شاهدان خوسار(خوانسار)

این سایت با هدف زنده نگاه داشتن یاد و خاطره دلاور مردان دفاع مقدس طراحی شده است.

شاهدان خوسار(خوانسار)

این سایت با هدف زنده نگاه داشتن یاد و خاطره دلاور مردان دفاع مقدس طراحی شده است.

شاهدان خوسار(خوانسار)
تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
آخرین نظرات
پیوندها

بازخوانی فرهنگ جبهه قسمت اول

دوشنبه, ۲۵ آبان ۱۳۹۴، ۰۲:۲۰ ب.ظ

از سمت راست جانباز حمید سعدتیار و شهید علیرضا اسحاقی

از امروز تصمیم دارم در مورد فرهنگ و رسومات رزمندگان در جبهه برایتان بنویسم. شاید جوانان امروز کمتر بدانند همه حضور در جبهه جنگیدن نبود. قبل از این که وارد آداب و رسومات جبهه ها بشوم. بهتر است چگونگی حضور در جبهه ها را بازگو کنم. قبل از حضور در جبهه اگر سن کمتر از 18 سال بود ابتدا باید رضایت پدر یا مادر را به صورت کتبی می گرفتی. حداقل سن هم 15 سال بود اگر این شرایط مهیا نبود مثلا سن و سالت کمتر از 15 سال بود باید هم در شناسنامه ات دست می بردی و هم از طریق تهدید و یا جعل کردن امضا، مدارک مورد نیاز برای حضور در جبهه ها را تهیه می کردی البته اکثر پدر و مادر ها با توجه به جو آن دوران، نفس گرم حضرت امام و نیاز به دفاع در مقابل دشمن متجاوز رضایت می دادند و عده ای هم که رضایت نمی دادند با برنامه ریزی امضا کسب و مقدمات انجام می شد. سپس باید حدود 45 الی 90 روز آموزش می دیدی. بر و بچه های بسیجی  خوانساری در پادگان های نجف آباد و  اصفهان آموزش می دیدند. این دوره آموزشی خیلی سخت و طاقت فرسا بود. آموزش پادگان نجف آباد که دیگر نگو و نپرس. در روزها آموزش و در شب ها هم اکثراً با خشم و رزم شبانه همراه بود. فرق رزم و خشم شبانه این بود که رزم شبانه با اطلاع قبلی ولی خشم شبانه بدون اطلاع قبلی و معمولاً نیمه های شب بود. شب هایی که احتمال خشم شبانه وجود داشت با پوتین(البته نه با پوتین رئیس جمهور روسیه) می خوابیدیم. چون آرزو دارم اون جور شبها  نصیب گرگ بیابان هم نشود که اگر هنگام خشم فرصت به پا کردن پوتین ها را از دست می دادی تا آخر خشم پای برهنه بودی.  مثلاً اولین شبی که تازه از خونه آجی ( مامان) به پادگان رفتیم از خستگی بعد از خوردن شام خوابیدیم شب ما را از خواب بیدار کردند من یکی از پوتین هایم را پیدا نکردم. آن شب ما را از وسط رودخانه آن هم در زمستان عبور دادند. بعد از چند دهه هنوز آن شب سخت را با تمام وجود احساس می کنم. درطول این دوره برخی از بچه ها پس می زدند ودوره را ترک و به خانه بر می گشتند ولی خوب این افراد معمولاً بعداً آماده می شدند و در دوره های بعد شرکت می کردند. من هم تصمیم گرفته بودم دوره را ترک کنم. آخر کرسی ذغالی آجی و آب گوشت تخم و پتل پلو(برنج به همراه گندم پوست کنده) و آش شیردون گیپا( آش سیرابی) روزهای سرد زمستان که از دبیرستان به خانه می آمدم وسوسه ام کرده بود ولی نهایتاً ترجیح دادم بمانم و تا آخر دوره ماندم. روز آخر دوره به میدان تیر رفته و دوره به پایان می رسید و به شهر خود بر می گشتیم. اکثر بچه ها در اولین فرصت به جبهه اعزام می شدند. مسیر اعزام به جبهه بچه های خوانسار رفتن به پادگان های الغدیر یا 15 خرداد اصفهان و با اتوبوس اعزام شدن به جبهه ها بود. معمولاً اتوبوس ها بعد از ظهر از مسیر اصفهان نجف آباد خرم آباد دزفول  به اهواز می رفتند. یعنی ما باید از خوانسار به اصفهان و دوباره همین مسیر را تا سه راهی دامنه برمی گشتیم. غروب آفتاب های مسیر حرکت خیلی غم انگیز بود. در اتوبوس بچه ها از هر دری با هم صحبت می کردند و اکثر مواقع بین راه مثلاً الیگودرز، خرم آباد یا اندیمشک شام را مهمان مردم یا بسیج بودیم. در اعزام های بعدی جای خالی رزمندگانی که در سفرهای قبلی با ما بودند و در عملیات ها شهید شده بودند به شدت احساس می شد و معمولاً خاطرات در اتوبوس ها بازگویی می شد.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۰۸/۲۵
محله پایتخت

نظرات  (۱۱)

۲۷ آذر ۹۴ ، ۰۱:۰۵ هیئت حضرت ابوالفضل شهرستان خوانسار
با عرض سلام لطفا سایت رسمی ما را در پیوند های خود قرار دهید 



                                         باتشکر شاهین محسنی
پاسخ:
با سلام

اقدام شد.

با سلام
مطلب وبلاگ شما در وبلاگستان سایت تحلیلی خبری چشمه سار خوانسار و سایت جامعه وبلاگ نویسان استان اصفهان حرف ما درج شد.

هم چنان متتظر مطالب بروز و مفید شما هستیم.

 طوبی لک
پاسخ:
سپاسگزارم
راه نجات در بیرون اومدن از این فضاهای تلگرام و واتس آپه.
مخاطبان وبلاگتون رو از دست میدیدا.
اومحل که من رفتم و سال به سال نظر نذاشتم بخچدون نرید سرجعدمون عسگ خونمونو بزاریدا....
یادتون باشه این تهدیدام ...
پاسخ:
چشم

ولی خدا را شکر تعداد مخاطب های وبلاگ کم نشده فقط پیام ها خیلی کم شده
پیامهامونم که جوواب نداشت عصن؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!
پاسخ:
سلام

باور کنید قلمم حرکت نمی کنه. به سختی این مطالب را می نویسم شاید باور نکنید حداقل 10 نفر پیام خصوصی دادند که این چه وضعیه که مطالب این وبلاگ اینقدر کم شده و برای همین مطلب اخیر شاید دو هفته طول کشید که فکر کردم و نوشتم. متاسفانه این تلگرام و واتس آپ و ... خیلی ما ها را کم کار کرده. یک زمان پاسخ می دادم ممنون که که شما نوشتید این که نشد پاسخ. بهشما حق می دم ولی عذرم را بپذیرید تا خودم را از این شرایط سخت خارج کنم و برام دعا کنید.
۰۵ آذر ۹۴ ، ۰۰:۱۶ درنگ نامه
خیلی حال کردم . ما یه شب یه رزم شب آبکی بمون خورد هزاربار خودمونو لعنت ردیم و...
واقعا این بچه ها که میگید مرد بودند . یعنی تقصیر خودشونم نی از سیرابی و پتله و گول ماست اونا عمل اومدند از پیتزا و همبرو و پلو ماها ...
با زندانی موافقم جایی داش عسدلله خیلی خالیه . دلم تنگ اون پستای بلندش شده 
۳۰ آبان ۹۴ ، ۱۳:۱۹ عباس جنابی
بسیار بسیار زیبا بود و لذت بردم خواهشا ادامش بدید
وحالا چه پوتین هایی به غنیمت میره....
نمیدونم اگه داش عسدلا بود حالا در جواب این حرف من چی میگفت.
دلم خیلی تنگش شده...
آتشی بودم برجا ماندم ...
۲۸ آبان ۹۴ ، ۱۵:۲۰ جک خوانسار
سلام اپ کردم بیا
جالب بود...
یه سری بزن

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی