مروری بر خاطرات تابستان سال 1364 در پاسگاه زید عراق
شهدای عکس بالا
نفرات اول تا چهارم ایستاده از راست:شهید محمود عزیزی، شهید سید سعید میرباقری، شهید جلال رنجبر و شهید گرجی
نفر اول ایستاده از چپ: شهید سید علی ناشرالاحکام
نفر اول نشسته از راست: شهید حسین کاظمی
نفر سوم نشسته از راست: شهید داود دهاقین
تابستان سال 1364 در خط مقدم پاسگاه زید بودیم.
خط دفاعی ما آنجا تثبیت شده بود. ایران در سال 1364 دوباره تصمیم گرفت با حفر تونلی عملیات جدیدی را شروع کند. تقریباً فاصله ما با عراقی ها 800 متر بود. تونل به نیمه های خود رسیده بود که عراق متوجه می شود. عراق بین خط ما و خودش را آب رها کرد. آن شبی که آب به سنگرها نفوذ کرد ما خط بودیم. تمام پتوهای ما خیس شده بود خیلی حالمان گرفته شده بود به خصوص بچه هایی که شب و روز کانال را حفر می کردند و خاک ها را با گونی به بیرون منتقل می کردند. به دستور فرماندهی لشگر 14 امام حسین خط مقدم به عقب تر منتقل شد ولی خط اصلی برای حفاظت و نگهبانی همان خط قبلی بود. برای پشتیبانی و جابجایی نیز بین دو خط و بر روی آب با فاصله پل شناور نصب شده بود و ما از طریق همین پل های شناور به خط جلویی می رفتیم. بین دو خاکریز که حدوداً 200 متر فاصله بود حدود 1 متر عمق آب بود. وسط تابستان و هوا خیلی گرم بود چند روزی بود که وسوسه شده بودم وسط روز بپرم داخل آب ولی خوب بر این وسوسه غلبه می کردم و به زمان دیگری موکول می کردم. یک روز که هوا خیلی گرم بود طاقت نیاوردم وسط روز که معمولاً به دلیل گرما تردد کم بود بدون هیچ مکسی از خاکریز گذشتم و در حال حرکت بر روی پل شناور در عمیق ترین جا بدون معطلی به آب پریدم. انگار دنیا را به من داده بودند. چند دقیقه ای نگذشته بود و در حالی که از لذت خنکی در خیالات خودم غوطه ور بودم صدای زوزه وحشتناکی آمد و حس کردم صورتم داغ شد. چند لحظه ای گیج بودم به خودم آمدم و از آب بیرون پریدم. بله خمپاره ای کنارم خورده بود ولی عمل نکرده بود ولی موج آب به شدت به صورتم پاشیده بود. آن روز من سالم ماندم. اگر اون خمپاره عمل می کرد چیزی از من باقی نمی ماند. قسمت ما این بود که زنده بمانیم و تا پایان جنگ شاهد پرواز بهترین دوستانمان باشیم.