شاهدان خوسار(خوانسار)

این سایت با هدف زنده نگاه داشتن یاد و خاطره دلاور مردان دفاع مقدس طراحی شده است.

شاهدان خوسار(خوانسار)

این سایت با هدف زنده نگاه داشتن یاد و خاطره دلاور مردان دفاع مقدس طراحی شده است.

شاهدان خوسار(خوانسار)
تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
آخرین نظرات
پیوندها
در شهریور سال 1359 با چراغ سبز استکبار جهانی و استعمار پیر صدام مغرور به ایران حمله می کند. 5 ماه تا دومین سالگرد پیروزی انقلاب باقی مانده بود. با سرنگونی شاه در سال 1357 ارتش نیز تقریباً از هم پاشیده بو به مرور در حال تشکیل ساختار جدید با محوریت نیروهای انقلاب بود و طبیعی بود که به طور کامل با شرایط انقلاب سازگار نشده باشد. با این شرایط با شروع جنگ تحمیلی عراق بر ایران علیرغم دفاع جانانه مردم به خصوص استان خوزستان در آبان خرمشهر سقوط می کند و به دست نیروهای بعثی می افتد و آبادان محاصره می شود. با سقوط خرمشهر موج نیروهای مردمی از اقصی نقاط کشور راهی جبهه ها می شوند و جلوی نفوذ بیشتر دشمن را می گیرند. در سال 1360 جنگ وارد مرحله جدیدی می شود. حصر آبادان شکسته می شود و در سال 1361 خرمشهر باز پس گرفته می شود. 


نیروهای مردمی به خصوص قشر نوجوان و جوان فعالانه به جبهه می روند. در خوانسار دبیرستان دکتر شریعتی اصلی ترین نقش را در اعزام ایفا می کند. خیل دانش آموزان از این دبیرستان و هنرستان آیت الله طالقانی راهی جبهه می شوند. اوج اعزام های دبیرستان در سال 1361 اتفاق می افتد. در این سال حسین تائبی که دانش آموز سال سوم ریاضی دبیرستان است به همراه دوستانش به جبهه ها می رود و در عملیات محرم به شهادت می رسند.
برادر او به نام محمد صادق(ناصر) که در زمان شهادت حسین 10 سال بیشتر نداشت از سال 1361 تا سال 1366 گریان همرزمان برادرش را بدرقه می کند و طی این سال ها نظاره گر پیوستن آن ها به حسین می شود. ناصر می گفت اوج تنهایی من در سال 1365 اتفاق می افتد که تقریباً اکثر دوستان برادر شهیدش از جمله سردار سید اکبر صادقی به شهادت می رسند. ناصر بعد از کربلای 5 دیگر طاقت ماندن در خوانسار را ندارد و با اصرار  زیاد در اوایل سال 1366 در سن 16 سالگی زمانی که کلاس سوم ریاضی بود به جبهه می رود. در گردان یا زهرا( س) از لشگر امام حسین (ع) مستقر می شود. گردان برای عملیات کربلای 10 به غرب می رود و در خط مستقر می شود. عده ای از رزمندگان خوانساری تصمیم می گیرند از حضور ناصر در عملیات جلوگیری کنند. آن ها موضوع عدم حضور را به ناصر می گویند. هر چه ناصر گریه و اصرار می کند که 6 سال است که منتظر چنین زمانی بوده، اصرارش بی نتیجه است. در آن زمان ابراهیم جدیدی برادر شهید سعید جدیدی راننده آمبولانس بوده و می خواسته تعدادی از مجروحان را به عقب ببرد. ناصر را هم با او می فرستند. ناصر قبل از سوار آمبولانس شدن کوه های دور دست را نشان می دهد و می گوید من به عقب می روم و در آنجا شهید می شوم و شما از کارتان پشیمان می شوید ولی باز به عمق حرف های او توجه نمی شود. آقای جدیدی می گفت:  در حال برگشت به عقب بودیم. ناصر کنار من نشسته بود و غمگینانه سکوت کرده بود. هنگام گذشتن از یک پیچ خمپاره ای جلو آمبولانس منفجر شد وقتی گرد و خاک تمام شد و من به خودم آمدم دیدم ناصر انگار سال هاست که به خواب رفته. آری ناصر تائبی به همین سادگی شربت شهادت را می نوشد و به برادرش ملحق می شود. یاد این شهیدان عزیز گرامی باد


شهید ناصر تائبی در سال هایی که رزمندگان خوانساری را بدرقه می کرد



 شهید ناصر تائبی در سال 1366 در جبهه ( نفر چهارم ایستاده از چپ)


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۰۷/۰۳
محله پایتخت

نظرات  (۷)

شهدا....خانواده شهدا...
شرمنده ایم.
خوشا آنانکه اله یارشون بی ...
۲۰ مهر ۹۴ ، ۲۳:۴۶ درنگ نامه
وقتی به عکس بسیار جوان شهید تائبی نگاه می کنم خیلی از خودم خجالت می کشم ...
روحشون شاد که با وجود سن کم دل دریایی داشتند . ای کاش شفیع ما در آخرت باشند ....
خدایشان رحمت کند .  ناصر عزیز را بخاطر دارم.
الهی چقدر کم سن و چقدر چهرشون معصومه
چی کشیده خانوادش با دوتا شهید نوجوان :(
سلام

خاطره زیبایی بود چرا وبلاگ فعالیتش کم شده است.42962

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی