شاهدان خوسار(خوانسار)

این سایت با هدف زنده نگاه داشتن یاد و خاطره دلاور مردان دفاع مقدس طراحی شده است.

شاهدان خوسار(خوانسار)

این سایت با هدف زنده نگاه داشتن یاد و خاطره دلاور مردان دفاع مقدس طراحی شده است.

شاهدان خوسار(خوانسار)
تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
آخرین نظرات
پیوندها

به مناسبت روز حماسه و ایثار خوانسار

پنجشنبه, ۲۴ دی ۱۳۹۴، ۰۹:۳۵ ق.ظ


در پاییز سال 1365 کاروان رزمندگان از سراسر کشور تحت نام سپاه محمد عازم جبهه ها می شود. در اوایل دی ماه عملیات کربلای 4 در منطقه ام الرصاص اروند رود آغاز می شود ولی به دلیل لو رفتن عملیات متوقف می شود. با وجود آمادگی سپاهیان، فرماندهان دفاع مقدس تصمیم به گشودن جبهه جدیدی در منطقه شلمچه می گیرند.به فاصله 15 روز عملیات کربلای 5 در منطقه شلمچه آغاز می شود. اکثر رزمندگان اعزامی از خوانسار هم به دو گردان امام سجاد و یا زهرا از لشکر 14 امام حسین می روند. فرمانده گردان امام سجاد سردار رشید سید اکبر صادقی است عملیات در شب 19 دی آغاز می شود و سپاه ایران به صورت معجزه آسایی تمام موانع پیشرفته نیروهای بعثی مانند آب گرفتکی بین خطوط مقدم، خورشیدی ها، کانال های سیمانی و خاکریزهای نونی شکل طراحی شده توسط کارشناسان اسرائیلی را پشت سر گذاشته و چند خط دشمن را به تصرف در می آورند. گردان امام سجاد در شب 24 دی وارد عمل می شود و به قلب دشمن نفوذ می کند. در این شب تعداد زیادی از رزمندگان خوانساری از جمله سید اکبر صادقی به شهادت می رسند و پیکر شهدای این عملیات در اواخر دی سال 1365 بر دوش مردم خداجوی شهر تشییع می شود. آری در شهری با 20 هزار جمعیت پیکر پاک تعداد زیادی از جوانان شهر  در یک مراسم بی نظیر تشییع و به خاک سپرده می شوند.عملیات تا اسفند سال 1365 ادامه می یابد و در ادامه عملیات تعداد دیگری از بهترین جوانان شهر به شهادت می رسند. لازم به ذکر است شهیدان مجید علایی، محمد حسین کاظمی و اکبر علی احمدی دومین شهید خانواده بودند و برادر کوچکتر شهید فضل الله نیکوصفت به نام سعید نیز در سال 1367 به شهادت می رسد. به یاد شهدای این عملیات تصاویری از مراسم تشییع شهدا و تعدادی از شهدای شهر منتشر می شود. در این عملیات سردار حسین خرازی فرمانده جانباز لشکر 14 امام حسین(ع) نیز به شهادت می رسد. در مرحل بعدی عملیات جوانان پر شور خوانسار جای شهدا را پر می کنند. حمید توحیدی دانشجوی رشته پزشکی دانشگاه اصفهان درس را رها کرده و ضمن حضور در جبهه در مراحل بعدی عملیات به شهادت می رسد.





















 فرزند شهید خرازی چند ماه بعد از شهادتش به دنیا آمد.

نظرات  (۳۱)

۲۴ مهر ۹۵ ، ۱۸:۳۰ لبیک یا امــام خامنه ای
انشالله باز مطالب جدید بگذارید.

عکس های قدیمی خوانسار و... خیلی جالب و بدیع هستند!

یاعلی

سلام دوست عزیز
درمدتی که مفتخر به حضور دراین اطاق که باحضور فرهیختگان شهر خوانسار تشکیل شده هستم تجارب زیادی را کسب کرده ام
۱۸ دی ۹۴ ، ۱۰:۵۱ محسن محرابی
بسیار سپاسگذارم از اینکه این مطلب تاریخی و حماسی ارزشمند و بزرگ رو به اشتراک گذاشتید.
البته بد نمیشد اگر مسئولین بصورت نمادین از خانوادۀ آن شهید بزرگوار هم تجلیل میکردند و سایت و پایگاههای اینترنتی این اخبار رو بازتاب میکردن.
به هر حال از بابت این زحمتی که کشیدی ممنونم. خدا خیرت بده. 
پاسخ:
خدا به شما سلامتی بده.

انجام وظیفه کردیم.
سلام علیکم
تحمل سوگ برادر صبر الهی را میطلبد.بی شک اظهار محبت وهمدری شما ما را در تحمل این مصیبت یاری زیادی نمود. سعادت سلامت و عاقبت بخیری شما را از خداوند متعال خواستارم .
التماس دعا
بابا روحی
یک نگاه مهربان ما را بس است / پرتوی از آسمان ما را بس است / یک پرنده یک چمن یک باغ گل شاخه ای از ارغوان مارا بس است/لحظه ای از تبسم از نسیم در نگاه عاشقان ما را بس است/( ما تهی دستان عاشق بیشه ایم / سفری لبخنده و نان ما را بس است/ باز باران روی خاک جرعه ای از آسمان ما را بس است/ شعر از رحیم زریان

۰۳ بهمن ۹۳ ، ۱۰:۴۱ تا بیکران ...
به نقل از راهیان نور،شهید حسین خرازی نقل می کرد: ﻭﻗﺘﯽ تو جبهه ﻫﺪﺍﯾﺎﯼ ﻣﺮﺩﻣﯽ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﯾﻢ ﺩﺭ ﻧﺎﯾﻠﻮﻥ ﺭﻭ ﺑﺎﺯﮐﺮﺩﻡ ﺩﯾﺪﻡ ﮐﻪ ﻭﺍﻗﻌﺎ ﯾﮏ ﻗﻮﻃﯽ ﺧﺎﻟﯿﻪ ﮐﻤﭙﻮﺗﻪ ﮐﻪ ﺩﺍﺧﻠﺶ ﯾﮏ ﻧﺎﻣﻪ ﺍﺳﺖ.
ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ:

ﺑﺮﺍﺩﺭ ﺭﺯﻣﻨﺪه ﺳﻼﻡ، ﻣﻦ ﯾﮏ ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ ﺩﺑﺴﺘﺎﻧﯽ ﻫﺴﺘﻢ. ﺧﺎﻧﻢ ﻣﻌﻠﻢ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﻤﮏ ﺑﻪ ﺭﺯﻣﻨﺪﮔﺎﻥ ﺟﺒﻬﻪ ﻫﺎﯼ ﺣﻖ ﻋﻠﯿﻪ ﺑﺎﻃﻞ ﻧﻔﺮﯼ ﯾﮏ ﮐﻤﭙﻮﺕ ﻫﺪﯾﻪ ﺑﻔﺮﺳﺘﯿﻢ. ﺑﺎ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﺭﻓﺘﻢ ﺍﺯ ﻣﻐﺎﺯه ﺑﻘﺎﻟﯽ ﮐﻤﭙﻮﺕ ﺑﺨﺮﻡ. ﻗﯿﻤﺖ ﻫﺮ ﮐﺪﺍﻡ ﺍﺯ ﮐﻤﭙﻮﺕ ﻫﺎ ﺭﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪﻡ، ﺍﻣﺎ ﻗﯿﻤﺖ ﺁﻧﻬﺎ ﺧﯿﻠﯽ ﮔﺮﺍﻥ ﺑﻮﺩ، ﺣﺘﯽ ﮐﻤﭙﻮﺕ ﮔﻼﺑﯽ ﮐﻪ ﻗﯿﻤﺘﺶ ۲۵ ﺗﻮﻣﺎﻥ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﺍﺭﺯﺍﻥ ﺗﺮ ﺑﻮﺩ ﺭﺍ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﺴﺘﻢ ﺑﺨﺮﻡ.

ﺁﺧﺮ ﭘﻮﻝ ﻣﺎ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯه ﺳﯿﺮﮐﺮﺩﻥ ﺷﮑﻢ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩه ﻫﻢ ﻧﯿﺴﺖ. ﺩﺭ ﺭﺍه ﺑﺮﮔﺸﺖ ﮐﻨﺎﺭﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﺍﯾﻦ ﻗﻮﻃﯽ ﺧﺎﻟﯽ ﮐﻤﭙﻮﺕ ﺭﺍ ﺩﯾﺪﻡ ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻢ ﻭ ﭼﻨﺪ ﺑﺎﺭ ﺑﺎ ﺩﻗﺖ آﻥ ﺭﺍ ﺷﺴﺘﻢ ﺗﺎ ﺗﻤﯿﺰﺗﻤﯿﺰﺷﺪ. ﺣﺎﻻﯾﮏ ﺧﻮﺍﻫﺶ ﺍﺯ ﺷﻤﺎ ﺑﺮﺍﺩﺭ ﺭﺯﻣﻨﺪه ﺩﺍﺭﻡ، ﻫﺮﻭﻗﺖ ﮐﻪ ﺗﺸﻨﻪ ﺷﺪﯾﺪ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﻗﻮﻃﯽ ﺁﺏ ﺑﺨﻮﺭﯾﺪ ﺗﺎﻣﻦ ﻫﻢ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﺑﺸﻮﻡ ﻭ ﻓﮑﺮ ﮐﻨﻢ ﮐﻪ ﺗﻮﺍﻧﺴﺘﻢ ﺑﻪ ﺟﺒﻬﻪ ﻫﺎ ﮐﻤﮑﯽ ﮐﻨﻢ.

ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺗﻮ ﺳﻨﮕﺮﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺁﺏ ﺗﻮﯼ ﺍﯾﻦ ﻗﻮﻃﯽ ﻧﻮﺑﺖ ﻣﯽﮔﺮﻓﺘﻨﺪ، ﺁﺏ ﺧﻮﺭﺩﻧﯽ ﮐﻪ ﻫﻤﺮﺍﻫﺶ ﺭﯾﺨﺘﻦ ﭼﻨﺪ ﻗﻄﺮه ﺍﺷﮏ ﺑﻮﺩ...     
روحشان شاد و یادشان گرامی.
الهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
ممنون از اطلاعات ارزشمندی که به اشتراک گذاشتید.
فکر کنم این قضیه بزرگداشتی هم که امسال در خوانسار برگزار شد، از فضای مجازی اثر گرفته باشه.
پاسخ:
بله همین طوره. مشکلی که این مراسم داشت این بود که خسته کننده بود و فقط شهدایی که در یک روز تشییع شده بودند را مطرح کرده بود ولی شهرستان خوانسار در عملیات کربلای 5 که از 19 دی تا 10 اسفند 1365 ادامه داشت بیش از 50 شهید داشت. برنامه بازسازی عملیات هم به دلیل تجربه کم تیم برگزار کننده بسیار ناشیانه بود. از فرمانده سپاه هم معلوم بود که به دیل کمی سن رنگ جبهه به خودش ندیده. بهتر بود از افراد باسابقه جبهه برای برنامه ریزی استفاده کنند. اکثر مردم از طولانی شدن برنامه گله داشتند.  با این همه نقص ها در مجموع نفس برنامه مفید بود. امیدوارم در سال های آتی با همکاری رزمندگانه به خصوص بسیجی ها این برنامه را مفیدتر به انجام برسانند. 
باز هم نقلی زیبا از عملیات غرور افرین کربلای 5
بسیار ممنونم که باز هم ما را به حال و هوای جبهه بردید و عکس لاله های سرافزار شهرمان را زینت بخش مطلبان کردید .
تا به حال اکثر پست های شما و دیگر رزمندگان و خاطراتتان را خوانده ام اما همیشه دلم میخواست از لحظه شهادت شهید صادقی و این 15 شهید بیشتر بدانم . به همین دلیل ممنون میشم اگر در این مورد  قبلا مطلبی گذاشته اید  بی زحمت لینک اون رو قرار بدید
یاد باد ...

آن روزگاران یاد باد...


ای کاش هیچ جنگی نبود تا گلای به این زیبایی هیچ وقت پر پر نمیشدند...!!!
سلام ممنون از مطلبی که خیلی بجا بود/ من خیلی دوست داشتم ازاین روز چیزایی بدونم .....
الان حس خوبی دارم.
۲۰ دی ۹۳ ، ۱۰:۴۷ خوانسار بلاگ
مطلب شما در خوانسار بلاگ درج شد
۱۹ دی ۹۳ ، ۱۸:۳۰ علیرضاجعفریان
یادامام وشهدا،یادافتخارآفرینان عملیات کربلای چهاروپنج،یادصفاوصمیمیت فرمانده ونیروهای گردان امام سجاد(ع)که مظلومانه وعاشقانه درسخت ترین لحظات ادامه عملیات درنخل های نزدیک به مقرسپاه هفتم عراق ،بانهایت اخلاص وتوجه به انجام وظیفه ندای حق رالبیک گفتندوبانثارجانهای عزیزوبزرگوارشان چراغ راه ماوآیندگان شدند.همراه وهمرزم جامانده ازشهدای افتخار آفرین گروهان حضرت قاسم ازگردان امام سجاد(ع)
۱۸ دی ۹۳ ، ۱۰:۵۷ نگاه و نشان
ممنون...کمی اروم شدم 

سلام و خسته نباشید

چی شد توانستید چیزی واسم پیدا کنید

پاسخ:
و علیکم السلام

زنده باشید. نه برادر به ابراهیم غضنفری پیغام دادم تا بیاد پاسخ بده. تلاش خودم را می کنم.
۲۴ مرداد ۹۳ ، ۲۲:۳۹ مسعود خراطزاده
سلام و خسته نباشید 
من پسر برادر احمد رضا خراطزاده هستم میشه بیشتر از مجروحیتش بدونم یا عکسی اگه ازش هست ممنون میشم کمکم کنی 
پاسخ:
سلام دوست عزیز

من ایشون را نمی شناسم.

ولی با رزمنده ها موضوع را مطرح می کنم ببینم اطلاعاتی از ایشون در دست است حتماً به ایمیلتون می فرستم. اگه امکان داره اطلاعاتی از ایشون در مورد محل تولد، لشگری که ایشون بودند بهم بدید. این اسم برام آشناسات ولی خوب گذشت 30 سال از آن زمان خیلی چیزها را از یاد آدم می بره.
از پس اصفهانی ها هم حاج حسین فقط بر می‌آمد و چقدر حیف بودند این سردارهای جنگ.
پاسخ:
واقعاً ایشون انسان بزرگی بود. از اظهار نظرتون سپاسگزارم.
با سلام
امشب با یکی از جانبازان دفاع مقدس صحبت می کردم.
خیلی خوشحال بود که شما این خاطره زیبا را منتشر کردید. چند مدتی بود که به سایت شما سر نزده بودم. تنبلی کردم. ولی خوب متن زیبا با خاطره قشنگ ابراهیم غضنفری خیلی جالب بود با عکس شهدا خیلی جالب بود.
واقعاً کار قشنگی کردید. که توجه ها را به سمت عملیات کربلای 5 بردید.
التماس دعا
پاسخ:
ممنون از اظهار نظرتون.
۲۲ دی ۹۲ ، ۲۰:۵۷ محمد جواد
سلام با توییپ سواری آپم...
پاسخ:
چشم حتماً میام خونتون.

اگر رشادتها وایثار گریهای این عزیزان نبود سرنوشت این مملکت غیر از این بود انها بردند جرا هر کس شهید میشود با ریختن اولین قطره خونش تمام گناهانش پاک میشود واگر این انقلاب تا کنون دوام یافته از ایثارگریها ی شهدا بوده

پاسخ:
واقعاً همینطوره که شما در جملات زیبایتان عنوان کرده اید.
همیشه گفتم و باز هم میگم
اونها خیلی زرنگ بودند و قدر دان فرصتها...
بر خلاف ما که فقط فرصت سوزیم...
بخدا حسودیم میشه بهشون...
حسودی که نه غبطه میگن؟...

دلم واسشون نمیسوزه ...
چون اونا که نیازی به دلسوزی امثال من ندارند...
من باید دلم واسه خودم بسوزه که ..........

کاش اونجا دست من رو هم بگیرند ...
گرچه میدونم لیاقت تا این حدشم ندارم...
پاسخ:
ممنون
توفکر فیلمنامه نوشتن افتادم.به یه روایت نسل سومی انقلاب.
هرچند سالها پیش وقتی که آقای کفیل فرمانده سپاه خونسار بود. با اون لهجه اصفهانیش گفت: خانوم 4 تیپ زرهی اصفهان برا فیلم حاج حسین خرازی بسیج شدن نتونستن پروژه رو جمع کنن. اونموقع شما حرف از فیلم ساختن میکنی. منم جوون بودم و خام....سکوت کردم.تو دفتر پایگاه عفاف( مدرسه شهید مقیمی) بودیم. و بماند که بعدها با تهمت!!!!!!!!!!!!!!!!!! من رفتم تو بسیج دانشجویی. بماند که چه رفت..............
یاد حسنک وزیر افتادم تو تاریخ بیهقی....
پاسخ:
عقب نشینی نباید کرد. هر چند که اعتقاد دارم امروز کار بسیار سخت تر از زمان دفاع مقدسه.
۲۰ دی ۹۲ ، ۲۲:۳۵ محمد جواد
عصریست غریب و آسمان دلگیر است
افسوس برای دل سپردن دیر است
هرجمعه بهانه ای گرفتیم و گذشت
عیب از من و توست عشق بی تقصیرست........ ...
اللهم عجل لولیک الفرج...
پاسخ:
آغاز امامت امام عصر بر شما مبارک.
۲۰ دی ۹۲ ، ۱۹:۴۵ ابراهیم غضنفری
<!-- /* Font Definitions */ @font-face {font-family:"Cambria Math"; panose-1:2 4 5 3 5 4 6 3 2 4; mso-font-charset:0; mso-generic-font-family:roman; mso-font-pitch:variable; mso-font-signature:-1610611985 1107304683 0 0 415 0;} @font-face {font-family:"Adobe Arabic"; panose-1:0 0 0 0 0 0 0 0 0 0; mso-font-charset:0; mso-generic-font-family:roman; mso-font-format:other; mso-font-pitch:variable; mso-font-signature:-2147475409 -2147442614 8 0 65 0;} /* Style Definitions */ p.MsoNormal, li.MsoNormal, div.MsoNormal {mso-style-unhide:no; mso-style-qformat:yes; mso-style-parent:""; margin:0in; margin-bottom:.0001pt; text-align:right; mso-pagination:widow-orphan; direction:rtl; unicode-bidi:embed; font-size:12.0pt; font-family:"Times New Roman","serif"; mso-fareast-font-family:"Times New Roman";} .MsoChpDefault {mso-style-type:export-only; mso-default-props:yes; font-size:10.0pt; mso-ansi-font-size:10.0pt; mso-bidi-font-size:10.0pt;} @page Section1 {size:8.5in 11.0in; margin:1.0in 1.0in 1.0in 1.0in; mso-header-margin:.5in; mso-footer-margin:.5in; mso-paper-source:0;} div.Section1 {page:Section1;} -->

سلام : ضمن تشکر و قدر دانی از شما عزیزان دست اندر کار سایت که صفحات آن را همچون سایت ایثارگران مقیم مرکز و سایت مردمان رباط مزین به عکس و عطر شهدای گرانقدرمان نموده اید . این حقیر نیز  چند سطری را قلم فرسایی میکنم تا بلکه یادی از شهدای گرانقدرمان نموده باشیم که به قول و فرمایشات مقام معظم رهبری : شبهای کربلای 5 شبهای قدر این انقلاب است . انس با آن شما را وارسته میکند . هرکس آن را فراموش کند نامش از اردوگاه انقلاب قلم خواهد خورد .

شهیدی که با ذکر یا زهرا (س) ملکوتی شد:

.......شهید حاج حسین خرازی ماموریت ویژه ای را به شهید سید اکبر صادقی محول نمود چون میدانست که سید اکبر از عهده اش برخواهد آمد چون بارها اورا آزموده بود لذا شهید خرازی از سید اکبر خواست تا نسب به تشکیل گردان تازه ای با نام مقدس امام سجاد (ع) اقدامات لازم را انجام دهد . اما بدون استفاده از کادر و نیرو و امکانات موجود در لشکر! شهید سید اکبر صادقی همچون همیشه اطاعت امر نمود و با توکل برخدا کار را شروع نمودند و در اولین گام با قائم مقام خود در سپاه خوانسار( شهید بهارلویی ) و تعدادی از خیرین حاضر در شهرستان تماس گرفت تا نسبت به تامین و جمع آوری مایحتاج شامل ( خوراک و پوشاک و ....ملزوماتی را که بتوان  یک گردان رزمی را پشتیبانی نمود) اقدام و در اسرع وقت به مقر گردان واقع در اردوگاه شهید عرب ارسال نمایند . در گام دوم  تعدای از برادرا ن خوانساری از جمله شهیدان سید محمد مهدوی و شهید اکبر تولایی و برادرجانباز اکبر بخشی و این حقیر را نیزمامور پیگیری و احداث اردوگاه  شامل ( احداث خاکریز دور اردوگاه و نصب و تجهیز چادرها ی اجتماعی برای استقرار نیروها احداث سرویسهای بهداشتی و محوطه نماز خانه و صبحگاه و ... مخصوص گردان) مامور نمودند . در گام سوم  چون اعزام سراسری با نام سپاهیان محمد (ص) قرار بود به جبهه ها اعزام شوند لذا خود شهید بزرگوار سید اکبر صادقی جهت جذب و سازماندهی نیروهای اعزامی به پشت جبهه عزیمت نمودند و.........بالاخره کمکهای سفارش شده قبل از رسیدن نیروها  توسط  چند دستگاه کامیون و کامیونت از خوانسار جلو اردوگاه برای تخلیه محموله ها صف کشیدند . اقلام و کمکهای مردمی توسط برادران حاضر در اردوگاه تخلیه شد . مدتی بعد سید اکبر با یک گردان تازه نفس و کادری مجرب وارد اردوگاه شدند و سازمانده انجام گرفت و هر همه افراد نسبت به وظایف و ماموریتش آگاه شد . یکی دو روزی نگذشته بود که گردان و شخص سید اکبر با تقاضا و مراجعه  افراد با تجربه و مجرب زیادی از لشکر و گردان های دیگر مواجه شده بود مبنی بر پذیرش و بکارگیری آنها در گردان امام سجاد (ع) . .....چند روزی را به سازماندهی و آموزش های مختلف سپری نمودیم تا اینکه پیک لشکر خبر آماده باش به گردان را جهت اعزام به خط مقدم برای ادامه عملیات کربلای 5 را به فرمانده گردان سید اکبر صادقی ابلاغ نمود . لختی بعد خودرو های(کمپرسی )   مخصوص حمل نیروهابه خط مقدم سر رسیدند و گردان را به خط مقدم موقعیت ترکش رساندند .

نیرو ها در سنگرهای موجود بیتوته نمودند هر کس به کاری مشغول شد . در این لحظه و نا باوران مشاهده کردیم  که برادر بهارلویی با تنی چند از دوستان خود را به خط اول رسانده اند و از سید اکبر میخواهند که آنه نیز در عملیات شرکت کنند که با مقاومت شهید صادقی مواجه شدند اما با اصرار فراوان بالاخره موافقت حضور در عملیات را گرفتند . شور و شوق عجیبی بین بچه ها بود من با تعدادی دیگر از برادران جهت وضو گرفتن از سنگر خارج شدیم تعدادی نیز قبل از ما در محوطه بودند از جمله شهید زارع شهید خراط زاده شهید حسن کرمی و برادر حمید سعادتیار . به سمت تانکر آب در حرکت بودم ناگهان صدای زوزه خمپاره ای از دور دست بگوشم رسید با توجه به نیمچه تجربه ای که داشتم حدس زدم که گلوله خمپاره نزدیک ما به زمین فرود خواهد آمد لذا فریاد زدم به سنگرهایتان بروید و یا دراز کش کنی آما کمی دیر شده بود و عجله گلوله خمپاره برای فرود آمدن خیلی زیاد بود و مجالی برای کسی باقی نگذاشت  . دود و آتش و فریادهای بچه های آسیب دیده در هم آمیخته بود لحظه ای منگ شده بودم سر و صورتم خون آلود شده بود و تعدادی ترکش ریز نیز به دست و پا و بدنم اصابت کرده بود ظاهر قضیه وحشتناک بنظر میرسید اما جای نگرانی نبود و زخمها یم همه سطحی بود  اما دوستان دیگرم مخصوصا شهید احمد خراط زاده ترکش بزرگی به ناحیه شکمش اصابت کرده بود و تمام روده و معده و.. بیرون ریخته بود و اولین کسی که بالای سرمان رسید  بردار عزیزم شهید حسن کرمی بود چون این صحنه را مشاهده کرده بود بغض گلویش را گرفته بود ودر درون گریه میکرد آخر او فکر میکرد من آسیب جدی دیده ام (ایشان از همسایه های دیوار به دیوار ما در محله دوراه بود ) بلا فاصله بچه ها آمبولانس را خبرکردند و ما پنج شش نفر مجروح را داخل آمولانس گذاشتند و راننده آمبولانس هم تا جایی که جا داشت پایش را روی پدال گاز فشار میداد اما خبر از حال و روز ما بیچاره ها نداشت چون از روی هر دست اندازی که رد میشد همه ما مانند توپ به سقف ماشین میخوردیم بیچاره خراط زاده او نمیتوانست خودش را به جایی مهار کند چون هر دو دستش را زیر شکمش مهار کرده بود و مواظب دل و روده های رها شده خود بود و مرتب و با صدای بلند و نالان میگفت آی ننه آی ننه بدادم برس ! با او آن مدت کمی که با هم بودیم دوران خوشی را پشت سر گذاشته بودیم و با هم زیاد شوخی میکردیم در داخل آمبولانس بالای سر او رفتم و به او گفتم مرض و ننه ! کوفت و ننه ! بجای این حرفها بگو یازهرا !بگو یاحسین  ! بگو ...... ! نا سلامتی تو الان روی باندی و قراره پرواز کنی و.... !  آرام گرفت . به چشمان خیره شد . تبسمی زد و انگار دیگر هیچ دردی را احساس نمکرد آهسته آهسته صدا میزد یا زهرا یازهرا یازهرا ... و این آخرین کلماتی بود که بر زبان جاری کرد و نهایتا پرواز خود را بسوی ملوکت آغاز نمود . نثار روح بلند و ملکوتی امام و همه شهداء علی الخصوص شهدای عملیات کربلای پنج فاتحه و صلوات

 

پاسخ:
بسیار سپاسگزارم

التماس دعا

با اجازه شما این مطلب زیبا را به متن اصلی اضافه می کنم.
۲۰ دی ۹۲ ، ۱۹:۳۳ ابراهیم غضنفری
<!-- /* Font Definitions */ @font-face {font-family:"Cambria Math"; panose-1:2 4 5 3 5 4 6 3 2 4; mso-font-charset:0; mso-generic-font-family:roman; mso-font-pitch:variable; mso-font-signature:-1610611985 1107304683 0 0 415 0;} /* Style Definitions */ p.MsoNormal, li.MsoNormal, div.MsoNormal {mso-style-unhide:no; mso-style-qformat:yes; mso-style-parent:""; margin:0in; margin-bottom:.0001pt; text-align:right; mso-pagination:widow-orphan; direction:rtl; unicode-bidi:embed; font-size:12.0pt; font-family:"Times New Roman","serif"; mso-fareast-font-family:"Times New Roman";} .MsoChpDefault {mso-style-type:export-only; mso-default-props:yes; font-size:10.0pt; mso-ansi-font-size:10.0pt; mso-bidi-font-size:10.0pt;} @page Section1 {size:8.5in 11.0in; margin:1.0in 1.0in 1.0in 1.0in; mso-header-margin:.5in; mso-footer-margin:.5in; mso-paper-source:0;} div.Section1 {page:Section1;} -->

سلام : محض وجود شما عزیز برادرم چند سطری را قلم فرسایی میکنم تا بلکه یادی از شهدای گرانقدرمان نموده باشیم که به قول و فرمایشات مقام معظم رهبری : شبهای کربلای 5 شبهای قدر این انقلاب است . انس با آن شما را وارسته میکند . هرکس آن را فراموش کند نامش از اردوگاه انقلاب قلم خواهد خورد .

شهیدی که با ذکر یا زهرا (س) ملکوتی شد:

.......شهید حاج حسین خرازی ماموریت ویژه ای را به شهید سید اکبر صادقی محول نمود چون میدانست که سید اکبر از عهده اش برخواهد آمد چون بارها اورا آزموده بود لذا شهید خرازی از سید اکبر خواست تا نسب به تشکیل گردان تازه ای با نام مقدس امام سجاد (ع) اقدامات لازم را انجام دهد . اما بدون استفاده از کادر و نیرو و امکانات موجود در لشکر! شهید سید اکبر صادقی همچون همیشه اطاعت امر نمود و با توکل برخدا کار را شروع نمودند و در اولین گام با قائم مقام خود در سپاه خوانسار( شهید بهارلویی ) و تعدادی از خیرین حاضر در شهرستان تماس گرفت تا نسبت به تامین و جمع آوری مایحتاج شامل ( خوراک و پوشاک و ....ملزوماتی را که بتوان  یک گردان رزمی را پشتیبانی نمود) اقدام و در اسرع وقت به مقر گردان واقع در اردوگاه شهید عرب ارسال نمایند . در گام دوم  تعدای از برادرا ن خوانساری از جمله شهیدان سید محمد مهدوی و شهید اکبر تولایی و برادرجانباز اکبر بخشی و این حقیر را نیزمامور پیگیری و احداث اردوگاه  شامل ( احداث خاکریز دور اردوگاه و نصب و تجهیز چادرها ی اجتماعی برای استقرار نیروها احداث سرویسهای بهداشتی و محوطه نماز خانه و صبحگاه و ... مخصوص گردان) مامور نمودند . در گام سوم  چون اعزام سراسری با نام سپاهیان محمد (ص) قرار بود به جبهه ها اعزام شوند لذا خود شهید بزرگوار سید اکبر صادقی جهت جذب و سازماندهی نیروهای اعزامی به پشت جبهه عزیمت نمودند و.........بالاخره کمکهای سفارش شده قبل از رسیدن نیروها  توسط  چند دستگاه کامیون و کامیونت از خوانسار جلو اردوگاه برای تخلیه محموله ها صف کشیدند . اقلام و کمکهای مردمی توسط برادران حاضر در اردوگاه تخلیه شد . مدتی بعد سید اکبر با یک گردان تازه نفس و کادری مجرب وارد اردوگاه شدند و سازمانده انجام گرفت و هر همه افراد نسبت به وظایف و ماموریتش آگاه شد . یکی دو روزی نگذشته بود که گردان و شخص سید اکبر با تقاضا و مراجعه  افراد با تجربه و مجرب زیادی از لشکر و گردان های دیگر مواجه شده بود مبنی بر پذیرش و بکارگیری آنها در گردان امام سجاد (ع) . .....چند روزی را به سازماندهی و آموزش های مختلف سپری نمودیم تا اینکه پیک لشکر خبر آماده باش به گردان را جهت اعزام به خط مقدم برای ادامه عملیات کربلای 5 را به فرمانده گردان سید اکبر صادقی ابلاغ نمود . لختی بعد خودرو های(کمپرسی )   مخصوص حمل نیروهابه خط مقدم سر رسیدند و گردان را به خط مقدم موقعیت ترکش رساندند .

نیرو ها در سنگرهای موجود بیتوته نمودند هر کس به کاری مشغول شد . در این لحظه و نا باوران مشاهده کردیم  که برادر بهارلویی با تنی چند از دوستان خود را به خط اول رسانده اند و از سید اکبر میخواهند که آنه نیز در عملیات شرکت کنند که با مقاومت شهید صادقی مواجه شدند اما با اصرار فراوان بالاخره موافقت حضور در عملیات را گرفتند . شور و شوق عجیبی بین بچه ها بود من با تعدادی دیگر از برادران جهت وضو گرفتن از سنگر خارج شدیم تعدادی نیز قبل از ما در محوطه بودند از جمله شهید زارع شهید خراط زاده شهید حسن کرمی و برادر حمید سعادتیار . به سمت تانکر آب در حرکت بودم ناگهان صدای زوزه خمپاره ای از دور دست بگوشم رسید با توجه به نیمچه تجربه ای که داشتم حدس زدم که گلوله خمپاره نزدیک ما به زمین فرود خواهد آمد لذا فریاد زدم به سنگرهایتان بروید و یا دراز کش کنی آما کمی دیر شده بود و عجله گلوله خمپاره برای فرود آمدن خیلی زیاد بود و مجالی برای کسی باقی نگذاشت  . دود و آتش و فریادهای بچه های آسیب دیده در هم آمیخته بود لحظه ای منگ شده بودم سر و صورتم خون آلود شده بود و تعدادی ترکش ریز نیز به دست و پا و بدنم اصابت کرده بود ظاهر قضیه وحشتناک بنظر میرسید اما جای نگرانی نبود و زخمها یم همه سطحی بود  اما دوستان دیگرم مخصوصا شهید احمد خراط زاده ترکش بزرگی به ناحیه شکمش اصابت کرده بود و تمام روده و معده و.. بیرون ریخته بود و اولین کسی که بالای سرمان رسید  بردار عزیزم شهید حسن کرمی بود چون این صحنه را مشاهده کرده بود بغض گلویش را گرفته بود ودر درون گریه میکرد آخر او فکر میکرد من آسیب جدی دیده ام (ایشان از همسایه های دیوار به دیوار ما در محله دوراه بود ) بلا فاصله بچه ها آمبولانس را خبرکردند و ما پنج شش نفر مجروح را داخل آمولانس گذاشتند و راننده آمبولانس هم تا جایی که جا داشت پایش را روی پدال گاز فشار میداد اما خبر از حال و روز ما بیچاره ها نداشت چون از روی هر دست اندازی که رد میشد همه ما مانند توپ به سقف ماشین میخوردیم بیچاره خراط زاده او نمیتوانست خودش را به جایی مهار کند چون هر دو دستش را زیر شکمش مهار کرده بود و مواظب دل و روده های رها شده خود بود و مرتب و با صدای بلند و نالان میگفت آی ننه آی ننه بدادم برس ! با او آن مدت کمی که با هم بودیم دوران خوشی را پشت سر گذاشته بودیم و با هم زیاد شوخی میکردیم در داخل آمبولانس بالای سر او رفتم و به او گفتم مرض و ننه ! کوفت و ننه ! بجای این حرفها بگو یازهرا !بگو یاحسین  ! بگو ...... ! نا سلامتی تو الان روی باندی و قراره پرواز کنی و.... !  آرام گرفت . به چشمان خیره شد . تبسمی زد و انگار دیگر هیچ دردی را احساس نمکرد آهسته آهسته صدا میزد یا زهرا یازهرا یازهرا ... و این آخرین کلماتی بود که بر زبان جاری کرد و نهایتا پرواز خود را بسوی ملوکت آغاز نمود . نثار روح بلند و ملکوتی امام و همه شهداء علی الخصوص شهدای عملیات کربلای
پاسخ:
بسیار سپاسگزارم

التماس دعا
۲۰ دی ۹۲ ، ۱۹:۱۰ ابراهیم غضنفری
<!-- /* Font Definitions */ @font-face {font-family:"Cambria Math"; panose-1:2 4 5 3 5 4 6 3 2 4; mso-font-charset:0; mso-generic-font-family:roman; mso-font-pitch:variable; mso-font-signature:-1610611985 1107304683 0 0 415 0;} /* Style Definitions */ p.MsoNormal, li.MsoNormal, div.MsoNormal {mso-style-unhide:no; mso-style-qformat:yes; mso-style-parent:""; margin:0in; margin-bottom:.0001pt; text-align:right; mso-pagination:widow-orphan; direction:rtl; unicode-bidi:embed; font-size:12.0pt; font-family:"Times New Roman","serif"; mso-fareast-font-family:"Times New Roman";} .MsoChpDefault {mso-style-type:export-only; mso-default-props:yes; font-size:10.0pt; mso-ansi-font-size:10.0pt; mso-bidi-font-size:10.0pt;} @page Section1 {size:595.3pt 841.9pt; margin:1.0in 1.25in 1.0in 1.25in; mso-header-margin:35.4pt; mso-footer-margin:35.4pt; mso-paper-source:0; mso-gutter-direction:rtl;} div.Section1 {page:Section1;} -->

حضور در عملیات را گرفتند . شور و شوق عجیبی بین بچه ها بود من با تعدادی دیگر از برادران جهت وضو گرفتن از سنگر خارج شدیم تعدادی نیز قبل از ما در محوطه بودند از جمله شهید زارع شهید خراط زاده شهید حسن کرمی و برادر حمید سعادتیار . به سمت تانکر آب در حرکت بودم ناگهان صدای زوزه خمپاره ای از دور دست بگوشم رسید با توجه به نیمچه تجربه ای که داشتم حدس زدم که گلوله خمپاره نزدیک ما به زمین فرود خواهد آمد لذا فریاد زدم به سنگرهایتان بروید و یا دراز کش کنی آما کمی دیر شده بود و عجله گلوله خمپاره برای فرود آمدن خیلی زیاد بود و مجالی برای کسی باقی نگذاشت  . دود و آتش و فریادهای بچه های آسیب دیده در هم آمیخته بود لحظه ای منگ شده بودم سر و صورتم خون آلود شده بود و تعدادی ترکش ریز نیز به دست و پا و بدنم اصابت کرده بود ظاهر قضیه وحشتناک بنظر میرسید اما جای نگرانی نبود و زخمها یم همه سطحی بود  اما دوستان دیگرم مخصوصا شهید احمد خراط زاده ترکش بزرگی به ناحیه شکمش اصابت کرده بود و تمام روده و معده و.. بیرون ریخته بود و اولین کسی که بالای سرمان رسید  بردار عزیزم شهید حسن کرمی بود چون این صحنه را مشاهده کرده بود بغض گلویش را گرفته بود ودر درون گریه میکرد آخر او فکر میکرد من آسیب جدی دیده ام (ایشان از همسایه های دیوار به دیوار ما در محله دوراه بود ) بلا فاصله بچه ها آمبولانس را خبرکردند و ما پنج شش نفر مجروح را داخل آمولانس گذاشتند و راننده آمبولانس هم تا جایی که جا داشت پایش را روی پدال گاز فشار میداد اما خبر از حال و روز ما بیچاره ها نداشت چون از روی هر دست اندازی که رد میشد همه ما مانند توپ به سقف ماشین میخوردیم بیچاره خراط زاده او نمیتوانست خودش را به جایی مهار کند چون هر دو دستش را زیر شکمش مهار کرده بود و مواظب دل و روده های رها شده خود بود و مرتب و با صدای بلند و نالان میگفت آی ننه آی ننه بدادم برس ! با او آن مدت کمی که با هم بودیم دوران خوشی را پشت سر گذاشته بودیم و با هم زیاد شوخی میکردیم در داخل آمبولانس بالای سر او رفتم و به او گفتم مرض و ننه ! کوفت و ننه ! بجای این حرفها بگو یازهرا !بگو یاحسین  ! بگو ...... ! نا سلامتی تو الان روی باندی و قراره پرواز کنی و.... !  آرام گرفت . به چشمان خیره شد . تبسمی زد و انگار دیگر هیچ دردی را احساس نمکرد آهسته آهسته صدا میزد یا زهرا یازهرا یازهرا ... و این آخرین کلماتی بود که بر زبان جاری کرد و نهایتا پرواز خود را بسوی ملوکت آغاز نمود . نثار روح بلند و ملکوتی امام و همه شهداء علی الخصوص شهدای عملیات کربلای پنج فاتحه و صلوات

پاسخ:
برادر عزیز از شما سپاسگزارم اگه امکان داره خاطره را مجدداً بفرستید چون که قسمتی از آن به صورت انگلیسی دریافت شده است.
۲۰ دی ۹۲ ، ۱۹:۰۸ ابراهیم غضنفری
<!-- /* Font Definitions */ @font-face {font-family:"Cambria Math"; panose-1:2 4 5 3 5 4 6 3 2 4; mso-font-charset:0; mso-generic-font-family:roman; mso-font-pitch:variable; mso-font-signature:-1610611985 1107304683 0 0 415 0;} /* Style Definitions */ p.MsoNormal, li.MsoNormal, div.MsoNormal {mso-style-unhide:no; mso-style-qformat:yes; mso-style-parent:""; margin:0in; margin-bottom:.0001pt; text-align:right; mso-pagination:widow-orphan; direction:rtl; unicode-bidi:embed; font-size:12.0pt; font-family:"Times New Roman","serif"; mso-fareast-font-family:"Times New Roman";} .MsoChpDefault {mso-style-type:export-only; mso-default-props:yes; font-size:10.0pt; mso-ansi-font-size:10.0pt; mso-bidi-font-size:10.0pt;} @page Section1 {size:8.5in 11.0in; margin:1.0in 1.0in 1.0in 1.0in; mso-header-margin:.5in; mso-footer-margin:.5in; mso-paper-source:0;} div.Section1 {page:Section1;} --> <!-- /* Font Definitions */ @font-face {font-family:"Cambria Math"; panose-1:2 4 5 3 5 4 6 3 2 4; mso-font-charset:0; mso-generic-font-family:roman; mso-font-pitch:variable; mso-font-signature:-1610611985 1107304683 0 0 415 0;} /* Style Definitions */ p.MsoNormal, li.MsoNormal, div.MsoNormal {mso-style-unhide:no; mso-style-qformat:yes; mso-style-parent:""; margin:0in; margin-bottom:.0001pt; text-align:right; mso-pagination:widow-orphan; direction:rtl; unicode-bidi:embed; font-size:12.0pt; font-family:"Times New Roman","serif"; mso-fareast-font-family:"Times New Roman";} .MsoChpDefault {mso-style-type:export-only; mso-default-props:yes; font-size:10.0pt; mso-ansi-font-size:10.0pt; mso-bidi-font-size:10.0pt;} @page Section1 {size:8.5in 11.0in; margin:1.0in 1.0in 1.0in 1.0in; mso-header-margin:.5in; mso-footer-margin:.5in; mso-paper-source:0;} div.Section1 {page:Section1;} --> کار را شروع نمودند و در اولین گام با قائم مقام خود در سپاه خوانسار( شهید بهارلویی ) و تعدادی از خیرین حاضر در شهرستان تماس گرفت تا نسبت به تامین و جمع آوری مایحتاج شامل ( خوراک و پوشاک و ....ملزوماتی را که بتوان  یک گردان رزمی را پشتیبانی نمود) اقدام و در اسرع وقت به مقر گردان واقع در اردوگاه شهید عرب ارسال نمایند . در گام دوم  تعدای از برادرا ن خوانساری از جمله شهیدان سید محمد مهدوی و شهید اکبر تولایی و برادرجانباز اکبر بخشی و این حقیر را نیزمامور پیگیری و احداث اردوگاه  شامل ( احداث خاکریز دور اردوگاه و نصب و تجهیز چادرها ی اجتماعی برای استقرار نیروها احداث سرویسهای بهداشتی و محوطه نماز خانه و صبحگاه و ... مخصوص گردان) مامور نمودند . در گام سوم  چون اعزام سراسری با نام سپاهیان محمد (ص) قرار بود به جبهه ها اعزام شوند لذا خود شهید بزرگوار سید اکبر صادقی جهت جذب و سازماندهی نیروهای اعزامی به پشت جبهه عزیمت نمودند و.........بالاخره کمکهای سفارش شده قبل از رسیدن نیروها  توسط  چند دستگاه کامیون و کامیونت از خوانسار جلو اردوگاه برای تخلیه محموله ها صف کشیدند . اقلام و کمکهای مردمی توسط برادران حاضر در اردوگاه تخلیه شد . مدتی بعد سید اکبر با یک گردان تازه نفس و کادری مجرب وارد اردوگاه شدند و سازمانده انجام گرفت و هر همه افراد نسبت به وظایف و ماموریتش آگاه شد . یکی دو روزی نگذشته بود که گردان و شخص سید اکبر با

شهیدی که با ذکر یا زهرا (س) ملکوتی شد:

.......شهید حاج حسین خرازی ماموریت ویژه ای را به شهید سید اکبر صادقی محول نمود چون میدانست که سید اکبر از عهده اش برخواهد آمد چون بارها اورا آزموده بود لذا شهید خرازی از سید اکبر خواست تا نسب به تشکیل گردان تازه ای با نام مقدس امام سجاد (ع) اقدامات لازم را انجام دهد . اما بدون استفاده از کادر و نیرو و امکانات موجود در لشکر! شهید سید اکبر صادقی همچون همیشه اطاعت امر نمود و با توکل برخدا
یاد همه شهدا گرامی باد. این ها با این سن و سال کم در این 8 سال کاری کردند که از درک و تصور ما خارج است. 
چه چهره های نورانی.
پوستر شهید خرازی و خاطره زیر آن بی نظیره. 
این ها واقعاً آسمانی بودند و باید به آسمان ها پر می کشیدند.

پاسخ:
از حضور و اظهار نظرتون سپاسگزارم.
۲۰ دی ۹۲ ، ۱۱:۳۱ امیر علی
بخش‌هایی از این نظر که با * مشخص شده، توسط مدیر سایت حذف شده است
خاطره ای در وبلاگ خوانساری ** ****  *******************************************  توسط یکی از رزمندگان نوشته شده که به نظرم خیلی عجیبه. البته سال گذشته این خاطره در سایت مشرق نیوز به صورت خلاصه منتشر شده بود ولی این خاطره به صورت کامل در سه قسمت در وبلاگ خوانساری منتشر شده است. حتماً آن را بخوانید.
پاسخ:
ممنون از اطلاع رسانی شما
اول از همه تشکر می کنم که یادی از عملیات کربلای 5 کردید. من آن موقع 10 سالم بود و کلاس پنجم بودم. اون روز مدرسه ما برای تشییع جنازه تعطیل شد. با مادرم به تشییع جنازه رفتم با این که سن کمی داشتم ولی اون خاطره هنوز در ذهنم مانده خونسار اون روز چه حال عجیبی داشت. باور کنید من این چنین جمعیتی تا اون روز و بعد از آن هرگز ندیده ام. 
پاسخ:
ممنون از اظهار نظرتون
یاران چه غریبانه ...

رفتند از این خانه ...


پاسخ:
هم سوخته شمع ما
                           هم سوخته پروانه
من هم تو این تشییع جنازه بودم. شوک بزرگی بود...

پاسخ:
ممنون از اظهار نظرتون

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی