یک عروس و داماد انقلابی.«محبوبه» و «حسن» نامزد کرده بودند و قرار بود عروسی بگیرند و بروند زیر یک سقف. اما مبارزه، آنها را از هم جدا کرد و حدود 3 سال بعدف دوباره عروس و داماد را به هم رساند. حتی این بار پیشوند اسم هردوتایشان هم، یک کلمه شده بود:«شهید.»
حالا انقلاب اسلامی ایران، نامشان را در تاریخ خود ثبت کرده است. یکی به عنوان اولین زن شهید قیام 17 شهریور و یکی دیگر به عنوان یکی از شهدای انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی در هفتم تیر.
شهیده «محبوبه دانش آشتیانی» فرزند شهید حجه الاسلام غلامرضا آشتیانی متولد سال 1340 در تهران بود. خانواده محبوبه از جمله خانواده های مذهبی تهران بودند. پدرش روحانی بود و محبوبه هم یکی از فعالان مذهبی محله. شاید به همین خاطر بود که پدر، او را در یکی از مذهبی ترین و معروف ترین مدارس تهران یعنی مدرسه «رفاه» ثبت نام کرد تا دخترش، دوره ابتدایی و راهنمایی را در آنجا بگذراند. تحصیل محبوبه در مدرسه رفاه، همزمان با اوج گرفتن مبارزات مردم علیه رژیم پهلوی، او را تحت تاثیر فضای مدرسه و معلمانش، به یک مبارز انقلابی تبدیل کرد. نوجوان 17 ساله خانواده دانش آشتیانی، ان قدر به کار و هدفش اعتقاد داشت که اداره یک کتابخانه مردمی در حوالی خیابان سیروس تهران را بر عهده گرفت و درکنار آن برای بچه های محروم جنوب شهر کتاب می برد. برای آنها یک برنامه مطالعاتی دقیق را قرار داده بود، برایشان داستان های اسلامی را تعریف می کرد تا کاملا بی سروصدا اما دقیق و عمیق، هدف ها و اندیشه های انقلاب اسلامی را درمیان کوچکترها هم رواج دهد.

در کنار این حرکت های فرهنگی، محبوبه یک مبارز انقلابی تمام عیار هم بود. در همه تجمع ها و راهپیمایی ها شرکت می کرد و اطرافیانش را هم به قیام برای براندازی حکومت پهلوی تشویق می کرد. سال دوم دبیرستان آخرین سال تحصیلی بود که نام محبوبه، در بین دانش آموزان دبیرستان هشترودی تهران دیده می شد. او صبح جمعه 17 شهریور 1357 با حضور در جمع مردم تظاهرکننده در میدان ژاله (شهدا) شرکت کرد و نامش را به عنوان اولین زن شهید این فاجعه خونین ثبت کرد.
محبوبه اما قبل از شهادت، مراسم نامزدی برگزار کرده بود. با حسن. « شهید حسن اجاره دار» قرار بود داماد خانواده دانش آشتیانی شود. اما 17 شهریور 57، عروس آسمانی شد و داماد ماند. تا کمتر از 3 سال بعد، داماد هم مهمان عروس شود.

7 تیر 1360، وقتی دفتر حزب جمهوری اسلامی با انفجار یک بمب، به قتلگاه شهید بهشتی و 72 تن از یارانش منجر شد، نام دونفر در لیست شهدای این واقعه، برای خانواده دانش آشتیانی آشنا تر از بقیه بود. حجت الاسلام «غلامرضا دانش آشتیانی» و «حسن اجاره دار» در میان شهدای واقعه هفتم تیر بودند. پدر اولین زن شهید واقعه 17 شهریور که به همراه دامادش در دفتر حزب جمهوری اسلامی حضور داشتند، در انفجار هفتم تیر به شادت رسیدند تا نام خانواده دانش آشتیانی و عروس و داماد جوان این خانواده برای همیشه در خاطره انقلاب اسلامی بماند.
خانواده ای که نامشان در تاریخ انقلاب اسلامی ثبت شده است.
بازدید کنندگان عزیز اگر اطلاعاتی در مورد شهدای دانشجو و طلبه شهر دارند و یا افرادی را می شناسند که در لیست حاضر نیستنداعلام نمایند تا مطالب و یا تصاویر سایر شهدای دانشجو و طلبه را منتشر کنیم.
جانباز شهید دکتر ابوطالب شریعتی بعد از پایان دفاع مقدس در رشته پزشکی دانشگاه اصفهان پذیرفته شد ولی به دلیل عوارض ناشی از شیمیایی در زمان دانشجویی به شهادت رسید.
دکتر حمید توحیدی پس از پذیرش در رشته پزشکی دانشگاه اصفهان پس از پایان ترم اول سال 1365 در بهمن ماه 1365 به جبهه اعزام و در مرحله آخر
.عملیات کربلای 5 در تاریخ 1365/12/5 در منطقه نهر جاسم شلمچه به شهادت رسید
روحانی شهید سید حسن یاسینی
روحانی شهید سید جعفر سجادی برادر حجه الاسلام سید عباس سجادی نفر اول شورای شهر خوانسار
روحانی شهید محمد صادق جنابی
دانشجوی شهید سعید علایی دومین شهید خانواده
طلبه شهید محمد حسین احمدی
طلبه شهید منصور اورعی
طلبه شهید مصطفی عمونبی
طلبه شهید مسعود کامرانی
طلبه شهید نقی میرشفیعی
طلبه شهید تقی میرشفیعی
طلبه شهید جعفر سمیعیان
طلبه شهید اصغر سمیعیانی
اولین شهید دفاع مقدس قلی شجاعی است که در تاریخ 1359/6/25 در اشنویه به شهادت رسید.
آخرین شهید دفاع مقدس عبدالله زین الدینی است که در تاریخ 1367/5/6 در منطقه عملیاتی مرصاد( کرمانشاه) به شهادت رسید.
لازم به ذکر است که بعد از پایان جنگ تعدادی از جانبازان به دلیل عوارض ناشی از مجروحیت ها به شهادت رسیده اند که اولین و آخرین شهید صرفاً به زمان جنگ بر می گردد.
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
شهید حاج سید جواد سید صالحی را هم به نوعی می توان تک فرزند پسر نامید چون که برادر ایشان(سید جعفر سید صالحی) در سال های اول دفاع مقدس به شهادت رسید. پس از شهادت برادرش وظیفه مراقبت از مادر پیرش بر عهده سید جواد بود. ایشان همزمان با حضور در جبهه ها از مادرش هم مراقبت می کرد. تا این که در 23 خرداد سال 1367 در عملیات بیت المقدس 7 در منطقه شلمچه به شهادت رسید. این شهید متاهل و صاحب یک فرزند دختر بود.
شهید سید حمیدرضا جلیلی هم تک پسر بود و هم تک فرزند
امام جعفر صادق علیهالسلام:
چهار چیز نشانه نفاق است:
سنگ دلی
اشک نریختن
اصرار بر گناه
حرص بر دنیا .
معروفترین شاگرد ایرانی امام صادق(ع)
تعداد شاگردان امام صادق(ع) حدود ۴هزار نفر ذکر شده است که از این تعداد، حدود ۵۰۰ نفر ایرانی بوده اند.
شاگرد ایرانی مکتب امام صادق(ع) که پدر علم شیمی شد. «جابربن حیان» شاید یکی از معروف ترین شاگردان امام صادق(ع) باشد. دانشمندی که در میان ۴هزار شاگرد پیشوای ششم شیعیان و در دوران شکوفایی علمی و کلاس های درس پرشمار امام صادق(ع) در علم کیمیاگری چهره شد و حالا سالهاست که از او به عنوان «پدر علم شیمی» یاد می شود. چهره ای که یکی از مشهورترین دانشمندان ایرانی نیز به شمار می رود.شهرت جابر نه تنها به جهان اسلام محدود نمیشود و غربیها او را تحت عنوان «گبر» می شناسند.
آسفالت خیابان داغ است. خورشید در میان آسمان می درخشد.گرم است و هر عابری که رد می شود با تعجب نگاهش می کند.لابد با حس انسان دوستی لحظه ای مکث می کند،سئوالی می پرسد آهی می کشد سری تکان می دهد و می رود .عابر می رود اما تمام سنگینی این روزهای تلخ بر روی شانه های مردی می ماند که بیشتر از ده روز شب ها در خیابان کنار اسباب و اثاثیه زندگی اش می خوابد.با دلتنگی ، بغض و شاید شرمندگی چه فرقی می کند !
چون صاحبخانه ده روزی می شود که جوابش کرده است ، چون آه در بساط ندارد .فرقی نمی کند چون دو روزی است که غذا نخورده و هیچ تصمیمی هم برای فردا ، هفته بعد یا ماه و سال آینده ندارد .مستاصل و ناامید است.54 سال دارد و 6 سال از این 54 سال را در جبهه ها جنگیده اما حالا که به این روز افتاده هیچ کس دست او را نمی گیرد که هیچ به دروغگویی هم متهم می شود.
وقتی آن روز دلیل بودنش در گوشه خیابان آن هم با کلی اسباب زندگی را پرسیدم در حالی که سرش را تکان می داد ابتدا مرا به نشستن روی کاناپه ای که کنار پیاده رو گذاشته بود دعوت کرد.آهی کشید و از نداشته هایش حرف زد .می گفت: مدت زیادی گرفتار همسرم بودم و همه زندگی و پس اندازم را صرف هزینه درمان او کردم حالا که کمی حالش بهتر شده از کار بیکار شدم .همسرم بیماری اعصاب شدیدی داشت و مدت زیادی در بیمارستان مهرگان بستری و در حال مداوا بود.
پرسیدم :کجا کار می کردید؟ به روزنامه هایی که روی کارتن ها بود نگاه نا امیدانه ای انداخت و گفت : روزنامه وطن امروز . روزنامه ورشکسته شد ،من هم بیکار شدم .مدت قرار داد خانه ام تا اول فروردین بود سه میلیون رهن و 350 هزار تومان کرایه .اما صاحبخانه ام برای قرارداد جدید 150 هزار تومان کرایه را زیاد کرد .با وجود اینکه بیشتر از سه ماه کرایه خانه ام عقب افتاده بود، قبول کردم چون چاره ای نداشتم جای دیگری نمیتوانستم پیدا کنم .
اما زمانی که از کار بیکار شدم اوضاع بدتر شد. این بود که صاحبخانه پول رهن را بابت کرایه برداشت و در روزهای آخر مرداد جوابم کرد .یکی از دوستان مقداری پول به من داد تا ماشین گرفتم و وسایلم را اینجا آوردم .البته اول زیر پل حافظ بودم اما ماموران شهرداری آمدند و گفتند که زیر پل خوب نیست چون محل رفت و آمد و جلوی چشم مردم است! در نهایت کمک کردند تا وسایلم را به اینجا بیاورم .
ادامه می دهد:برای خانه از چند ماه پیش اقدام کرده بودم حتی از رییس جمهور قبلی نامه ای خطاب به وزیر مسکن گرفته بودم اما نهایت اینکار برای من شد یک شماره تلفن و یک شماره نامه .وقتی 20 روز قبل با نامه ام به شرکت مسکن مهر پرند مراجعه کردم گفتند در حال حاضر خانه ای نداریم که تحویل بدهیم . گفتم صاحب خانه اثاثیه ام را به خیابان می ریزد و آبروم می رود .گفتند فعلا سایت بسته است و باید صبر کنی.
سرش را پایین می گیرد و به زمین خیره می شود و می گوید: یخچالم را چند روز قبل به علت بدهی فروختم اما بعضی از اسباب اثاثیه ام موقع جابه جایی خراب شده و شکسته .
از همسر و فرزندانش میپرسم که می گوید:دو پسر و یک دختر دارم .یکی از پسرانم تازه از سربازی آمده ،نامزد کرده و تازه در کارگاه مبل مشغول شده این چند روز را هم همانجا خوابیده .پسر دیگرم هم تازه دوره تعمیرات موبایل را تمام کرده و در یک مغازه کار پیدا کرده است .دخترم فوق دیپلم کارگردانی دارد اما تا به حال نتوانسته کاری پیدا کند و این چند روز را هم با همسرم به خانه یکی از دوستانش رفته اند .
این جمله ها را که می گوید اشک هایش سرازیر می شود .ادامه می دهد :بچه های خوبی دارم اما جوان هستند و غرور دارند نمی شود که بیایند اینجا کنار خیابان بمانند .
کمی که اشکهایش خشک می شود ،می گوید : 6 سال جبهه بودم از 59 تا 65. باور کنید سال 59 نان نداشتیم بخوریم و هیچ کس برای جنگ نمی رفت، باور کنید حتی گلوله برای جنگیدن نداشتیم...حالا هم که به این روز افتاده ام . طی همین چند روز گذشته اینجا در تالار وحدت برنامه ای برای بزرگان بود .یکی یکی مسئولان با ماشین های مدل به مدل از کنارم می گذشتند و مرا با این وضعیت می دیدند اما حتی یک نفر نپرسید که من چرا با این وضع اینجا هستم .اصلا کسی به ما محل نمی دهد.
می گویم ؛خب خودتان جلو می رفتید و حرفی می زدید که جواب می دهد :می رفتم که چه می شد .خردم می کردند . کسی که می خواهد کمک کند خودش جلو می آید و پرس و جو می کند ...چند روز قبل یک دختر خانم جوانی آمد و وقتی از اوضاعم برایش توضیح دادم گفت یک میلیون پس انداز دارم اگر مشکلتان را حل می کند برایتان بیاورم اما قبول نکردم .با خودم فکر کردم دختر جوانی است که حالا از روی احساسات می خواهد همان مقدار پس انداز خودش را هم به من بدهد دلم نیامد ...گفتم شاید مورد نیاز خودش هم باشد .روزهای اول هم یک آقایی به من گفت در تهرانپارس خانه دارم می روی آنجا زندگی کنی؟گفتم هر جا باشد می
روم .اما رفت و پشت سر خود را هم نگاه نکرد .این درد ماست .می دانید شعار دادن هیچ کاری ندارد اما عمل به آن سخت است .
دستانش رو به در هم قفل می کند و به آینه ای که در گوشه اتاقک بی سقف و درش خیره می ماند .نمی دانم در آن لحظه چه چیزی را در آینه می کاود گذشته یا آینده .لحظه ای بعد چشمانش را از آینه بر می دارد و می گوید:به هر جایی که فکرش را بکنید سر زده ام حتی نهاد ریاست جمهوری هم رفتم .
قرار شد بهزیستی بیاید از زندگی ام تحقیق کند اما ماموری که همین روزهای آخر به منزل من آمده بود در گزارش به دروغ نوشت پسر و دخترانم کار می کنند و خودم هم شاغل هستم با ماهی 600 هزار تومان حقوق این درحالی بود که من بیکار بودم و پسرانم هر دو تازه کار پیدا کرده اند یکی تازه سربازی اش تمام شده دیگری هم که تازه دوره آموزشی اش در مورد تعمیرات موبایل تمام شده و چند روز قبل از اینکه صاحبخانه اسبابم را بیرون بریزد کار پیدا کرده است .با این حال فقط آبروریزی این قضیه برای من و خانواده ام ماند چون همسایه ها متوجه شدند که از بهزیستی به منزل ما آمده بودند اما هیچ کمکی
نکردند .
اینبار دیگر تنها گریه نمی کند باور کنید سخت است دیدن شانه های پدری که از شدت درد و نگرانی به خود می لرزد.کسی که می خواهد سنگر باشد اما حالا خودش بی پناه در کنار خیابان مانده .وقتی کمی هق هق های مردانه اش کمتر می شود می گوید:دیگر خسته شده ام .بچه های خوبی داشتم اما نتوانستم برایشان کاری بکنم . دیشب می خواستم همه این اسباب را آتش بزنم تا راحت شوم اما دلم نیامد اثاثیه ای که با هزار جان کندن تهیه شان کردم را با دست خودم آتش بزنم .
می پرسم :حالا تصمیم تان چیست می خواهید چه کار کنید ؟
کمی وسایل دور و برش را نگاه می کند و با نگرانی می گوید: هیچ تصمیمی ندارم .آدم که از همه جا مانده باشد چه تصمیمی می تواند بگیرد .پولی ندارم که بروم دنبال خانه بگردم.وقتی دو روز است که غذا نخورده ام چه تصمیمی باید بگیرم ؟!
می گویم:چه انتظاری از مسئولان دارید ؟
این را می پرسم اما می دانید انگار او با این همه مشکلی که دارد هیچ انتظاری از کسی ندارد یا آنقدر دست رد به سینه اش زده اند که دیگر از یادش رفته است انتظار داشته باشد، چون جمله های آخرش را اینگونه به پایان می برد :از نامه نوشتن خسته شده ام . این روزها غیرت و تقریبا خیلی از صفات انسانی خوب از بین رفته است .
ما از بچگی یاد گرفتیم که اگر یک بچه مسلمان ببیند همسایه اش گرسنه خوابیده دین ندارد. این را یاد گرفتیم اما این روزها این موضوع برای کسی مهم نیست .می توانستم روزی میلیارد میلیارد پول حرام در بیارم اما اینکار را نکردم از 16سالگی کار کردم و لقمه حلال خوردم.
قهرمان صفریان (09307364607) نتوانست انتظارش را از مسئولان به زبان بیاورد اما آنچه از حرف های دیگر او پیداست نیاز به یاری و کمک رسانی مسئولان دولتی و یا حتی افراد حقیقی است کمکی که شاید بتواند در این آشفته بازار گرانی و بیکاری گره ای از مشکلاتش باز کند. دفتر روزنامه روزان علاوه بر هماهنگی برای یاری رسانی به این هموطن، آماده انعکاس توضیح سازمان ها و ارگانهایی است که در این میان از آنها نام برده شد
منبع: روزنامه روزان
اشعاری از محمد مهدی (حمید) طریقت در باره دفاع مقدس
باز امشب
باز امشب سینه ام بی تاب شد
شمع صبرم قطره قطره آب شد
باز وقت سوگواری ها رسیـدن
وبت شب زنده داری ها رسید
یاد امشب ازشهیـدان می کنیم
چهره ء جان را درخشان می کنیم
یاد آن پاکان و مردان خـدا
از اسارت ها ی دنیائی رهـا
ای خمینی ای ابر مرد جهـان
ای که گشتی همنشین عرشیـان
خیـز وآهنگی طنین انداز کن
در به روی ما ضعیفـان باز کن
ما هنوز اندر خم یک کوچه ایم
هفت شهر عشق را پس کوچه ایم
باز امشب سرنگون می آمدم
چون قلم من واژگون می آمدم
از شهیدان کشور ما زنده شـد
رهبـر ما رهبر پاینده شـد
قطعه شعر زیبای زیر توسط استاد محمد مهدی(حمید) طریقت به یاد شهیدان بزرگوار محمد باقر قاضی و حمید رضا بهرامی سروده و برای ما ارسال شده است. ضمن تشکر از آقای طریقت همزمان عکس های این شهیدان را هم منتشر می کنیم.
فکرخامی دشمنا ن ا فر و ختنـد* *چو ن لبـاس جنگ بر ما دوختنـد
بحث درس ومدرسه پایان یافت* *جای جای جبهـه دانشگاه یافت
پایگاهی با رفیقـان سـاختیم* *سوی دشمن یکسـره می تاختیـم
جنگ برما روزوشب معنی نداشت* *حمله بردشمن دمی سر دی نداشت
تا دفاع از دین ومیهن کرده ایم* *بر حـریفا ن ما شبیخون کرده ایم
با خمینی عهد و پیمـان بسته ایم* *باز هم ما از خطـر ننشستـه ایم
شهید محمد باقر قاضی