شاهدان خوسار(خوانسار)

این سایت با هدف زنده نگاه داشتن یاد و خاطره دلاور مردان دفاع مقدس طراحی شده است.

شاهدان خوسار(خوانسار)

این سایت با هدف زنده نگاه داشتن یاد و خاطره دلاور مردان دفاع مقدس طراحی شده است.

شاهدان خوسار(خوانسار)
تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
آخرین نظرات
پیوندها

قسمت دوم

 

 

 

 از راست به چپ: نفر اول سردار شهید سید اکبر صادقی فرمانده کردان امام سجاد(ع) که در عملیات کربلای 5 به شهادت رسید. نفر دوم شهید احمد تائبی و نفر سوم شهید اسداله سرپرست

در قسمت قبلی نوشتم که در شب دوم عملیات کربلای 5، به صورت ناباورانه ای خط دشمن به تصرف نیروهای ما درآمد. عملیات آن شب حدود ساعت 12 شب آغاز و تا ساعت 5 صبح ادامه یافت. پس از یک درگیری 5 ساعته خط دشمن کاملاً به تصرف ما در آمد. با روشن شدن هوا دشمن شروع به پاتک کرد که با واکنش شجاعانه نیروهای گردان ما مواجه شد.

 

 

کانال بتنی که سنگرهای خط دوم دشمن را به هم متصل می کرد مملو از اجساد عراقی شده بود. در داخل کانال و سنگرها افرادی از دشمن که زنده مانده بودند به مرور تسلیم می شدند. ساعت 10 صبح کادر لشگر تصمیم گرفت گردان تازه نفسی را جایگزین ما کند. ما به مقر لشگر واقع در نخل های جنوب خرمشهر برگشتیم. آنجا بود که تازه متوجه شدم حدود 90 نفر از نیروهای مخلص گردان شهید یا مجروح شده اند. حالت عجیبی بین بچه ها بوجود آمده بود و تقریباً کسی نبود که بتواند جلوی بغض خود را بگیرد. هر کسی گوشه ای نشسته بود و سر بر بالین برده بود و گریه می کرد. فرمانده گروهان ما برادر خالقی بود که همان اول عملیات به شهادت رسیده بود. او فردی بسیار جدی، شجاع و سخت گیر بود. بعد از ظهر همان روز فرمانده گردان طی جلسه ای دستاوردهای عملیات را تشریح و اعلام نمود که در نبرد شب گذشته  خدود 600 نفر از نیروهای عراقی کشته و یا به اسارت ما درآمده اند. گردان ما متشکل از 3 گروهان مقداد، ذوالفقار و ابوذر بود. به دلیل کاهش نیروها، مجدداً در قالب دو گروهان سازمان دهی شدیم و آماده شدیم تا در صورت نیاز مجدداً وارد عملیات شویم.

 

 

هر لحظه خبرهای تلخ و شیرینی از عملیات می رسید. ما دو شب در مقر استراحت کردیم. خبر رسید در یکی از موقعیت های عملیاتی، لشکر ما با مقاومت دشمن مواجه شده بود. بر اساس شناسایی های انجام شده مشخص شده بود که آن منطقه مقر یکی از تیپ های سپاه هفتم عراق بود که در آن تعداد قابل توجهی انبار مهمات و تجهیزات و آذوغه وجود داشت. مقاومت دشمن نیز به این دلیل بود که تا حد امکان بتواند تجهیزات و تدارکات را خارج و یا از بین ببرد. مقاومت دشمن به حدی بود که در دو شب متوالی دو گردان لشگر به نام امام سجاد و امیرالمومنین نتوانسته بودند آنجا را تصرف کنند و تعداد قابل توجهی از نیروهای دو گردان شهید و یا مجروح شده بودند.

 

 

تعداد زیادی از بهترین دوستانم مانند مجید علایی، سید سعید میرباقری، سید اکبر صادقی(فرمانده گردان امام سجاد)، بهارلویی، کرمی و ... که در گردان امام سجاد بودند، در شب 21 دی در نزدیکی های همان مقر به شهادت رسیده بودند.

 

 

صبح روز 22 دی 1365 کادر لشکر تصمیم می گیرد که گردان های تازه نفس را برای مراحل بعدی عملیات آماده نگهدارد و از گردان های وارد عمل شده یکی از گردان ها را که گردان ما بود، مجدداً وارد عملیات نماید. حدود ساعت 1 بعد از ظهر  کادر گردان را  که شامل فرماندهان گروهان ها، معاونان ، فرماندهان دسته و معاونان فرمانده دسته ها بودند برای شناسایی منطقه به خط بردند. با دو دستگاه تویوتا عازم خط مقدم شدیم. آتش دشمن به حدی سنگین بود که در 3 نوبت مجبور شدیم از خودروها پیاده شده و در کنار خاکریز پناه بگیریم. نهایتاً با صلوات و ذکر دعا بدون هیچ مشکلی به خط رسیدیم . فرمانده گردان(حاج اسماعیل) پشت خاکریز شروع به تشریح وضعیت منطقه کرد. مشخص شد که در آن سوی خاکریز در فاصله 300 متری خط خودی همان قرارگاه که پیشروی در آن متوقف شده بود قرار دارد و دشمن در آن مقاومت شدیدی نشان داده است. قرار بر این بود که گردان ما از سمت چپ با حمایت تعدادی تانک در یک اقدام سریع قرارگاه را دور زده و وارد قرارگاه شود. وقتی که به روی خاکریزها برای مشاهده قرارگاه رفتیم دشمن لبه خاکریز را با تیرهای رسام( تیرهایی که کاملاً قرمز رنگ بوده و شلیک کننده به راحتی مسیر حرکت آن را می دید) می زد. ما واقعاً کار بسیار سختی در پیش داشتیم. فرمانده گردان به ما گفت که ادامه عملیات در گرو آزاد سازی این نقطه از موقعیت دشمن است.

 

 

 نزدیک غروب آفتاب نیروهای گردان را هم به خط آوردند. در شرایطی که به دلیل آتش سنگین دشمن امکان جمع کردن نیروهای دسته فراهم نبود فرمانده دسته(سعید گلستانه) و من به صورت جدا شروع به توجیه نیروهای دسته نمودیم. باید حدود ساعت 10 شب حرکت می کردیم و پس از عبور از خاکریز خودمان باید حدود 300 متر یا همان 300 قدم با حمایت تانک ها سریع به جلو حرکت می کردیم و در سمت چپ مسیر حرکت به قرار گاه وارد و سنگرهای داخل قرارگاه را پاکسازی می نمودیم. بچه ها در کنار خاکریز نشسته و به راز و نیاز مشغول بودند. بعد از خواندن نماز مغرب و عشا منتظر فرمان عملیات بودیم. دشمن به شدت با انواع و اقسام سلاح ها منطقه را زیر آتش قرار داده بود. بعد از نماز مغرب و عشا متوجه شدم که یک ستون نظامی در کنار خاکریز در حال حرکت است. این ستون یکی از گردان های لشگر ثارالله کرمان بود که با فاصله و به طور منظمی در حال حرکت بود. در همان لحظه حرکت ستون، دشمن شروع به گلوله باران منطقه کرد. در یک لحظه دود و باروت و گرد و خاک عجیبی فضای منطقه را پر کرد. صدای ناله و ذکر و صلوات بچه ها با هم در آمیخته بود یکی تقاضای کمک می کرد دیگری در حال گفتن اشهد آن لا اله الاالله بود و ما نیز که سالم مانده بودیم در آن گرد و غبار و دود و آتش عملاً قادر به انجام کاری نبودیم. چند دقیقه ای گذشت تا گرد و غبارها کنار رفت. ما با صحنه عجیبی مواجه بودیم. تعداد زیادی از برادران کرمانی ما به شهادت رسیده و یا مجروح شده بودند. به سرعت مجروحین را پانسمان و به عقب فرستادیم.

 

 

در آن شرایط دسته ما نیز یک شهید و دو مجروح داد. به شدت حالمان گرفته شده بود حدود ساعت 9 شب بود که فرمانده لشکر با تعدادی از فرماندهان به خط مقدم آمدند. زمان حرکت فرا رسیده بود. با فاصله یک متری از یکدیگر و در یک ستون شروع به حرکت کردیم. همه ما می دانستیم که باید بعد از 300 متر حرکت به قرارگاهی که در سمت چپ مان بود وارد می شدیم و قرار گاه را تصرف می کردیم. بعد از حرکت یکی از تانک ها را زدند و در همان زمان حس کردم پایم داغ شده است. ترکش ریزی به ساق پایم اصابت کرده بود. البته مشکل خاصی نداشتم. بعد از اصابت ترکش دوباره دنبال دسته به حرکت خود ادامه دادم. ناگهان متوجه شدم که در آن سوی جاده تعداد زیادی از نیروهای عراقی با هم بلند بلند به عربی صحبت می کنند. در این لحظه که به خود آمدم از قرارگاه و بقیه نیروهای گردان که حدود 160 نفر بودند هیچ خبر و اثری نبود. در همین حین متوجه شدم که تعداد زیادی تانک بر روی جاده در حال شلیک هستند. بله دسته ما و چند نفر از دسته 2 که حدود 35 نفر بودیم به اشتباه به عمق دشمن نفوذ کرده بودیم و بر اساس نقشه عملیات عمل نکرده بودیم. به نظر می رسید ما در محاصره دشمن هستیم. به شدت گیج شده بودیم. من سریع کنار گلستانه رفتم و به او گفتم که ظاهراً اشتباه آمده ایم. او نیز گفت من هم متوجه شده ام. سریع به بچه ها گفتیم  که در کنار جاده با فاصله از هم موضع گیری کنند. ما در جایی سنگر گرفته بودیم که در بالای سر ما تعدادی تانک در حال شلیک کردن بودند و دائم نقاط دور دست را می زدند. واقعاً بسیار تعجب بر انگیز بود که ما 35 نفر نتوانسته بودیم به نقشه عمل کنیم و چه اشتباه وحشتناکی را مرتکب شده بودیم.

 

 

 

  نشستن و دست روی دست گذاشتن هیچ فایده ای نداشت باید با یک فکر جمعی  خودمان را از این مخمصه نجات می دادیم. آهسته به بالای جاده خزیدم و با دیدن تانک ها واقعاً یکه خوردم. با فرمانده دسته و با فرمانده تیم ها و بچه ها در آن شیر تو شیر شروع به مشورت کردیم. یک نظر این بود که از همان کنار جاده برگردیم. نظر دیگر این بود که اگر برگردیم با کمین دشمن مواجه و قتل عام می شویم. یکی از بچه ها به نام کمال اسدی پیشنهاد داد که تانک ها را با نارنجک بزنیم. استدلالش این بود که ما که در این شرایط کشته می شویم و در بهترین حالت اسیر می شویم. پس بهتر است برای این که کاری کرده باشیم تانک ها را با نارنجک های دستی بزنیم. طرح او نیز این بود که همزمان تعدادی از نیروهای داوطلب به تعداد تانک ها در یک حرکت سریع به بالای تانک ها برویم و با باز کردن در تانک ها، نارنجک ها را داخل تانک بیاندازیم تا افراد داخل آن ها از بین بروند. من هم با این نظر موافق بودم.  کار سختی در پیش داشتیم. تانک ها دقیقا 18 دستگاه بود. تعدادی از بچه ها که تجربه بیشتری داشتند و داوطلب بودند، انتخاب شدند و به آن ها گفتیم که هر کدام از آن ها باید در کوتاه ترین زمان از تانک بالا رفته و در آن را باز کرده نارنجک را داخل آن بیاندازد. من و سعید گلستانه بچه ها را دو گروه کردیم. یکی از آن تانک های لعنتی هم سهمیه من بود. اصلا متوجه نشدم که چگونه به بالای تانک رفتم و در آن را باز کردم و نارنجک را در داخل آن انداختم. 13 نفر از بچه ها موفق شدند تانک ها را بزنند و 5 دستگاه تانک نیز پس از این که متوجه موضوع شدند از جاده پایین رفته و شروع به فرار کردن کردند.

 

 

عراقی ها از روی تانک های در حال فرار شروع به شلیک گلوله از تیربارها کردند. در همین زمان زانوی گلستانه مورد اصابت تیر قرار گرفت و 3 نفر از بچه ها نیز شهید شدند و چند نفر هم مجروح شدند. سریع مجروحین را به پشت جاده بردیم و به آرپی جی زن ها گفتم که تانک ها را بزنند. یکی از آرپی جی زن ها موفق شد یکی از تانک ها بزند. با منهدم شدن آن تانک بقیه تانکها دیگر شلیک نکردند و فرار را بر قرار ترجیح دادند. در این زمان دوباره سکوت مطلقی منطقه را فرا گرفته بود. فقط گاهی صدای آه و ناله مجروحان می آمد. سعید از من خواست که افراد سالم مجروحان و شهدا را رها کرده و جان خود را نجات دهند. هیچ کدام از بچه ها موافق نبودند که مجروحان را در آن جا رها کنیم و به عقب بر گردیم. در یک شرایط به شدت حساس و سختی قرار گرفته بودیم که کوچکترین اشتباه ممکن بود منجر به خسارت جبران ناپذیری شود.(ادامه دارد)                                  نویسنده:ابوطالب عزیزی

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۶/۰۶/۰۱
محله پایتخت

کربلای 5 قسمت 2

نظرات  (۸)

۱۱ مهر ۹۳ ، ۱۱:۲۱ علیرضاجعفریان

خوشابحال آنانکه باشهادت رفتندومسئولیت ووظیفه الهی خودرابنحو احسن انجام دادندوبدا براحوال آنانکه جان خود رااز آن معرکه هاسالم برگردانده وراه ورسم دیانت وامانتداری از شهدارابه وادی نسیان وفراموشی سپرده ومغلوب جهاداکبر شدهاند.

پاسخ:
دورد بر شما و التماس دعا
۳۰ دی ۹۲ ، ۱۵:۰۲ ابراهیم غضنفری
سلام ضمن تشکر از زحمات شما جهت یاد آوری بعرض میرسانم برادرم عزیزمان شهید داود دهاقین در حین انجام ماموریت در سانحه هوایی هواپیمایی در مشهد مقدس بشهادت رسیدند و قبر ایشان در جوار شهدای عزیزمان در قطعه شهدا در بهشت زهراست ( در معرفی افراد لفظ شهید در کنار نام این بزرگوار فراموش نشود ) متشکرم
پاسخ:
الیته اطلاعات ما حاکی از این بود که ایشان در یک سانحه هوایی دعوت حق را لبیک گفته اند. 
 چشم عنوان شهید به نام ایشان اضافه می کنیم. 
دعا کنید جدا از این که  لفظ شهید داشته باشیم یا نه آن دنیا با شهدای کربلا و کربلای جنوب و غرب کشور محشور شویم.
میلاد رحمت خجسته باد
پاسخ:
به نوبه خودم این عید بزرگ را به شما تبریک عرض می کنم.
۲۷ دی ۹۲ ، ۱۰:۱۵ خـــُلـــِدستان


مادرپناه عشـــــــق تورندی کنیم وبس
ژرفای معرفت به تـــو بینم نی به کس


هر گه شدیم خسته وافتاده وملول
دل را به کوک چنگ تودادیم پیش وپس

اللهم صل علی محمدوآل محمد وعجل فرجهم
تقدیم باارادت


_______________¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶_¶¶¶22222¶¶¶¶¶¶¶
_____________¶¶¶22222222¶¶¶¶2222222222222¶¶
____________¶¶222222¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶22222¶¶
____________¶222222¶¶22¶¶222¶¶22¶¶¶2¶¶22222¶
___________¶¶22222¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶2¶¶¶¶¶2¶¶222¶¶
___________¶¶22222¶2222¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶2¶¶2¶¶222¶¶
___________¶¶22222¶222222222222222¶¶2¶222¶¶
___________¶222222¶22222222222222¶¶2¶¶22¶¶¶¶¶
_______¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶2¶¶22222222222¶¶¶¶2¶22¶¶¶2¶¶¶¶
_______¶¶2222¶¶¶¶¶¶¶¶2222222¶¶¶¶22¶¶¶2¶¶222222¶¶
________¶¶222222222¶¶¶¶¶22¶¶¶¶22222¶¶¶222222222¶
_________¶¶22222222222¶¶¶¶¶22222222¶¶22222222¶¶¶
_______¶¶¶¶¶2222222222222¶¶¶¶¶2222¶¶22222222¶¶
______¶¶222¶¶¶22222222222222¶¶¶¶2¶¶2222222¶¶¶
_____¶¶222222¶¶¶222222222222222¶¶¶¶22222¶¶¶
______¶¶¶¶22222¶¶¶2222222222222222¶¶22¶¶¶
________¶¶¶¶¶¶222¶¶¶¶2222222222222¶¶¶¶¶
____________¶¶¶¶222¶¶¶¶¶¶222222¶¶¶¶¶¶
______________¶¶¶¶2222¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶
_________________¶¶¶¶¶¶¶__¶¶¶¶
__________________________¶§¶¶
_________________________¶¶§¶
_________________________¶¶¶¶______¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶
_________________________¶§¶¶___¶¶¶¶¶77¶¶¶777¶¶¶
________________________¶¶§¶____¶7777¶¶¶¶777¶¶¶¶
__¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶________¶¶¶¶___¶¶¶¶¶¶777¶¶¶¶¶
_¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶77¶¶¶¶______¶§¶¶¶¶¶¶¶¶777¶¶¶¶¶
____¶¶¶777¶¶¶¶¶77¶_____¶¶§¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶
______¶¶¶¶¶777¶¶¶¶¶¶___¶¶§¶
_________¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶§¶¶
_____________¶¶_____¶¶¶¶§¶
______________________¶§¶¶______¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶
_____________________¶¶§¶____¶¶¶¶¶777¶¶¶¶¶¶¶¶
_____________________¶¶¶¶___¶¶777¶¶¶¶¶777¶¶¶¶
_____________________¶§¶___¶¶¶¶¶¶7777¶¶¶¶¶
____________________¶¶§¶¶¶¶¶¶¶¶77¶¶¶¶¶¶¶
____________________¶§¶¶¶¶¶__¶¶¶¶¶
___________________¶¶§¶
___________________¶¶¶¶

پاسخ:
متشکرم حمید جون خیلی مخلصیم.
سلام یــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــادش بخـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــیر یاد گردان امام سجاد ع- یاد سردار بی سرش یاد فرزند زهرای اطهر  یاد فرمانده دلاور گردان-یاد شهدایمظلوم  گردان- یاد نیروهای مخلص بسیجی اش  یاد اردگاه عرب -یاد چندروز توقف در خسرو آبادقبل از عملیات کربلای 5-یاد شلمچه کربلای ایران زمین -یاد عبادتهاوراز ونیاز اشکها ولحظات وداع قبل از عملیات و........ سالها می گذرد ولی نمیدانم چه سری است که هر وقت واژه ای مرتبط با عشق،جنگ،شجاعت،صفا وصمیمیت ،ایثار ،تربیت را می خوانم یا می شنوم که آه و حسرت ،اشک وخنده ،شرمندگیوبالندگی و..تمام وجودم را فرا میگیرد. تمام مدت حضورم دراین گردان نام آوران  بی نشان به چهل روز نمی رسد اما باور کنید این مدت کوتاه چندین هزار برابربیشتر از 42 سال عمرم برایم درس،خاطره ،اشک و آه و...بوده بیشتر تنهایم با را به آن روزها برمیگردم ولی افسوس در آخر با غبطه واحساس شرمندگی وشایذ بیزاری ازخودم بدلیل بی لیاقتی از آن دوران زیبا و آسمانی خارج می شوم. کلاس سوم دبیرستان بودم بعداز طی دوره آموزشی بلافاصله عاشقانه به همراه تعدادی از هم دوره ای ها راهی جبهه شدم .شب ق
پاسخ:
ممنو از اظهار نظرتون
سپـــــــــــــــــاس
پاسخ:
درود بر شما
۲۶ دی ۹۲ ، ۰۸:۵۶ محمود قربانی پور
با عرض تبریک و تشکر از راه اندازی این وبلاگ و حسن انتخاب شما از شروع کار با نام شهداء
گاهی یادآوری برخی موضوع تلنگری است بر انسان تا بدانیم در این زمان چه وظیفه سنگینی بر عهده ماست. گاهی کمی از دارایی و عمر خود را با هزار منت صرف دیگران می کنیم غافل از اینکه بودند شیرمردانی که از همه هستی و دارو ندار خود گذشتند آن هم بدون منت.
با این که سالها می گذرد اما هنوز یاد و خاطره تشییع آن شهداء گرانقدر در آن روز فراموش نشدنی خوانسار یادم هست. آنها را نمی شناختم ولی شهید فضل اله نیکوصفت را از نزدیک و به خوبی می شناختم. با رها کردن زندگی و زن و شش فرزند خود به جبهه رفته بود و سرانجام نیز به لقاءاله پیوست.(یادشان گرامی)
پاسخ:
ممنون آقای قربانی پور از حضورتون و پیام زیباتون.
امیدواریم در شورای شهر موفق باشید.
خیلی خاطره جذابی بود. واقعاً این رزمندگان چه حماسه هایی آفریدند. دمتون گرم بهتون افتخار می کنیم.
پاسخ:
ممنون مجید جون همه ملت بهشون افتخار می کنند.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی