شاهدان خوسار(خوانسار)

این سایت با هدف زنده نگاه داشتن یاد و خاطره دلاور مردان دفاع مقدس طراحی شده است.

شاهدان خوسار(خوانسار)

این سایت با هدف زنده نگاه داشتن یاد و خاطره دلاور مردان دفاع مقدس طراحی شده است.

شاهدان خوسار(خوانسار)
تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
آخرین نظرات
پیوندها

به مناسبت 16 آذر روز دانشجو، تصاویر تعدادی از شهدای دانشجوی خوانساری را منتشر کردیم. در این خصوص یکی از رزمندگان دفاع مقدس به صورت خصوصی خاطره ای از ثبت نام شهید مجتبی شجاعی در دانشگاه تبریز برایمان  ارسال کرد که به منظور حفظ امانت بدون ذکر نام این خاطره را منتشر می کنیم.

زمانی که خبر پذیرفته شدن شهید بزرگوار مجتبی شجاعی را دریافت کردیم شهید مجتبی شجاعی به من و شهید بزرگوار حسین کاظمی گفت بیایید با هم برویم تبریز هم سیاحتی کردیم و هم من ثبت نامم را انجام میدهم . با اعلام آمادگی ما برای همراهی شهید شجاعی ایشان برنامه ریزی نمودند که به اصفهان برویم تا ماشین داییشان را بگیرند و با ماشین دایی ایشان به تبریز برویم سه نفری عازم اصفهان شدیم ولی شهید شجاعی موفق به گرفتن ماشین نشد چون دایی ایشان در محل نبودند لذا تصمیم گرفتیم به تهران برویم و از آنجا با قطار به تبریز برویم به تهران که رسیدیم شهید حسین کاظمی نتوانست ما را همراهی کند لذا من به اتفاق شهید مجتبی شجاعی با قطار راهی تبریز شدیم صبح زود به تبریز رسیدیم و هوا خیلی سرد بود مختصری صبحانه خوردیم تا ساعت اداری فرا رسید و وارد دانشگاه تبریز شدیو اولین باری بود که به تبریز می آمدیم و همه چیز برایمان تازگی داشت و حتی تعجب آور چون همه افراد با زبان آذری صحبت میکردند و در خیلی از مواقع ما اصلا متوجه صحبتهای آنها نمی شدیم باالاخره کار ثبت نام را اجام دادیم و برای اینکه از شهر دیدن کنیم وارد شهر شدیم و از بازار و خیابانها و اماکن دیگر بازدید کردیم و برایمان بسیار جالب بود پس از اتمام گشت و گذار از شهر به ترمینال تبریز رفتیم و با اتوبوس ایران پیما راهی تهران شدیم ساعتی از حرکتمان نگذشته بود که من خوابم برد و سرم روی کتف و شانه شهید شجاعی قرار داشت  که در عالم رویا خواب کربلا و قبر نورانی و مقدس حضرت اباعبدالله الحسین (ع) را دیدم . اما نه به سبک و سیاق ظاهری الان بلکه بصورت تخته سنگی بقطر عدود 25 سانت و تماما از جنس طلا و نورانی . تا خودم را در مقابل قبر نورانی سید الشهدا دیدم زبانم بند آمده بود و نزدیک سکته بودم و در عالم خواب تقلا میکردم در حین تقلا و نزدیک به سکته و گریه تمام بدنم خیس عرق شده بود از جمله سر و صورتم و بدنم در حال رعشه بود . با دیدن این صحنه توسط شهید شجاعی ایشان نیز نگران شده و با هول و هراس مرا از خواب بیدار میکند اما تمام لباس بالا تنه ایشان از عرق و گریه های من خیس شده بود . بعد از اینکه بیدار شدم مرتب صورت این شهید بزرگوار را میبوسیدم و ایشان دایما اصرار میکردند تا جریان خواب را برایشان بازگو کنم . بعد از اصرار ایشان خواب را تعریف کردم و مفصل با هم گریه کردیم . 


عکس در محلی بنام پادگان لوله ( عقبه لشکر 14 امام حسین ( ع ) )در سنندج

ایستاده از راست: جانباز محمد بهرامی فر، شهید محمود عزیزی و دانشجوی شهید حسین کاظمی

نشسته از راست: جانباز ابراهیم غضنفری و شهید دانشجو مجتبی شجاعی

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۳/۱۰/۰۴
محله پایتخت

نظرات  (۴)

خیلی زیبا بود. لذت بردم.
۱۰ دی ۹۳ ، ۰۸:۴۲ نگاه و نشان
با سلام به پیشگاه مقدس حضرت بقیه الاعظم اقا حجت ابن الحسن (عج)و دورد به روان پاک شهیدان مظلوم دفاع مقدس وبا امید به زنده نگه داشتن راه امام خمینی مبنی براستقرار لوای لا اله الااله برفراز دل وجان تمام انسانهای خداجوی دنیاوعصر مادی ومعنوی ،بشرح ذیل تقاضادارم  با توجه به نزدیک شدن به سالگرد شهدای عملیات کربلای 5 ترتیبی اتخاذ شود تا از این طریق تمام پیشنهادها ونظرات مربوط به هرچه باشکوهتر برگزارشدن این مراسم کسب وبه مرحله عمل در اید ......البته حقیر نیز چند پیشنهاد دارم که در روز اتی تقدیم حضور میشود ....با تشکر 
۰۸ دی ۹۳ ، ۱۸:۰۵ نگاه و نشان
شوخی با شهدا 

وعه که دانشجو چند ترمه تو جیههم سرش کوتاه نمیکرده ببین درس ودرس خوندن چها که نمیکنه 


همشون کچلند غیر این شهید مجتبای خان ....
یکی بگه این عسکرو کجا اندختند دلم میخاد بدونم ....
وه وه عجب خوابی دیده خوشبحالش از قول من بهش بگو رد خور نداره که این بنده خدام شهید میشه فقط منو (اسداله اورعی )رو یادش نره ......
۰۴ دی ۹۳ ، ۱۹:۲۲ ایمان نبی
شاید تعبیر خوابشون رفتن به جنگ این عزیزان و شهادت دوستانشان خصوصا شهید شجاعی بوده .
یا حسین ...
پاسخ:
شاید. ولی خوب دوران جنگ هم ویژگی های خاصی داشت. یکی از رزمندگان تعریف می کرد که جنگ که تموم شد تازه فهمیدیم ما مثل ماهی هستیم که تا در آب است قدرش را نمی دونه ولی وقتی از آب جدا می شه تازه متوجه می شه که از چه جایی جدا شده.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی