه سازان آزادگان صبور و مقاوم می باشند.
متن زیر نوشته های جانباز و آزاده سرافراز رضا عادلی است که به توصیه یکی از جانبازان از وبلاگ یاد باد آن روزگاران یاد باد دریافت و منتشر می شود.
در شهرستان خوانسار (محله بیدهند) بدنیا آمدم. در سال 1366 در سن 15 سالگی به پادگان آموزشی اعزام و پس از کسب آموزشهای لازم به جبهه های حق علیه باطل اعزام شدم به همراه چندین نفر دیگر از نوجوانان شهرمان از جمله شهید دلاور و همرزم عزیزم شهید شریف قیصری که از زمان آموزشی تا آخرین لحظه ی شهادت در کنارم بود. پس از حدود 6 ماه حضور در منطقه جنگی فاو در تاریخ 28/1/1367 در جدالی نابرابر که نیروهای عراقی با تمام قوا از هوا و زمین به فاو حمله کردند در تک فاو به نیروهای بعثی عراق اسارت نیروهای عراقی درآمدم. چون اعتقاد داشتم جنگ و اسارت جزئی از تاریخ میهن اسلامی ما است و باید کسانی که در این صحنه ها حضور داشته اند قلم به دست گرفته و به نوشتن و ثبت خاطره ها بپردازند یکی از خاطراتم را به شرح ذیل بیان می نمایم:
روز 28 فروردین ماه سال 1367 دلاورمردان گردان امام رضا ازلشکر 14 امام حسین در خط مقدم (پیشانی) جاده فاو ام القصر در حال مقاومت و مبارزه و دفاعی نابرابرانه با نیروها عراقی می باشند. این نبرد نابرابر ادامه دارد برادران گردان دلاورانه می رزمند و بر دشمن می خروشند و به صاحب اسم گردان امام رضا متوسل می شوند.
تانکها از روبه رو رفته رفته نزدیکتر می شوند گلوله ها مانند باران روی زمین می بارند و بالگردهای دشمن هم آنقدر زیادند که قابل شمارش نیستند بالای سرمان در حال ریختن بمب و راکت می باشند. من نیز در کنار شهید بزرگوار قیصری در کنار دیگر همرزمان در حال مقاومت می باشم و هر لحظه نیز شاهد عروج ملکوتی مشتاقان کوی شهادت می باشم. با این حال رزمندگان دلاور با روحیه ای بالا و سرشار از عشق جانانه می رزمند اوضاع خیلی وخیم و خراب است تانکهای دشمن در حال نزدیک شدن به ما می باشند تانکرهای آب بر اثر ترکش های توپ و خمپاره سوراخ شده و آبی برایمان نمانده از نیروی کمکی آب و مهمات خبری نیست زیرا دشمن از پشت سر ما را محاصره کرده بود به هر ترتیب من و شریف قیصری و تعدادی دیگر از از رزمندگان تویوتایی را که کنار جاده در گل فرو رفته بود راه انداختیم و 3 نفر از دوستان در جلوی ماشین و من به اتفاق شهید قیصری و همچنین شهید حمزه مباشری که پس از آزادی از اسارت به درجه رفیع شهادت نائل آمد و یکی دیگر از دوستان در عقب تویوتای سوار شدیم هنوز چند کیلومتری عقب نشینی نکرده بودیم که دیدیم راه بسته و از همه طرف در محاصره هستیم به هر حال ماشین به حرکتش ادامه داد. در این لحظات بود که راکت یکی از بالگردها به سمت ما شلیک شد و در کنار تویوتا به زمین خورد از آن لحظه به بعد من چیزی را به یاد نیاوردم تا حدود 4 الی 5 ساعت بعد که متوجه شدم صورتم خنک شد برای لحظاتی چشمهایم را باز کردم دیدم یکی از سربازان عراقی بالای سرم ایستاده فکر کردم خواب می بینیم چشم هایم را بستم دوباره چشمهایم را باز کردم خواستم برخیزم دیدم به علت اصابت نیز ترکش توان برخواستن را ندارم سرباز عراقی سر نیزه اش را در آورد با خودم گفتم تمام شد شهادتم را خواندم ولی آن سرباز پیراهنم را پاره کرد تا ببیند از چه ناحیه ای مجروح شده ام به هر حال تقدیر این بود که من بعد از 4 الی 5 ساعت بیهوشی در میان این همه انفجار زنده بمانیم:
گر نگهدار من آن است که من میدانم شیشه را دربغل سنگ نگه می دارم
لازم به ذکر است چند نفر از رزمندگان گردان که از دور شاهد صحنه انفجار راکت کنار تویوتا بودند خبر شهادت من را 100% به مسئولین گردان اعلام کرده بودند به همین دلیل اسم من جزو شهدای گمنام شهرستان ثبت و حتی مراسم ختم و سالگرد نیز برایم برگزار شده بود. پس از گذراندن 28 ماه اسارت در زندان های بعثی در تاریخ 7/6/1369 در کمال ناباوری خانواده و همشهریان به میهن عزیزمان بازگشتم که مردم خوب و انقلابی خوانسار و (محله ی بیدهند) استقبال پر شوری از من به عمل آوردند.
جمعی از دلاور مردان حماسه و ایثار، آزادگان شهرستان خوانسار از راست به چپ:
رضا عادلی، سیدتقی میراسماعیلی، جعفر شاه محمدی، رضا زارعی فر، سیدمحمد میرشفیعی و محمدرضا بخشی
سمت راست جانباز آزاده اکبر رسولی نسب( اعرابی) و سمت چپ شهید علی مقیمی
توجه . توجه. توجه. توجه. توجه
زن ویا مرد فرقی نمیکنه نه که مهندسمون از شهرداری کوچ کرد و رفت خاب باید ینفرو بیاریم جای ایشون بنشونیم که صاحبا بیاد یه توکوچی کنه و بره ، همین بیش این ازش هیچی نمخاییم ، پس بهتره که سوادم داشته باشه حلا هر جور که مدرک گرفته کار به ما نداره دیشی بمن گفتن که بیام به شما مجازیا بگم که اگه تو قیمو خیشادون کسی و دارین که پی کاره با حق وق مکفی فردا صاحب قرارمون جلو در شهرداری .کوتاهی نکنید مشغول ذومید ادراه روابط خبررسانی شهرداری خوسار .