شاهدان خوسار(خوانسار)

این سایت با هدف زنده نگاه داشتن یاد و خاطره دلاور مردان دفاع مقدس طراحی شده است.

شاهدان خوسار(خوانسار)

این سایت با هدف زنده نگاه داشتن یاد و خاطره دلاور مردان دفاع مقدس طراحی شده است.

شاهدان خوسار(خوانسار)
تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
آخرین نظرات
پیوندها

نوروز سال 1364 در خط مقدم پاسگاه زید

يكشنبه, ۸ فروردين ۱۳۹۵، ۰۹:۵۵ ق.ظ


خدایا; پنجره ای برای تماشا و حنجره ای برای صدا زدن ندارم، امیدم به توست، پس بی آنکه نامم را بپرسی و دفترهای دیروزم را ورق بزنی، رحمتت را در بهار طبیعت بر همه کسانیکه برایم با ارزشند جاری کن...


شهید عبدالله( پرویز) کلوشانی


فروردین سال 1364 برای ما فراموش نشدنی است. ما در خط مقدم پاسگاه زید (زید، پاسگاهی مرزی است و در حد فاصل منطقه کوشک و شلمچه قرار دارد) مستقر بودیم. هر چند خط مقدم بود و روبروی ما به فاصله 800 متری خط دشمن بود ولی خوب اوضاع بد هم نبود و می شود گفت روزگار خوشی داشتیم. بخصوص موشهای صحرایی مشکی رنگ که وقتی با سنگ و کلوخ از آن ها پذیرایی می کردیم بر می گشتند و چپ چپ نگاه می کردند. باور کنید این موش ها بحدی قدرت داشتند که تله موش ها را تا چند متری با خود می بردند. یکی دو روز به عید مانده بود تصمیم گرفتیم سفره هفت سین درست کنیم. هفت سین ما سوره یاسین(فرانی کوچک دارای سوره یاسین) ، سکه، سنبه اسلحه، ساعت، سرنیزه، سفره و رزمنده ایی به نام سعید بود که توافق کرده بودیم هنگام سال تحویل  در سفره بنشیند. البته سعید گفته بود که باید از من پذیرایی کنید و گرنه هفت سینتان را به شش سین تبدیل می کنم.  هوای بهار بسیار دل انگیز بود. عصرها با یک بلند گوی دستی با عراقی ها کل کل می کردیم. همانطور که گفتم فاصله ما با عراقی ها شاید 700 تا 800 متر بود.ساعت های خاصی قبل از غروب یک طلبه جوان با بلندگوی دستی به زبان عربی از عراقی ها دعوت می کرد تا به ما ملحق شوند و به آن ها اطمینان می داد در امان هستند. از طرف دیگر بلندگوی عراقی ها هم با زبان فارسی از ما می خواست که به آن ها ملحق شویم. گوینده عراقی می گفت که از گروه رجبی است و به عراق پناهده شده و شرایط خوبی دارد و در رفاه است. وقتی که طلبه رزمنده به او می گفت این رفاه تو به قیمت وطن فروشی چه ارزشی دارد. منافق آن سوی خط عصبانی می شد و فحش های رکیکی می داد. بگذریم فکر کنم روز سوم فروردین بود که سر و کله یک گروه دانشجوی اصفهانی در خط پیدا شد. به نظر می رسید مسئول آن ها شخصی به نام عبدالله کلوشانی است. کلوشانی به سنگر ما آمد و گفت که گروهی از دانشجوهای دانشگاه های صنعتی و اصفهان هستند. خود کلوشانی دانشجوی رشته مهندسی مواد دانشگاه صنعتی اصفهان بود. می گفت برای کمک به رزمندگان به جبهه آمده اند. در بدو ورود گفت که خاکریزها و سنگرها استحکام ندارد. خط را بررسی کرد و گفت که باید سنگرها از نو ساخته و سقف آنها با الوار پوشانده شود تا استحکام بیشتری داشته باشد. می گفت گونی های سنگرها باید پهن باشد. خلاصه در این 15 روزی که مهمان ما بود پدر همه ما را درآورده بود و عید ما را خراب کرده بود. برای ساخت سنگرها حسابی دستهای ما تاول زده بود. آقای مهندس حتی دستور دادند محل سرویس بهداشتی هم  تغییر کند. فکر کنم روز 17 فروردین بود که آرام آرام شال و کلاه کردند و تصمیم به رفتن گرفتند. او می گفت که 20 فروردین کلاس هایشان در دانشگاه شروع می شود. بچه ها همه خوشحال شده بودند و همه ما به خاطر رفتن آن ها با دممان گردو می شکستیم . خلاصه صبح از همه خدا حافظی کردند و رفتند. نزدیک های ظهر بود که ماشین تدارکات غذا آورده بود. وقتی که از سنگر برای گرفتن غذا خارج شدم دیدم که آقای مهندس کلوشانی دوباره به خط برگشته است. وقتی خبر را به بچه ها دادم آه و ناله همه درآمد. مهندس می گفت که در شهرک دارخویین( مقر اصلی لشکر 14 امام حسین)به حمام رفته و آماده رفتن به اصفهان بوده اندولی اعلام شده بود که اتوبوس ها روز 18 فروردین به اصفهان می روند به همین خاطر تصمیم گرفته بود شب را در خط بگذراند و مدت زمان بیشتر ی تجربیات مهندسی خود را در خط پیاده کند. آقای مهندس بعد از این که وسایلش را داخل سنگر ما گذاشت، برای رفع حاجت از سنگر خارج شد و به سرویس بهداشتی رفت. همزمان با رفتن او صدای یک خمپاره 120 سنگر را به لرزه درآورد. من به بیرون رفتم و دیدم خمپاره نزدیکی سرویس بهداشتی منفجر شده است. خیلی نگران شده بودم به سمت سرویس بهداشتی رفتم و دیدم خمپاره مستقیم به داخل چاه فاضلاب سرویس بهداشتی اصابت کرده است. ذکر این نکته خالی از لطف نیست که  فاضلاب های سرویس های بهداشتی صحرایی فقط پلاستیک برای رعایت بهداشت و جمع نشدن مگس ها پوشیده می شد. خیلی نگران آقای مهندسی شده بودم. احتمال دادم داخل سرویس ترکش خورده است. به سرعت پرده سرویس را کنار زدم و به داخل سرویس رفتم. دیدم آقای کلوشانی ایستاده و خوشبختانه سالم است ولی سر تا پای او را محتویات فاضلاب پوشانده است. چون سرویس سقف نداشت به همین خاطر با اصابت خمپاره به چاه فاضلاب محتویات آن به بالا پرتاب و به داخل سرویس ریخته بود که مهندس ما هم بی نصیب نمانده بود. خنده ام گرفته بود.   سریع لباس و آب در اختیار ایشان گذاشتیم تا زودتر از این شرایط خلاص شود.

مهندس کلوشانی فردای آن روز رفت . بعد از رفتن او بچه ها می گفتند حقش بود این چند روز خیلی ما را اذیت کرد. ولی الحق و النصاف نشان می داد که در آینده می تواند مدیر قدرتمندی باشد. عکس او هم همین را نشان می دهد. بعد از رفتن او من دیگر او را ندیدم. 

...........

در سال 70 برای یادواره شهدای دانشجو به دانشگاه صنعتی رفته بودم. برای خواندن نماز جماعت ظهر و عصر به مسجد دانشگاه رفته بودم. در ورودی مسجد عکس شهدای دانشگاه را زده بودند آنجا بود که متوجه شدم عبدالله کلوشانی در اوایل سال 1365 در ادامه عملیات والفجر 8 یعنی یکسال بعد از آن واقعه در منطقه فاو شهید شده است. 



شهید عبدالله کلوشانی نفر اول نشسته از راست


راوی یکی از رزمندگان خوانساری

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۰۱/۰۸

نظرات  (۲۱)

نقل از سایت : http://www.hawzah.net/fa/magazine/magart/5737/7209/88472


شهیدی که ساعت شهادتش را می دانست.

دوست صمیمی ام «عبدالله کلوشانی»، انسانی خودساخته و حقیقتاً آسمانی بود. آن زمان هم شرایط طوری بود که اگر کمی زمینه داشتی، راه خوب شدن هموار بود. دو ماه، شبانه روز، باهم در منطقه بودیم و خیلی اخت شده بودیم. مطمئن شده بودم که حتی ساعت شهادتش را می داند. یک روز صبح، عبدالله عذر خواست و گفت که برای سنگر کندن نمی آید. خیلی با او رفاقت داشتم و اصرار کردم و گفتم: «بگو چرا نمی آیی؟»

گفت: «من می دانم که امروز شهید می شوم و می خواهم وصیت نامة دیگری بنویسم.»

با او شوخی کردم و گفتم: «تو که بدنت پر از ترکش است، شهادت چرا؟»

خیلی ترکش در بدنش بود؛ حتی بخشی از کاسة سرش را برداشته بودند که آن نقطه از سرش نرم بود. اصرار کردیم، اما نیامد. ما رفتیم و مشغول کار همیشگی شدیم. نزدیک ظهر شد و ساعت امن رسید. به محل استقرارمان برگشتیم. هر چند متر، سه چهار نفر از بچه ها مستقر بودند. بچه ها در بخش هایی از کانال که رو به قبله بود، می ایستادند و نماز می خواندند. وقتی رسیدم، عبدالله نماز ظهرش را خوانده بود و رو به قبله نشسته بود. به او گفتم: «عبدالله! دوسه تا تن ماهی که قوت غالب مان بود آورده ایم. بیا ناهار بخوریم.»

گفت: «بگذار نماز عصرم را بخوانم، شاید شهید شدم. نمازم را خوانده باشم بهتر است.»

خندیدم و گفتم: «حالا در این پنج دقیقه که شهید نمی شوی. بیا ناهار را بخوریم، بعد نمازت را بخوان.»

گفت: «نه، بگذار نمازم را بخوانم.»

داشتیم حرف می زدیم که صدای انفجار یک خمپاره 60، از نزدیکمان آمد. همه تعجب کردیم؛ چون سابقه نداشت که بین دوازده تا یک، بخواهند بمباران کنند. عبدالله گفت: «سریع متفرق شوید!»

در حد دوسه متر دور شدیم و یک پیچ کانال را پیچیدیم. خودش مشغول نماز عصر شد. یک صدای انفجار دیگر هم از نزدیک آمد. دو دقیقه نگذشته بود که صدای انفجار سوم آمد. دیگر نتوانستم تحمل کنم. گفتم: «این خیلی نزدیک بود. برویم، ببینیم کجا خورده است.»

پیچ کانال را برگشتم و دیدم که خمپارة آخری به لبه کانال خورده و ترکش آن آمده و دقیقاً به شاهرگ عبدالله خورده است. خون از گلویش جاری بود. کپ کرده بودم و نمی دانستم چه کنم. سر او را به بغل گرفتم. چفیه اش را دور زخم پیچیدم. فایده نداشت. چفیه خودم را هم پیچیدم، ولی افاقه نکرد. دوسه تا از بچه ها از دو طرف آمدند، گفتم: «برگردید!»

نمی خواستم روحیة بچه ها در آن شرایط واقعاً سخت، بیش تر از این خراب شود. به یکی از بچه ها گفتم: «یک برانکارد بیاور تا به عقب ببریمش.»

یک برانکارد، نزدیکمان، کنار کانال بود؛ ولی به خاطر شرایط روحیمان کسی آن را ندیده بود. ده دقیقه طول کشید تا از ته کانال، برانکارد را آوردند. در آن مدت فقط صدای خس خس سینه اش می آمد. مدام نبضش را می گرفتم. کاری از دستم برنمی آمد. جیبش را باز کردم و دیدم وصیت نامه ای به تاریخ همان روز نوشته است.


پاسخ:
ضمن سپاس این خاطره تکان دهنده را در اولین فرصت به عنوان پست منتشر می کنم.
سلام انشاالله شرمنده خون این شهدا نباشیم
پاسخ:
انشاء الله

آمد بهار خرم با رنگ و بوی طیب

 با صد هزار زینت و آرایش عجیب

شاید که مرد پیر بدین گه جوان شود

گیتی بدیل یافت شباب از پی شبیب

چرخ بزرگوار یکی لشکری بکرد

 لشکرش ابر تیره و باد صبا نقیب

نفاط، برق روشن و تندرش طبل زن

 دیدم هزار خیل و ندیدم چنین مهیب

خورشید زابر تیره دهد روی گاه گاه

 چونان حصاری که گذر دارد از رقیب

یک چند روزگار جهان دردمند بود

 به شد که یافت بوی سمن را دوای طیب

باران مشکبوی ببارد نو به نو

 و ز برف برکشید یکی حله قصیب

گنجی که برف پیش همی داشت گل گرفت

هر جو یکی که خشک همی بود شد رطیب

لاله میان کشت درخشد همی ز دور

 چون پنجه عروس به حنا شد خضیب

بلبل همی بخواند بر شاخسار بید

 سار از درخت سرو مر او را شده مجیب

 

       رودکی

پاسخ:
سپاسگزارم امیر جان

ضمن تشکر از ختطره خوب شما من هم می خواهم فرهنگ جبهه نوروز را برای شما بیان کنم.

مراسم نوروز درجبهه به هر نحو ممکن اجرا می شد. تهیه شیرینی و کمپوت و میوه از شهر و آوردن آن به خط اول و خواندن شعر و شوخی و وقت خوش کردن با یکدیگر، گستردن سفره عید و نوکردن زیرانداز و لو در تبدیل گونی به پتو، برگزاری مراسم عید حتی در ساختمان نیمه مخروبه در شهری خالی از سکنه و بدون برق و آب و تزئین در و دیوار و تهیه تنگ ماهی و انداختن قورباغه درون آب! و بالاخره دست برداشتن از دفاع و دست به قبضه سلاح نبردن مگر از روی ناچاری و به ناگزیر و چیدن گل و گیاه صحرایی و آوردن باغ و بهار به سنگر و سوله و ریختن اشک در فراق یاران یکدل از دیگر آداب عید نوروز در میان رزمندگان در هشت سال دفاع مقدس بود.

نوروز و ایام عید که می شد در شرایط عادی جبهه و جنگ تا پنج روز از صبحگاه خبری نبود. عیدی بچه ها، سکه های یک تا پنجاه ریالی و اسکناس های صد تا هزار ریالی متبرک به دست امام(ره) بود؛ همچنین پول هایی که یادگاری نوشته خود بچه ها یا فرماندهان بود.غذاهای این ایام بهترین غذاها بود و پذیرایی با میوه و شیرینی در همه جا دایر. در کنار همه این نعمت ها، مراسم جشن و سرور بود؛ تئاترها و نمایشنامه های نشاط آور که بچه ها خود تهیه و اجرا می کردند و نمایش فیلم های سینمایی که زحمت تدارک آنها را نیروهای واحد تبلیغات می کشیدند.


در این ایام بچه ها راه می افتادند برای عرض تبریک از محل فرماندهان شروع می کردند و بعد به سنگرهای مجاور می رفتند در حالی که همه با هم می گفتند: برادرا، برادرا عید شما مبارک. اهل سنگر هم جواب می دادند، یا به شوخی چیزی می گفتند و از میهمانان دعوت می کردند به داخل سنگر آنها بروند و پذیرایی بشوند.

هفت سین جبهه

سنت "هفت سین" چیدن در سفره شب عید را بعضی حفظ کرده بودند منتها با صبغه جنگی آن. مثل هفت سین گردان تخریب لشکر 27 که عبارت بود از:1-مین سوسکی2- مین سبدی3- سیم تله4- سیم چین5- سیم خاردار6- سرنیزه7- سی چهارC4)) نوعی خرج و مواد منفجره غیر حساس، سوزن اسلحه، سیمینوف، سمبه و سنگر را هم به عنوان مواردی از هفت سین ذکر کرده اند که در واحدهای دیگر معمول بوده است

آغاز سال نو و جشن نوروز با دید و بازدید و تبریک و تهنیت و عیدی دادن و عیدی گرفتن ها کم و بیش در منطقه نیز جریان داشت، منتها با همان رنگ و روی منطقه ای. موقع تحویل سال، بعضی سفره هفت سین می انداختند، که سین های آن بسته به نوع رسته بچه ها توفیر می کرد. در تخریب که بیشتر با مین سروکار داشتند به نحوی بود و در زرهی به نحو دیگر، و به همین ترتیب بود در سایر واحدها.

اگر موقع نوروز و حلول سال نو بعد از عملیات بود، قضیه صورت دیگری داشت. عکس شهدای عملیات را سرسفره می چیدند، به سرلوله تفنگ ها پرچم سرخ می زدند، وصیت نامه یا نوار صدای دوستان در لحظات قبل از شهادت را سر سفره می گذاشتند، جای شهدا و مفقودالاثرها را خالی می کردند... بعد که دل های داغدار جمع می شدند، برادرانی که جراحت سطحی تری داشتند و می توانستند روی پای خود بایستند می آمدند و با حضور فرمانده، روحانی و طلبه گردان شروع می کردند به نوحه خوانی و راه انداختن سینه زنی، سپس دعای توسل، که با سوز و گدازی خاص برگزار می شد و شب عید و تازگی زخم گویی بیشتر کبابشان می کرد.


آداب تبریک سال نو در جبهه

لحظه آغاز سال نو، بعضی ها که در خط بودند با شلیک گلوبه ای به سمت دشمن ابراز احساسات می کردند. ناهار روز عید هم بچه ها با چلوکباب و نوشابه پذیرایی می شدند. سکه هایی که به دست امام متبرک شده بود و معمولا" حاجی بخشی رحمه الله علیه آنها را توزیع می کرد هم جای خود را داشت؛ همچنین بود آنچه که از تبلیغات گردان می رسید، از قبیل پیام رئیس جمهور، نخست وزیر، اسکناس های صد ریالی و مثل آن.

پاسخ:
رزمنده عزیز لطف کردی بسیار زیبا بود به امید حضور فعال تر شما
ضمن عرض تبریک سال نو و عرض تسلیت ایام شهادت بی بی دو عالم خدمتتان عرض کنم که به قول امام (ره) شهدا شمع محفل بشریتند. این خاطرات زیبایی که شما منتشر می کنید انصافاً خیلی جالبه. به طور طبیعی از جبهه ها نوشتن برای ما که آن دوران را لمس نکرده ایم خیلی جالبه. همیشه فکر می کردم یک روند خشک و یک سری انسان ماورایی می جنگیدند ولی کم کم متوجه می شمد که انسان های عادی مانند ما با حضور در جبهه ها چه مسیرهای متعالی را طی کرده اند.
پاسخ:
آقا مجید خیلی کارت دسته. رزمندگان همانطوری که گفته اید انسان های عادی بوده اند که در دانشگاه جبهه به کمال رسیده اند.
سپاس
پاسخ:
ممنون از اظهار نظرتون
سلام سال نوتون مبارک بی معرفت شدین به فقرا سر نمیزنید
پاسخ:
سال نو بر شما هم مبارک باشد.
چشم سر می زنم.
۰۹ فروردين ۹۳ ، ۰۰:۳۸ اگر مسکن مهر نبود



http://www.mobarezclip.com/?p=4817

سخنان جالب دکتر حسن عباسی خطاب به اقتصاد دانان لیبرال
۰۹ فروردين ۹۳ ، ۰۰:۳۷ اگر مسکن مهر نبود

http://ramzeobour.ir/%D8%A7%DA%AF%D8%B1-%D9%85%D8%B3%D9%83%D9%86-%D9%85%D9%87%D8%B1-%D9%86%D8%A8%D9%88%D8%AF.html

۰۸ فروردين ۹۳ ، ۲۳:۳۴ ــــــــــــثبتــــــــــــــ

درود   وصد بدرود


منتظر حضورتان می مانم .

پاسخ:
چشم حتماً
سلامی به زیبایی بهار و لطافت این روزهای ما.
سال نوی شما هم مبارک.
وقتی خاطره رو خوندم ، همش منتظر این بودم که دم سال تحویل یه موشک توی سنگر شما خورده باشه و اون سعید که سین هفتم سفره بوده شهید شده باشه، اما روای از فضایی که اون موقع ساخته بود یهو پرید روز سوم عید.نمیدونم چرا این تصور اومد البته یا ساخت فیلمها و فیلمنامه های دفاع مقدس این بلا رو سر ما آورده یا غافلگیری داستانی داره توی ذهنم دست و پامیزنه، بگذریم.
دم اون مهندس کلوشانی گرم که پدر همتونو درآورده بود.خوشم اومد ازش. در ضمن چند روزی که ما نبودیم محله که امن و امان بود اینشالام.
امروز که شکوفه های بادام شکفت به بودنم امیدوار شدم چون با اومدنمون به محله وشکو ها همه باز شد. دم خودمونم گرم.
دوباره نظر طولانی دادم.
من هنوز منتظر اون ناهاری که به خوانسار شهر من قولشو دادید هستما.تا دوسه ماه دیگه هوای این طرفا محشر میشه. یه ناهار کاری برای گزینه های روی میز !!!!!!!!!!!!!!
این تیکه آخر شوخی بود با مایه های جدی به دل نگیرید. میخاین هم حصفش کنین دوباره نیان بگن خصوصی حرف زدید، والا ما سرمونو هزار دسی داریم.
 
پاسخ:
من هم عید نوروز را به شما تبریک می گویم. البته اون سعید هم بعداً شهید شد. البته نه توی اون سنگر.
من فکر نکنم به این زودی ها شرایط برای معرفی خودم فراهم بشه. البته بیشتر لذت ناشناس موندنه که می بینم هم خودم به راحتی حرف های دلم را می زنم. هم دوستان رزمنده ای که همکاری نسبتاً خوبی در ارسال خاطرات دارند. و هم دوستانی که به راحتی پیام می گذارند. خود شما هم فکر می کنم با ناشناس بودن به راحتی خیلی حرف ها را می زنید. البته جنس حرف های شما ویژه است. خیلی این چند روزه جای خالی پیام های شما را حس می کردم. حتی به وبلاگ های دیگه مثل چلچو، مردمان رباط، کامران میرمحمدی و ... هم سر می زدم و می دیدم که شما شدید غایب وبلاگ ها بهر حال از پیامتون ممنونم. دعا کنید کشورمون سربلند باشه و هممون عاقبت بخیر بشیم.

سلام-----سال نومی شود.زمین نفسی دوباره می کشد.برگ ها به رنگ در می آیند و گل ها لبخند می زند و پرنده های خسته بر می گردند و دراین رویش سبز دوباره…من…تو…ما…کجا ایستاده اییم.سهم ما چیست؟..نقش ما چیست؟…پیوند ما در دوباره شدن با کیست؟…زمین سلامت می کنیم و ابرها درودتان باد و …سال نو مبارک …چون همیشه امیدوار وسال نومبارک…

پاسخ:
بسیار زیبا بود سپاس از حضور شما.
داژنده این پیام سیاسیو

تحولات اوکراین و مقایسه آن با ایران به ویژه به دلیل فضای

پس از گفت وگوهای هسته ای پرداخت و نوشت: با نگاهی به اعتراضات و

حوادث اوکراین و مقایسه آن با ایران می توان به درک برخی مسائل

رسید. در حال حاضر بسیاری از شرکت ها علناً تمایل خود به تجارت با

ایران را ابراز می کنند. اگر توافق نامه حاصل نشود و این شرکت ها نتوانند

در ایران فعالیت کنند، امیدهای فزاینده مردم ایران از بین می رود. مردم

اوکراین این نوع سرخوردگی و ناامیدی را تجربه کردند که سبب شد

روح انقلابی گری در آن ها تحریک شود و به شورش مردمی بینجامد.

ایران باید حوادث اوکراین را از نزدیک و دقیق بررسی کند. در حال

حاضر، فرصت هایی مانند میلیون ها دلار سرمایه گذاری در زیرساخت ها،

وام های جدید و دیگر فرصت های اقتصادی برای ایرانی ها فراهم شده

است. در واقع، در آن سوی گفت وگوهای موفق چنین فرصت هایی فراهم

است.

در پایان مقاله آمده است: بسیاری از این شرکت ها (شرکت هایی که

نمایندگانشان پس از توافق نامه هسته ای به ایران سفر کردند) پیشینه ای

معتبر و گسترده و حتی چند میلیارد دلاری در سرمایه گذاری در ایران

به ویژه توسعه زیرساخت ها و کالاهای مصرف کنندگان دارند. دشوار است

تصور کنیم مردم ایران از هجوم این سرمایه گذاری ها به سوی ایران آگاه

نباشند. پس از سال ها انزوای اقتصادی و دیپلماتیک، کاهش قدرت خرید

مردم ایران و کاهش امید آن ها به آینده، واقعاً تکان دهنده است که این

شرکت ها بدون سرمایه گذاری در ایران به کشور خود بازگردند. در صورت

شکست دور تازه گفت وگوهای هسته ای، تأثیر این مسئله بر وضعیت

سیاسی داخلی ایران می تواند عمیق باشد. رهبران سیاسی ایران به ویژه

با تحولات و اعتراضات مردمی در اوکراین باید درس بگیرند. با توجه به

افزایش انتظارات مردم ایران باید گفت که آن ها خواهان تدوام وضعیت

انزوای ایران نیستند.

اخبار و تحلیل ها: استفاده از تحولات اوکراین و حتی آنچه که در ونزوئلا

می گذرد برای فشار بر ایران، امری قابل پیش بینی بود و گشودن زاویه ای

از نوع متن بالا بر روی تحولات اوکران، زنگ هشداری برای مسئولان

مذاکره کننده و مردم است تا با دقت و مراقبت جدی، روند مذاکرات و

مسائل پیرامونی آن را رصد و تحلیل کنند.

زمان شاه زنان از نظر سیاسی پیشرفته تر بودند!

از فرهنگ « الشرق الاوسط » در گفت وگو با روزنامه « فائزه هاشمی »

متأسفانه » : مردسالاری در ایران گلایه کرد و با زبانی تند و انتقادی گفت

زنان در ایران بیشتر حکم پیاده نظام را پیدا کرده اند. زحمت می کشند. پا

به پای مردان کار می کنند؛ اما زمان تقسیم غنائم که می رسد، پست ها و

زن بودن به آن ها « جرم » سمت ها علیرغم توانایی هایی که زنان دارند، به

مشارکت سیاسی و اجتماعی زنان » داده نمی شود. وی در پاسخ به پرسش

گفت : ،« ؟ در بعد از انقلاب با قبل از انقلاب چه تغییراتی داشته است

به نظر من از نظر سیاسی با توجه به آمار موجود و همچنین با توجه به »

شرایط زمانی که مربوط به سی وپنج سال قبل است، وضعیت بهتری

نسبت به هم اکنون داشت(!) اگر آن موقع دو وزیر زن (وزیر آموزش و

پرورش و وزیر مشاور در امور زنان) داشتیم، در شرایط فعلی باید چند

برابر آن زمان باشد که یک وزیر زن هم نداریم . همین طور به صورت

نسبی و درصدی، تعداد زنان نماینده آن زمان در مجلس ملی و سنا قابل

توجه تر از شرایط فعلی بوده است(!) یعنی از نظر سیاسی نه تنها پیشرفت

وی در ادامه و در جواب به «. نبوده است، بلکه عقب گرد هم داشته ایم

خود شما علاقه مند هستید که بار دیگر وارد فعالیت » این پرسش که

بله حتماً علاقه مند هستم و جزو برنامه هایم »: هم گفت «؟ حزبی شوید

«. است و بین احزاب موجود، کارگزاران را مناسب تر می بینم

البته وی مطالب تأمل برانگیز دیگری هم در این مصاحبه گفت ؛ مانند

اینکه: مجلس دنبال بهانه گیری و مانع تراشی برای دولت است. یا اینکه :

خانم ابتکار چادری نبود و وقتی معاون رئیس جمهور شد، چادر سر کرد.

اگر کراوات بد بود چرا بازرگان می زد؟!

« علی نظری » در سرمقاله دیروز خود به قلم « آفتاب یزد » روزنامه

نماینده مردم اراک در مجلس ششم (که 20 بهمن 87 به اتهام اقدام

علیه امنیت ملی در اوین بازداشت بود ) کراوات را نماد غیرارزشی

ندانست، بلکه آن را نوعی پوشش عادی خواند. وی در یادداشت خود به

رئیس جمهور توصیه کرد که باید حل معمای متناقض نما در صفوف یاران

و دوگانگی در حلقه مشاورانش را در دستور کار قرار دهد و اجازه ندهد

فلان مشاور! (آشنا) بنابر سلایق شخصی(!) به نفی دیگر مشاور دولت

(سریع القلم) که مورد هجوم رسانه های خاص(!) است، بپردازد . منظور

وی از این گفته، پخش تصویر کراواتی سریع القلم در اجلاس داووس از

تلویزیون و تکذیب سمت مشاورت رئیس جمهور برای سریع القلم از سوی

حسام الدین آشنا مشاور فرهنگی روحانی در نامه به ضرغامی است . وی

در توجیه این حرکت مشاور رئیس جمهور در داووس نوشت: بسیاری از

روشنفکران دینی معاصر نظیر بازرگان، سحابی و دکتر شریعتی از

چهره هایی هستند که مرجع مبارزاتی نیروهای اسلامی در قبل از انقلاب

به شمار می رفتند و دارای تیپ و ظاهری مشابه سریع القلم هستند ! آیا

این بزرگان به دلیل برخورداری از پوشش کراوات و حملات احتمالی باید

مورد بی مهری قرار گیرند؟!


پاسخ:
در این که پیام سیاسی بود شکی نیست.
شخصاً معتقدم به جای پرداختن به مسائلی مانند کروات زدن این و آن به عنوان ضد ارزش و یا مثلاً ارزش دانستن حمل ساک شخصی توسط جلیلی در خارج از کشور در زمانی که مسئول مذاکرات هسته ای بود که هیچ دردی را دوا نمی کند باید از همه سلایق برای ساختن ایرانی آباد استفاده کرد 

اگه خوشد نمی اد این کامنت را حدف کن

دشمنی با حجاب برتر در ورزش جودو؟!

اولین مدال آور « سمیه حیدری » شورای فنی فدراسیون جودوی کشور

بانوان ایران در مسابقات کوراش قهرمانی جهان را که با چادر و با در

دست گرفتن قرآن مجید و تمثالی از امام خامنه ای (مدظله العالی ) بر

سکوی سوم جهان ایستاد، از مسابقات قهرمانی جودوی بانوان کشور

حذف کرد.

فدراسیون جودوی کشور و مسئولان این ورزش ، تاکنون هیچ توضیح

روشن، منطقی و قانونی درباره این تصمیم تعجب آور و بسیار ابهام بر انگیز

نداده اند. در غیاب توضیحات فدراسیون جودو و مسئولان این ورزش ،

که بیشتر از « حیدری » پاره ای اتفاقات نقل شده درباره موقعیت خانم

زبان خودش بیان شده، گویای بخش های مهمی از علل برخورد

پرسش برانگیز با وی است . وی درباره چگونگی دریافت مدالش در

مسابقات داخل سالن کره جنوبی که تیرماه سال جاری برگزار شد و او به

موقع اهدای جوایز، مسئولان تشریفات کره » : مدال نقره رسید، می گوید

جنوبی به من گفتند که گرمکن بپوش و روی سکو برو. من همانجا گفتم

چادرم را بیاورید؛ من با چادر در روی سکو می روم. گفتند نه باید گرمکن

بپوشید که من گفتم اصلاً برای من مهم نیست روی سکو بروم یا نروم؛

مهم این است که با چادر روی سکو بروم. بیست دقیقه ای طول کشید و

در نهایت چون همه منتظر بودند و نگران که چه اتفاقی افتاده، گفتند

هر چه می خواهد به او بدهید که سریع برود روی سکو. البته در نهایت

چادرم را آوردند و من با چادر رفتم روی سکو. وقتی از سکو پایین آمدم

و رفتم هتل ، متوجه شدم در هتل جلسه ای تشکیل شده و آقای

افشارزاده، دبیر کمیته ملی المپیک ، به مسئولان فدراسیون جودو

اعتراض کردند که چرا فلانی با چادر روی سکو رفته است؟ مگر با چادر

مسابقه داده؟! برای جمهوری اسلامی خیلی بد شده است ! این کار به

ضرر ما شده است ! بعد در اتاق را زدند و گفتند که این کار شما، برای ما

خیلی بد شده است و فدراسیون جودو را زیر سؤال بردید! چرا این کار را

کردید؟! من آن موقع خیلی ناراحت شدم و فقط به حضرت زینب (س)

گفتم: من فقط به خاطر خودت و به عشق خودت با چادر رفتم روی

سکو. چیزی که آن لحظه در ذهنم آمد، همین بود. بعد از آن قرار شد

در مراسم اختتامیه شرکت کنم که به من گفتند اگر قرار است باا ین

«. چادر بیایی، اصلاً شرکت نکن

درباره دیدارش با امام خامنه ای(مدظله العالی) که پس از « حیدری » خانم

بعد از این اتفاق و قبل از برگشت ، » : این مسابقات انجام شد، می گوید

خیلی ناراحت بودم و استرس داشتم، به گونه ای با من برخورد کرده بودند

که من فکر می کردم خیلی اشتباه کرده ام، اما وقتی به ایران برگشتم،

پدرم بابت این کار خیلی تشویقم کرد و من آن لحظه بود که خیالم

قدری راحت شد تا اینکه از دفتر حضرت آقا با من تماس گرفتند و پیغام

ایشان را به من رساندند و من آنقدر هیجان زده شدم که از خوشحالی زیر

سرُم رفتم. اصلاً باورم نمی شد. بعد از آن به دیدار آقا رفتم و ایشان

گفتند: خیلی کار خوبی کردید که با چادر روی سکو رفتید. باعث افتخار

مملکت ایران هستید. من سجده شکر به جا آوردم که شما با چادر روی

«... سکو رفتید و

درباره بی مهری هایی که به وی شده که « حیدری » صحبت های خانم

بخشی از آن به سبب تعهدش در استفاده از حجاب برتر است، بسیار

بیش از آن است که اشاره شد و نیز صحبت درباره ریشه این برخوردها

نیز کم نیست؛ اما عجالتاً باید گفت چنین برخوردهایی که به باور برخی

از دست اندرکاران این قضیه بازمی گردد و به هیچ وجه قابل تحمل نیست

و کسی که در نظام اسلامی درک درستی از ارتباط ارزش ها با ابزار ندارد

و از این حیث دنیا را نمی شناسد، فارغ از باورهای شخصی اش نباید در

چنین جایگاه هایی باشد و درباره اموری تصمیم بگیرد که ارزش آن را

درک نمی کند؛ از این رو، همه کسانی که قانوناً حق ورود به این موضوع

را دارند، به ویژه نمایندگان مجلس که پیش تر نیز قدردان تلاش ارزشی

بوده اند، وظیفه دارند فوری و بدون فوت وقت به « سیمه حیدری » خانم

این موضوع بسیار مهم - که صحبت درباره اهمی ت آن بسیار است -

رسیدگی کنند و در این باره از وزیر ورزش و جوانان توضیح بخواهند تا

ضمن اصلاح این اقدام کینه ورزانه، به سایر موضوع ات این مسئله نیز

رسیدگی شود.

پاسخ:
چرا خوشم نمیاد؟// این یک کار ارزشی بود که باید مورد تمجید قرار گیرد.حقیر چادر را به عنوان یک نماد ملی و اسلامی می دانم که به زن شخصیت می دهد. خانواده من همه چادری هستند. البته به انتخاب خودشان نه به اجبار.
ولی این را هم بگویم که که خانم های مومن زیادی هستند که بدون چادر حجاب کاملی دارند به این خانم ها هم باید احترام گذاشت و به دلیل حفظ حجاب کامل آن ها را تشویق کرد.

اگر چنانچه ما بر روى توان خودمان تکیه کنیم، استقامت

(92/11/ آن ها (دشمنان) در هم خواهد شکست. ( 28

پاسخ:
من هم موافق هستم که تکیه به توان دادخلی مانند زمان دفاع مقدس خیلی از مشکلات را حل می کند.

کار خودتان را جهاد فی سبیل ا... بدانید.

امام خامنه ای(مدظله العالی)

پاسخ:
سپاس از پیامتان
آقا مجید مون عاشق این جووابادونانی که همه به پیاما لطف داردیدن 000عیددون مبارک
پاسخ:
رونوشت به آقا مجید.
و انتهای این قصه سردوسفیدهمیشه سبز خواهد بود.تارسیدن بهار تنها یک غروب خورشید باقیست...هزاران تبریک
پاسخ:
تبریک بر شما خواهر محترمه.

سالی سرشار از شادابی و سربلندی برای شما و هموطنانم آرزومندم.

سلام بر آنهایی که از نفس افتادند تا ما از نفس نیفتیم

قامت راست کردند تا ما قامت خم نکنیم

به خاک افتادند تا ما سربلند بایستیم

سلام بر آنهایی که رفتند تا بمانند و نماندند تا نمیرند. ..

پاسخ:
درود بر شما بسیار زیبا بود.
خوش بحالشون. چه دنیای ساده ای داشتند. و چه زیبا و به زبانی شیوا خاطره می گویند.
پاسخ:
سپاسگزارم مجید جان
نامردیه که از این وضع کسی بخنده، روحش شاد
پاسخ:
ولی خوب همه ما خندیدیم.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی