شاهدان خوسار(خوانسار)

این سایت با هدف زنده نگاه داشتن یاد و خاطره دلاور مردان دفاع مقدس طراحی شده است.

شاهدان خوسار(خوانسار)

این سایت با هدف زنده نگاه داشتن یاد و خاطره دلاور مردان دفاع مقدس طراحی شده است.

شاهدان خوسار(خوانسار)
تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
آخرین نظرات
پیوندها


سراسر تاریخ با عظمت میهن اسلامی ما از صدر اسلام تاکنون مزین است به برگهای زرین آثاره مردان حماسه و ایثار که زرین نگارهای ایشان اسطوره های افسانه ای را در اسوه های صبر و مقاومت و شجاعت و ایثارگری در مقابل دیدگان جهان به نمایش می گذارند و با نثار جان و مال و سلامتی خود سیر اندیشه های ناب محمدی (ص) را در طریق مهرورزی و تعالی کرامات انسانی در حماسه دفع ظلم و استکبار به مرام و منشی متعالی و فرهنگی اصیل و ماندگار در جامعه تبدیل و با خون خود آبیاری و بقاء آن را تضمین نموده اند از جمله این حماسه سازان آزادگان صبور و مقاوم می باشند.

متن زیر نوشته های جانباز و آزاده سرافراز رضا عادلی است که به توصیه یکی از جانبازان از وبلاگ یاد باد آن روزگاران یاد باد دریافت و منتشر می شود.

 در شهرستان خوانسار (محله بیدهند) بدنیا آمدم. در سال 1366 در سن 15 سالگی به پادگان آموزشی اعزام و پس از کسب آموزشهای لازم به جبهه های حق علیه باطل اعزام شدم به همراه چندین نفر دیگر از نوجوانان شهرمان از جمله شهید دلاور و همرزم عزیزم شهید شریف قیصری که از زمان آموزشی تا آخرین لحظه ی شهادت در کنارم بود. پس از حدود 6 ماه حضور در منطقه جنگی فاو در تاریخ 28/1/1367 در جدالی نابرابر که نیروهای عراقی با تمام قوا از هوا و زمین به فاو حمله کردند در تک فاو به نیروهای بعثی عراق اسارت نیروهای عراقی درآمدم. چون اعتقاد داشتم جنگ و اسارت جزئی از تاریخ میهن اسلامی ما است و باید کسانی که در این صحنه ها حضور داشته اند قلم به دست گرفته و به نوشتن و ثبت خاطره ها بپردازند یکی از خاطراتم را به شرح ذیل بیان می نمایم:

روز 28 فروردین ماه سال 1367 دلاورمردان گردان امام رضا ازلشکر 14 امام حسین در خط مقدم (پیشانی) جاده فاو ام القصر در حال مقاومت و مبارزه و دفاعی نابرابرانه با نیروها عراقی می باشند. این نبرد نابرابر ادامه دارد برادران گردان دلاورانه می رزمند و بر دشمن می خروشند و به صاحب اسم گردان امام رضا متوسل می شوند.

تانکها از روبه رو رفته رفته نزدیکتر می شوند گلوله ها مانند باران روی زمین می بارند و بالگردهای دشمن هم آنقدر زیادند که قابل شمارش نیستند بالای سرمان در حال ریختن بمب و راکت می باشند. من نیز در کنار شهید بزرگوار قیصری در کنار دیگر همرزمان در حال مقاومت می باشم و هر لحظه نیز شاهد عروج ملکوتی مشتاقان کوی شهادت می باشم. با این حال رزمندگان دلاور با روحیه ای بالا و سرشار از عشق جانانه می رزمند اوضاع خیلی وخیم و خراب است تانکهای دشمن در حال نزدیک شدن به ما می باشند تانکرهای آب بر اثر ترکش های توپ و خمپاره سوراخ شده و آبی برایمان نمانده از نیروی کمکی آب و مهمات خبری نیست زیرا دشمن از پشت سر ما را محاصره کرده بود به هر ترتیب من و شریف قیصری و تعدادی دیگر از از رزمندگان تویوتایی را که کنار جاده در گل فرو رفته بود راه انداختیم و 3 نفر از دوستان در جلوی ماشین و من به اتفاق شهید قیصری و همچنین شهید حمزه مباشری که پس از آزادی از اسارت به درجه رفیع شهادت نائل آمد و یکی دیگر از دوستان در عقب تویوتای سوار شدیم هنوز چند کیلومتری عقب نشینی نکرده بودیم که دیدیم راه بسته و از همه طرف در محاصره هستیم به هر حال ماشین به حرکتش ادامه داد. در این لحظات بود که راکت یکی از بالگردها به سمت ما شلیک شد و در کنار تویوتا به زمین خورد از آن لحظه به بعد من چیزی را به یاد نیاوردم تا حدود 4 الی 5 ساعت بعد که متوجه شدم صورتم خنک شد برای لحظاتی چشمهایم را باز کردم دیدم یکی از سربازان عراقی بالای سرم ایستاده فکر کردم خواب می بینیم چشم هایم را بستم دوباره چشمهایم را باز کردم خواستم برخیزم دیدم به علت اصابت نیز ترکش توان برخواستن را ندارم سرباز عراقی سر نیزه اش را در آورد با خودم گفتم تمام شد شهادتم را خواندم ولی آن سرباز پیراهنم را پاره کرد تا ببیند از چه ناحیه ای مجروح شده ام به هر حال تقدیر این بود که من بعد از 4 الی 5 ساعت بیهوشی در میان این همه انفجار زنده بمانیم:

گر نگهدار من آن است که من میدانم         شیشه را دربغل سنگ نگه می دارم

  لازم به ذکر است چند نفر از رزمندگان گردان که از دور شاهد صحنه انفجار راکت کنار تویوتا بودند خبر شهادت من را 100% به مسئولین گردان اعلام کرده بودند به همین دلیل اسم من جزو شهدای گمنام شهرستان ثبت و حتی مراسم ختم و سالگرد نیز برایم برگزار شده بود. پس از گذراندن 28 ماه اسارت در زندان های بعثی در تاریخ 7/6/1369 در کمال ناباوری خانواده و همشهریان به میهن عزیزمان بازگشتم که مردم خوب و انقلابی خوانسار و (محله ی بیدهند) استقبال پر شوری از من به عمل آوردند.

 


جمعی از دلاور مردان حماسه و ایثار، آزادگان شهرستان خوانسار از راست به چپ:

رضا عادلی، سیدتقی میراسماعیلی، جعفر شاه محمدی،  رضا زارعی فر،  سیدمحمد میرشفیعی  و محمدرضا بخشی



سمت راست جانباز آزاده اکبر رسولی نسب( اعرابی) و سمت چپ شهید علی مقیمی


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۳/۰۵/۲۷
محله پایتخت

نظرات  (۸)

۳۰ مرداد ۹۳ ، ۱۷:۲۰ استخدام شهردار

توجه .  توجه. توجه. توجه. توجه

زن ویا مرد فرقی نمیکنه نه که مهندسمون از شهرداری کوچ کرد و رفت خاب باید ینفرو  بیاریم جای ایشون بنشونیم که صاحبا بیاد یه توکوچی کنه و بره ، همین بیش این ازش هیچی نمخاییم ، پس بهتره که سوادم داشته باشه حلا هر جور که مدرک گرفته کار به ما نداره دیشی بمن گفتن که بیام به شما مجازیا بگم که اگه تو قیمو خیشادون کسی و دارین که پی کاره با حق وق مکفی فردا صاحب قرارمون جلو در شهرداری .کوتاهی نکنید مشغول ذومید ادراه روابط خبررسانی شهرداری خوسار . 

پاسخ:
پره من خم تمام شرایط داران هم صاجبا زی وتر سان(قبل از این که اسبیه .... بکرو) هم بلدان دوکوچی کران، هم این که هیچجیم از این گلیم باف کمتر نی
چقدر خاطره زیبایی بود، نگهداشتن شیشه در بغل سنگ فقط از یک نیرو در عالم ساخته است.
پاسخ:
ممنون علی آقا
هم قد گلوله توپ بود
گفتن : چه جوری اومدی اینجا ؟
گفت : با التماس !
گفتن : چه جوری گلوله رو بلند میکنی میاری ؟
گفت : با التماس !
به شوخی گفتن میدونی آدم چه جوری شهید میشه ؟
لبخندی زد و گفت : با التماس !
وقتی تکه های بدنشو جمع میکردن ، فهمیدم چقدر التماس کرده :((:((

روحشان شاد و یادشان گرامی :(

برای شادی روح تمام شهدای اسلام صلوات
پاسخ:
از لطفتوت بسیار سپاسگزارم.
مطلب غم انگیزی بود.
عملکرد یکساله وزیر فرهنگ در سه قسمت+غزه در خون+بدون شرح+خداحافظی مردم قشر ضعیف با خودرو+26 مرداد سالروز رجعت پرستوهای عاشق+اجرای عدالت و قاطعیت      
در سایت تخریبچی68
منتظر نظرات سازنده شما هستیم.
پاسخ:
چش حتماً سر می زنم.
خاطره آقای عادلی رو که خوندم آخرش نفس تو سینم حبس شد. گفتم اون سربازه با سر نیزه شروع کرده به شکنجه ...
رئیس دانشگاهمون اسیر 8 ساله بود. هیچ وقت خاطرات شکنجه رو نمیگفت برامون. اما میدیدم که بعضی وقتا بعضی چیزا میسوزوندش.
یه روز تو حیاط دانشگاه چند جوون داشتن دو تا از دخترای بد حجاب رو مسخره میکردن. همین دکتره رفت و وحشتناک باهاشون برخورد کرد به دخترا گفت بیاین اتاق من. ما هم که بالاخره نور چشمی بودیم، رفتیم. تو اتاق دکتر..... بغض کرده بود به بچه ها گفت دخترم عزیزم من بابای تو ام نمیتونم ببینم کسی مسخره ات کنه اشک می ریخت میگفت من  دوستت دارم که نمیخوام کسی اینجور بهت نگاه کنه.
منم مونده بودم از این طرز برخورد...
فردای اون روز اون دوتا دختر چادری شدن. بعدن فهمیدم خود رئیس دانشگاه چادرها رو بهشون داده بود. عصر همون روز برده بودشون خرید برای دوتا دخترا چادر خریده بود.اینم یه خاطره از یه اسیر که لحظه لحظه با او بودن برام درس داشت.
پاسخ:
من هم اشکم دراومد. خیلی جانسوزه که انسان بعضی چیزها را می بینه و نمی تونه کاری بکنه.
فقط باید نگاه کنی و چند وقت بهش فکر کنی. همین وضعیت حجاب را می گم. البته این را هم باید بگم که بعضی وقت ها برخوردهایی از طرف بعضی افراد می شه که هیچ صلاحیتی ندارند. این برخورد استاد شما که واقعاً هم از نظر علمی هم از نظر شرعی و هم از نظر عاطفی بی نظیر بوده اصلاً در مراحل امر به معروف و نهی از منکر هم این ها به ظرافت تاکید شده.
گفتید آزادگان
به قول دوست عزیزمان (آقا یا خانم زندانی) ما هم یاد روزهای آزادی اسرا افتادیم یادمه کلاس پنجم مدرسه شهیدمقیمی بودیم که خبر اسارات حاج آقا خواجه کریمی را شنیدیم بالطبع این اخبار برای هرکس ناراحت کننده بود روزهای سختی برای خانواده ی این عزیزان سپری شد.
اما اون روزی که آقای زندانی یاد کردند دقیق به خاطر دارم ما هم مثل عید نوروز لباس نو بر تن کردیم از مسجد محله تا منزل این عزیزان قدم به قدم هر خانواده ای اسفند دود می کرد و به استقبال آنان می آمد یادمه باغ های اطراف منزل ایشان را چادر زده بودند چون منزل جوابگوی بازدیدکنندگان نبود
خدایا چه حال و هوای خوبی بود
خدایا به زندانیانی که اسیر تن و دنیا هستند آزادی واقعی عنایت کن
کتاب حکایت زمستان نوشته سعید عاکف نویسنده توانمند دفاع مقدس خاطرات آزادگان از دوره ی اسارته
توصیه می کنم حتما بخوانید
وقتی این کتاب را برای مطالعه به ...... دادم در عرض دوساعت مطالعه کرد و جمله ی آخرش این بود
وقتی خدا تمام وجود تورا بگیرد هیچ شکنجه ای برایت سخت و عذاب آور نیست
پاسخ:
خیلی ممنونم.


با سلام اگه میشه خاطراتی از دوران اسارت آزاده های شهر روی وبتون بزارید. به عنوان جوون شهر خیلی دوست دارم ببینم چه به آنها می گذشته و عراقی ها چگونه با اسرای ایرانی برخورد می کردند
پاسخ:
بسیار سپاسگزارم
چشم حتماً در آینده این کار را می کنیم. البته اگه عزیزان آزاده افتخار بدند و خاطراتشون را بفرستند خیلی خوبه.


۲۷ مرداد ۹۳ ، ۲۱:۵۰ نگاه و نشان
من فقط حسمو در مورد رخ پر با صلابت حاج اکبر (اعرابی )رسولی نسب بیان میکنم که هر وقت چه تصویر ویا روی زیبای این انسان به معنای حقیقی رو میبینم حس میکنم جانم را در قالب حضرت حق میدانم وگاهی حس میکنم از درون تهی شده ام وچنان ارامشی بمن دست میدهد که ..........بقیشو بعدا برات مینویسم تا اگه خوشدون اومد به افتخار این انسان کامل ومهذب به اخلاق الهی  در پست ویژه ئی قرار دهید .
همین یکی دو روزه خدمتت میرسم .بذار با شورا ومدیریت  محترم وبلاگ ایثارگران خوانساری یعنی اقایان حاج ابراهیم ،ابوطالب وداوود خان مسئله را درمیان بگذارم وانوقت جانانه وبپاس قدر دانی از گروه اسرای خوانساری خدمتت میرسیم ................
پاسخ:
آقا اسداله
شما که بی نظیرید. به آقای رسولی نسب بگید خاطراتشون را بفرسته تا منتشر کنیم. جوان های خوب کشور تشنه ناگفته های آن چند سال هستند.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی