شاهدان خوسار(خوانسار)

این سایت با هدف زنده نگاه داشتن یاد و خاطره دلاور مردان دفاع مقدس طراحی شده است.

شاهدان خوسار(خوانسار)

این سایت با هدف زنده نگاه داشتن یاد و خاطره دلاور مردان دفاع مقدس طراحی شده است.

شاهدان خوسار(خوانسار)
تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
آخرین نظرات
پیوندها

شهیدی که ساعت شهادتش را می دانست

پنجشنبه, ۲۲ آبان ۱۳۹۳، ۰۷:۵۵ ق.ظ

قبلاً در مورد شهید کلوشانی نوشته بودیم. این مطلب توسط یکی از بازدیدکنندگان خوب وبلاگ به دستمان رسیده است. ضمن تشکر از ایشان این خاطره زیبا و معنوی را منتشر می کنیم:


دوست صمیمی ام «عبدالله کلوشانی»، انسانی خودساخته و حقیقتاً آسمانی بود. آن زمان هم شرایط طوری بود که اگر کمی زمینه داشتی، راه خوب شدن هموار بود. دو ماه، شبانه روز، باهم در منطقه بودیم و خیلی اخت شده بودیم. مطمئن شده بودم که حتی ساعت شهادتش را می داند. یک روز صبح، عبدالله عذر خواست و گفت که برای سنگر کندن نمی آید. خیلی با او رفاقت داشتم و اصرار کردم و گفتم: «بگو چرا نمی آیی؟»

گفت: «من می دانم که امروز شهید می شوم و می خواهم وصیت نامة دیگری بنویسم.»

با او شوخی کردم و گفتم: «تو که بدنت پر از ترکش است، شهادت چرا؟»

خیلی ترکش در بدنش بود؛ حتی بخشی از کاسة سرش را برداشته بودند که آن نقطه از سرش نرم بود. اصرار کردیم، اما نیامد. ما رفتیم و مشغول کار همیشگی شدیم. نزدیک ظهر شد و ساعت امن رسید. به محل استقرارمان برگشتیم. هر چند متر، سه چهار نفر از بچه ها مستقر بودند. بچه ها در بخش هایی از کانال که رو به قبله بود، می ایستادند و نماز می خواندند. وقتی رسیدم، عبدالله نماز ظهرش را خوانده بود و رو به قبله نشسته بود. به او گفتم: «عبدالله! دوسه تا تن ماهی که قوت غالب مان بود آورده ایم. بیا ناهار بخوریم.»

گفت: «بگذار نماز عصرم را بخوانم، شاید شهید شدم. نمازم را خوانده باشم بهتر است.»

خندیدم و گفتم: «حالا در این پنج دقیقه که شهید نمی شوی. بیا ناهار را بخوریم، بعد نمازت را بخوان.»

گفت: «نه، بگذار نمازم را بخوانم.»

شهید عبدالله کلوشانی نفر اول نشسته از راست

داشتیم حرف می زدیم که صدای انفجار یک خمپاره 60، از نزدیکمان آمد. همه تعجب کردیم؛ چون سابقه نداشت که بین دوازده تا یک، بخواهند بمباران کنند. عبدالله گفت: «سریع متفرق شوید!»

در حد دوسه متر دور شدیم و یک پیچ کانال را پیچیدیم. خودش مشغول نماز عصر شد. یک صدای انفجار دیگر هم از نزدیک آمد. دو دقیقه نگذشته بود که صدای انفجار سوم آمد. دیگر نتوانستم تحمل کنم. گفتم: «این خیلی نزدیک بود. برویم، ببینیم کجا خورده است.»

پیچ کانال را برگشتم و دیدم که خمپارة آخری به لبه کانال خورده و ترکش آن آمده و دقیقاً به شاهرگ عبدالله خورده است. خون از گلویش جاری بود. کپ کرده بودم و نمی دانستم چه کنم. سر او را به بغل گرفتم. چفیه اش را دور زخم پیچیدم. فایده نداشت. چفیه خودم را هم پیچیدم، ولی افاقه نکرد. دوسه تا از بچه ها از دو طرف آمدند، گفتم: «برگردید!»

نمی خواستم روحیة بچه ها در آن شرایط واقعاً سخت، بیش تر از این خراب شود. به یکی از بچه ها گفتم: «یک برانکارد بیاور تا به عقب ببریمش.»

یک برانکارد، نزدیکمان، کنار کانال بود؛ ولی به خاطر شرایط روحیمان کسی آن را ندیده بود. ده دقیقه طول کشید تا از ته کانال، برانکارد را آوردند. در آن مدت فقط صدای خس خس سینه اش می آمد. مدام نبضش را می گرفتم. کاری از دستم برنمی آمد. جیبش را باز کردم و دیدم وصیت نامه ای به تاریخ همان روز نوشته است.

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ آبان ۹۳ ، ۰۷:۵۵
محله پایتخت

به یاد شهدای عملیات محرم در سال 1361

شنبه, ۱۰ آبان ۱۳۹۳، ۰۹:۳۹ ب.ظ

در سال 1361 محرم مصادف با آبان بود. در چنین روزهایی عملیات محرم آغاز شد.

مگر چند سال داشتی وقتی قلم را بر زمین گذاشتی و رفتی تا بجنگی؟ وقتی جنگ شروع شد فکر کردی وظیفه ات درس است و مشق تا وقتی اولین گلوله دشمن به مرزها شلیک شد. درس رفت در اولویت بعدی زندگیت. الان کجای این دنیا هستی؟ شهید شده ای؟ یا در سنگری دیگر مشغول رزمی؟ فقط کاش هنوز با مردم باشی. هرچند تاریخ نشان داده است آنان که جنگ را از نزدیک لمس کرده اند هنوز با مردم مانده اند. کنار مردم و برای مردم.

امروز سالگرد عملیات محرم است. عملیاتی که شامگاه روز دهم آبان ماه سال ۱۳۶۱ در منطقه عمومی موسیان بر روی ارتفاعات جبال حمرین آغاز شد.

عملیات محرم در چند محور و طی چند مرحله طراحی شد که مرحله اول آن دوشنبه ۶۱/۸/۱۰ در ساعت ۲۲ و ۸ دقیقه با رمز «یا زینب(س)» با فرماندهی قرارگاه عملیاتی کربلا، با سرعت و غافلگیری قابل ملاحظه آغاز شد، به نحوی که کمتر از نیم ساعت پس از شروع عملیات قوای اسلام توانستند در یک محور تعدادی از نیروهای عراقی را به اسارت درآورند و در محور دیگر نیروهایی از دشمن به استعداد بیش از یک تیپ در محاصره نیروهای خودی قرار گرفتند و غالباً اسیر شدند.

در ساعت ۶ صبح ۶۱/۸/۱۱ به استثنای جناح چپ منطقة عملیات، کلیه یگانها اهداف تعیین شده را تصرف کردند و پس از یکی دو ساعت، بین کلیه نیروها الحاق حاصل شد.

از چهار قرارگاه فرعی شرکت‌کننده در عملیات، نیروهای سه قرارگاه اهداف خود را حتی بیش از آنچه که پیش‌بینی شده بود، تصرف کردند. ولی یگان‌های قرارگاه چهارم به علت طغیان رودخانه دویرج و پاره‌ای مشکلات در پشتیبانی یگان‌های مانوری نیروها، نتوانستند اهداف خود را در حوالی منطقه چم هندی و ربوط بطور کامل تصرف کردند.

ایستاده از چپ : شهید سید محمد مهدوی - شهید محمود عزیزی - شهید سید سعید میرباقری - جانباز محمد بهرامی فر - شهید علی اکبر علی احمدی - شهید حبیب اله صالحیان - میرباقری - خاقانی - ....- شوشتری - شهید علی مقیمی - ....-...
نشسته از چپ :ماشاءاله نعمتی - ذبیح اله جواهری - ....-....-....- مقصودی - عبداله پرخان - ....- جانباز حاج ابوطالب عزیزی - ....- شهید مجید علایی - ....- جانباز علی محمدخانی - .....- شهید محمدباقر منصوری


۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ آبان ۹۳ ، ۲۱:۳۹
محله پایتخت





    بوی محرم می آید .....

کاش سهراب اینگونه می گفت:

آب را گل نکنید ...

شاید از دور علمدار حسین(ع)

مشک طفلان بر دوش،

زخم و خون بر اندام،

می رسد تا که از این آب روان،

پر کند مشک تهی، 

ببرد جرعه آبی برساند به حرم، 

تا علی اصغر(ع) بی شیر رباب(س) 

نفسش تازه شود و بخوابد آرام ...

آب را گل نکنید ....

۱۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ آبان ۹۳ ، ۱۸:۳۳
محله پایتخت

گرامی داشت هفته دفاع مقدس

دوشنبه, ۳۱ شهریور ۱۳۹۳، ۱۱:۳۳ ب.ظ

خورشیدهای خاک نشین یادشان بخیر

پل های آسمان به زمین یادشان بخیر

دستهای روبه علقمه مانده بروی خاک

پاهای بوسه داده به مین یادشان بخیر

چندین هزار یوسف از‎ ‎اینجا گذشته اند

ما مانده ایم و آه همین یادشان بخیر

۳۴ سال از روزی که دشمن به مرزها حمله کرد گذشت. شهرها رنگ دیگری گرفتند. نوجوانان این سرزمین که خود را برای رفتن به مدرسه آمده می کردند، دانش آموز مدرسه دیگری شدند. ناگهان بزرگ شدند، جوانان مان مرد شدند. مردانی که هشت سال عاشقی کردند. جان های خود را در دست گرفتند و از مرزهای سرزمین مادری دفاع کردند و در تاریخ ثبت شدند. به اسم عشق ثبت شدند. به اسم مردانگی. به اسم ایستادگی. برای همیشه روی چشم های ما جا دارید.



ایستاده از راست:شهید سید علی ناشر الاحکام، جانباز فرهنگی علی اصغر میرشفیعی، شهید داود دهاقین، مرحوم حمید بهارلویی، شهید حسین کاظمی، محمد رضا فاطمی نیا( خالوحاجی)

نشسته از راست: شهید جلال رنجبر، سعید زینلی، شهید مجتبی شجاعی، عبداله دادفر( کفاشی)، شهید سید سعید میرباقری، شهید محمود عزیزی، جانباز ابراهیم غضنفری، شهید عزت اله خوب بخت

۱۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ شهریور ۹۳ ، ۲۳:۳۳
محله پایتخت

.......آن روز از سنگر فرماندهی بما خبر دادند که امشب ساعت 8/45 دقیقه تا 9 شب آتش تهیه روی سر عراقیها بریزیم لذا گردان ما که در خط مقدم پدافندی جاده ام القصر مستقر بود میبایست هماهنگی و آمادگی لازم داشته باشد و هماهنگ با توپخانه، ادوات و زرهی با سلاحهایی که در اختیارمان بود عمل میکردیم به همین خاطر عصر آن روز با شهید بزرگوار محمود عزیری مشغول چک کردن تک تک سنگرها ی نگهبانی و سنگرهای استراحت نیروها و همچنین مهمات و تجهیزات و میزان آمادگی و چینش نیروها شدیم تا اینکه به سنگر تیر بار رسیدیم و ایشان تاکید داشتند که زمان آتش تهیه خودشان پشت تیر بار باشند که من مخالفت میکردم در نهایت تصمیم را به خود ایشان واگذار کردم و قرار گذاشتیم صبح ِهنگامی که ماشین جهت بردن برادرانی که نیاز به حمام داشتند می آید با هم به حمام در مقر لشکر کنار اروند اسکله چهار چراغ برویم .

عقربه های ساعت 8/45 را نشان میداد و ندای الله اکبر از پشت بیسیم بگوش رسید  ناگهان انبوهی از اتشبارهای مختلف بر سر عراقیها اجرای آتش نمودند (گلوله های توپ. خمپاره . کاتیوشا . تیر بار . آرپی جی . و سلاهای سبک در دست نیروهای رزمنده ) 15 دقیقه ای این اتشباری ادامه داشت و بعد از این میبایست نیروها بغیر از نگهبانها به داخل سنگر های اجتماعی و استراحت بروند . چون بعد از این بطور معمول عراقیها جواب این آتش تهیه را میدادند و انهم با آنهمه سلاحهای متنوع و حجم سنگین آتش که میتوان گفت چندین برابر ما بود . شهید محمود عزیزی تمام نیروهای آماده تحت امر خود را به سنگرهای استراحت هدایت نمودند . و خود ایشان که آخرین نفر بودند که میخواستند به سنگر بروند که ناگهان گلوله خمپاره ای بین سنگر تیر بار و سنگر اجتماعی فرود می آید و ترکش ریزی به اندازه یک نخود به قلب ایشان اصابت میکند همسنگران ایشان سریعا آمبولانس خبر میکنند و پیکر پاک و مطهر ایشان را به پشت جبهه منتقل میکنند. اما آن شب هیچ یک از دوستان که شاهد این واقعه بودند من را خبردار نکرده بودند آنهم به این خاطر بود که علاقه و الفتی که بین ما بود در اولین برخورد هر شخص نا آشنا فکر میکرد که ما با همدیگر دوقلو هستیم .

تا اینکه  هنگام اذان طبق قراری که گذاشته بودیم من منتظر شهید عزیزی بودم چند دقیقه ای گذشت و خبری از ایشان نشد و ماشین حمام نیز بدون اینکه من متوجه بشوم و بی سر صدا از کنار سنگر ما میرود . نگران شدم رفتم کنار سنگر ایشان و از بیرون او را صدا کردم اما جوابی نشنیدم دوباره ایشان را صدا زدم باز جوابی نشنیدم به داخل سنگر رفتم دیدم هر کس به کاری مشغول است از آنها پرسیدم پس چرا جواب نمی دهید ؟

 محمود کجاست ؟

چون از رابطه ما خبر داشتند و نمیخواستند من متوجه بشوم لذا با هماهنگی که قبلا بین خودشان کرده بودند . یکی از آنها گفت !

محمود با ماشین تدارکات برای استحمام به عقب رفت !

من گفتم : با من قرار گذاشته بود .

ناراحت شدم : و گفتم ای نا....... الان میرم حسابشو کف دستش میذارم . و از داخل سنگر بیرون آمدم. با کمال تعجب دیدم یکی دیگر از ماشینهای تدارکات به رانندگی اکبر زنجیر بند کنار سنگر با دو سه نفر دیگر به من اشاره کردند آقای غضنفری مگه نمیخواهی به حمام بروی زود باش ما منتظر شما هستیم دیر بجنبی نماز قضا میشه . من هم که بی خبر از همه چیز سوار ماشین شدم و بهمراه آقای زنجیر بند و دیگر دوستان راهی اسکله در کنار اروند شدیم در بین راه زنجیر بند چند بار گفت خب آقای غضنفری دیشب چه خبر ؟ کسی طوریش نشد ؟ منهم گفتم نه بحمدالله اوضاع خوب و وفق مراد بود .

زنجیر بند : اما انگار یکی از بچه های خوانسار موج انفجار گرفته

گفتم : نه . چون اگه اتفاقی افتاده بود به من خبر میدادند

زنجیر بند : اما من 100% میدانم که یکی از بچه های خوانسار رو موج انفجار گرفته

من به ایشان گفتم : خواب دیدی خیره !

اما در طول مسیر هر کاری کرد نتونست بمن بگه که محمود شهید شده . اما تو دلش میگفت عمو . بیخودی سراغش رو نگیر این تویی که خواب دیدی خیره . محمود الان پیش خداست .

بالاخره به مقر تدارکات کنار اسکله رسیدیم پس از اقامه نماز صبح  من سراسیمه و با عجله به داخل محلی که در آن تعدادی حمام صحرای تعبیه کرده بود رفتم برای تسویه حساب با کسیکه بفکر خودم بدقولی کرده و من را پیچونده ! هر چه گشتم و صداش کردم  پیداش نکردم به داخل سنگر تدارکات رفتم و از آنها سراغش را گرفتم اما آنها هم برای اینکه مرا دست بسر کنند و با لحنی تند گفتند مگر ما اینجا مسئول آمار برداری از نیروها هستیم و یا اینکه ستاد گمشده گانیم

نا امید برگشتم و دنبال نقشه ای میگشتم که چگونه با او ( شهید عزیزی ) بر خورد کنم و چی بهش بگم . یکی دو ساعتی گذشت صبحانه را در همان سنگر تدارکات خوردم و دوباره با اکبر زنجیر بند به خط مقدم برگشتم . در بین را ه باز گشت اکبر از هر دری صحبت بمیان آورد تا اینکه دل به دریا زد و گفت بابا محمود دیشب ترکش خورده و به عقب بردنش !

رنگ از رخسارم پرید صورتم مثل گچ شده بود باورکردنی نبود . اما حقیقت داشت . لحظه ای بخود آمدم و برای خودم تاسف خوردم چون شهادت حق چنین مردانی است و او به آرزوی قلبیش که چندین سال انتظارش را میکشید، رسیده بود و تنها کاری که ما میتوانیم بکنیم ادامه راهش بود لذا در همین افکار سیر میکردم که بخط مقدم رسیدیم  همه دوستان نگران و مضطرب و ناراحت از اینکه چه کسی را از دست داده بودند   و چه عکس العملی از من میبینند . و من نیز با روحیه ای مضاعف همه دوستان را آرام و دلداری دادم هنگام غروب فرمانده گردان خبر دادند که میخواهیم گروهان را از خط جابجا کنیم و بچه های خوانسار به یک مرخصی اجباری جهت شرکت در مراسم تشیع جنازه شهید محمود عزیزی بروند. اما افسوس که یک روز دیر رسیدیم و توفیق شرکت و وداع با این شهید دوست داشتنی و خوش طبع و شاد را پیدا نکردیم اما یاد و خاطره و رشادتهای این شهید بزرگوار همیشه در قلب ماست . اگر عمری باقی بود خاطرات با این شهید بزرگوار را قلم فرسایی خواهم کرد . هدیه به ما همشهری های عزیز 



از سمت راست: شهید محمد عزیزی، جانباز ابراهیم غضنفری و شهید حسین کاظمی

سد قشلاق سنندج - انتهای پادگاه لوله (مقر تاکتیکی لشکر )


این عکس مربوط به تشییع جنازه شهید علی مقیمی است که در 5 اسفند سال 1365 در منطقه شلمچه در کربلای 5 به شهادت رسید. افرادی که زیر تابوت را گرفته اند سمت راست ابراهیم غضنفری و سمت چپ شهید محمود عزیزی است. محمود 6 ماه بعد از این تاریخ یعنی شهریور سال 1366 به شهادت رسید. یکی از رزمندگان نقل می کرد بعد از شهادت علی برای زیارت قبور شهدا  با محمود به گلستان شهدا رفته بودیم قبر سمت چپ علی مقیمی خالی بود. محمود با اطمینان می گفت این قبر من است. البته به پدر شهید حسن استاد رحیمی که مسئول گلستان شهدا بود سفارش کرده بود که این قبر را برایش نگهدارند. 4 ماه بعد از اون تاریخ  محمود در آن قبر آرام گرفت. 

۹ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ شهریور ۹۳ ، ۲۰:۲۱
محله پایتخت

وصیت نامه شهید محمود عزیزی

جمعه, ۱۴ شهریور ۱۳۹۳، ۰۸:۱۴ ق.ظ

خدمتتان عرض کنم که درخواست های زیادی برای انتشار وصیت نامه شهدا داشتیم. امروز وصیت نامه شهید محمود عزیزی را منتشر می کنیم. وصیت نامه این شهید دنیایی از مطالب اخلاقی آموزنده دارد. 


بسم الله الرحمن الرحیم

 

اللهم الجعل محیای محیا محمد و آل محمد و مماتی ممات محمد وآل محمد

 

بنام الله پاسدار حرمت خون شهیدان و با درود و سلام خدمت آقا امام زمان و نائب برحقش امام خمینی روحی له الفداء و با درود و سلام بر خانواده معظم
شهداء – اسراء – مفقودین و جانبازان انقلاب خونبار اسلامیمان وبا سلام بر شما امت قهرمان .

من محمود عزیزی فرزند محمدصادق مسلمان (شیعه) با آگاهی تمام بریگانگی خداوند شهادت میدهم و بر این شهادت نیز پایدار میباشم که حضرت محمد(ص) فرستاده او و پیامبری بودند که با آمدن آن پیامبر دین اسلام کامل شده من نیز پیرو اسلامی هستم که از پیامبر بوسیله امامان معصوم و فقهای اسلامی به رهبرکبیر انقلاب و حضرت امام روحی له الفداء رسیده است و پیرو این رهبر وتابع این حکومت که اسلامی میباشد هستم و هرحکومت و دولتی که بخواهد با این رهبر و این حکومت مخالفت کند کافر میدانم وبا آن تا آخرین لحظه عمرم در میدان مبارزه همگام با رزمندگان مبارزه میکنم .

حقیر برحسب وظیفه چند جمله ای را به عنوان سفارش برای ملت و رزمندگان غیور و خانواده عزیز خصوصا مادر بزرگوارم بر روی کاغذ می آورم .

وصیت به مادر بزرگوار و خانواده عزیز:

مادر من با اجازه شما به مدرسه عشق یعنی جبهه رفتم پس از شما میخواهم که بعد از شهادت فرزندتان صبر را منشاء کار خویش قرار دهید ودر مصیبت از خدا رسیده تحمل بکنید امید است که انشاءالله خداوند هدیه ناقابل شما راقبول نماید .

مادر وبرادران و خواهران عزیز پیرو انقلاب و رهبر باشید که رهبری اسلام رسول الله(ص) به دست همین رهبر است .

نمازهایتان را در اول وقت بخوانید هنگام ناراحت شدن برای از دست دادن من یادی از مصائب امام حسین (ع) و انصار او بکنید و بخاطر از دست دادن من انتظاری از انقلاب نداشته باشید .

وصیت به امت قهرمان :

امید است همانگونه که از اول انقلاب تا به حال به این رهبر و این حکومت وفادار بودید وفادارتر بشوید وبا کمک خودتان جبهه ها را تقویت کنید .

 خانواده های عزیز رزمندگان ، جبهه ها را میدان کشته شدن فرزندانتان نپندارید که هیچ بنده ای از دنیای مادی به عقبی نمی پیوندد مگر به اذن الله (آیه 144 سوره بقره) میفرماید :  هیچکس جز به فرمان خداوند نخواهد مرد اجل هرکس در لوح قضای الهی بوقت معین ثبت شده است .

 

وصیت به رزمندگان عزیز:

این رهروان راه خمینی روحی له الفداء واین پیروان راه حسینی ، اینهایی که با حماسه آفرینیهایشان پشت ابرقدرتهای جنایتکار را خم کرده و پوزه متجاوز
صهیونیستی را به خاک مالیده اند ، حقیر از آنها تقاضا دارم که استوار ومقاوم در راه بمانند .

 دوستان ؛ شهیدان را از یاد نبرید با رفتن به جبهه و حماسه آفرینی روی اسلام و امام و انقلاب را سفید کنند .

چند کلام دعا که انشاءالله با آمین شما عزیزان این حقیر نیز به آن آرزویی که دارم برسم :

پروردگارا ؛ معبودا ؛ چه خوش است ملاقات با تو ؛ چه زیباست محشور شدن با شعار لااله الاالله ؛ چه خوش طراوت است در بهشت با نور قرآن وارد شدن و چه جای سر بلندی است با انبیاء و اولیاء و شهداء ؛ پس خداوندا مرا در زمره این گونه افراد قرار ده .

خداوندا ؛ دوستان
شهیدم از محرم گرفته تا والفجر 8 و تا کربلای 10 همه رفتند ومرا تنها در زندان دنیا کذاشتند ،

خداوندا ؛ دوستان هم محله ، دوستانی که در پایگاه بسیج شهید باهنر پایتخت دور هم جمع می شدیم  شهید فتاحیشهید افغان شهید عزیزی شهید مقیمی شهید میرباقری و شهید بختیاری همه رفتند .

خدایا ؛ هر بار که به خانه می آیم در حضور پدران و مادران و خانواده اسیران عزیز حمید و رسول احساس حقارت می کنم که فرزندان آنها از ما سبقت گرفتند ؛ پس خداوندا ما را نیز به خیل یاران پیوند ده و ما را از راهروان این عزیزان حماسه ساز قراربده .

باز هم به خانواده عزیز مخصوصا خواهرانم بگویم که بعد از شهادت من هیچگونه ناراحتی نداشته باشید وافتخار بکنید که سرور شهید شما در عالم ؛ آقا امام حسین (ع) می باشد و سالار و سید کشور اسلامیمان شهید مظلوم بهشتی ودر صدر شهدای شهرمان دو سید مظلوم و بزرگوار سید اکبر و سید سعید میرباقری میباشند .

چند تذکر در آخر وصیت نامه که مهم وجزء سفارشاتی است که حتما باید عملی شود از خانواده عزیز تقاضا مندم که اولا با شهادت من هیچگونه انتظاری از انقلاب نداشته باشند و ثانیا هیچ مزایایی از هیچ واحد و ارگان اسلامی بعد از شهادت من به شما خانواده عزیز نخواهد رسید وراضی به استفاده از مزایای تعیین شده نیستم فقط مزایای تشویقاتی که برای شما خانواده گذاشته میشود میتوانید از آن استفاده کنید و مزایایی چون زیارت مراقد متبرکه و بزرگ مانند زیارت اهل بیت که در کنار خانه خدا بخاک سپرده شده اند یا زیارت از حضرت امام ؛ فقط اینها  ؛ حتی راضی نیستم در مجالس من چیزی از من گفته شود یا تعریف و تحسین از حقیر بشود ، در مجالس من شعارهای بزرگ امام حسین (ع) در روز عاشورا پخش شود چون همه چیز او رسیدن به این کمال انسانی ، که از خداوند میخواهیم آنرا قبول کند ؛  فقط بوسیله انبیاء (ص) و امامان معصوم(ع) میباشد.


در آخر از شما میخواهم که برای من شش ماه نماز و چهل و پنج روز روزه بدهید و مرا در گلستان شهداء در پیش دوستان بخاک بسپارید .

خدایا خدایا تا انقلاب مهدی حتی کنار مهدی خمینی را نگهدار

انشاءالله


مورخه 25/2/1366 ساعت 10 شب

                                                                                                                    

۱۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ شهریور ۹۳ ، ۰۸:۱۴
محله پایتخت

آزاده و جانباز اکبر رسولی نسب

جمعه, ۳۱ مرداد ۱۳۹۳، ۱۰:۲۳ ب.ظ

یکی از برادران مخلص و بی ریا و دوست داشتنی ایثارگر که به دلیل حضور طولانی در جبهه ها اکثر رزمندگان دفاع مقدس ایشان را می شناسند. گفتگو با ایشان توسط وبلاگ ایثارگران انجام شده که به مناسبت ورود اولین گروه آزادگان در مرداد ماه سال 1369 منتشر می شود. این مطلب توسط یکی از جانبازان هم محلی برایمان ارسال شده که ضمن تشکر از ایشان آن را منتشر می کنیم.

 لطفاً مختصری در مورد دوران کودکی خود برای ما توضیح دهید؟

حقیر در سال 1340 در محله چهارباغ خوانسار بدنیا آمدم وپس از طی دوران تحصیلی در سال 1358 از دبیرستان دکتر علی شریعتی خوانسار موفق به اخذ دیپلم شدم. در اول بهمن سال 1358 بعد از طی نمودن دوره های آموزش به عضویت رسمی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمدم.

برادر آزاده رسولی نسب در کنار شهید سید اکبر صادقی

با توجه به این که شما در سال 1358 به عضویت سپاه پاسداران درآمدید و صدام نیز در شهریور سال 1359 به ایران حمله کرد، به نظر می رسد شما جزو اولین کسانی باشید که از خوانسار به جبهه ها اعزام شدید؟

بلی، ما در اسفند 1359 به اتفاق تعدادی از دوستان به جبهه های جنوب اعزام شدم واولین حضورم در منطقه شوش بود.

برادر رسولی نسب در کنار شهید داود دهاقین از رزمندگان دفاع مقدس و پاسداران حفاظت فرودگاه مهر آباد که  در اثر سقوط هواپیما در مشهد به دیار حق شتافت.

در چه عملیات هایی حضور داشتید

 بنده ی حقیر درعملیاتهای بستان ،خیبر ،محرم ،کربلای پنج و والفجر 10 حضورداشتم.

 

برادر رسولی نسب به همراه شهید حسن کرمی(سمت چپ و شهید علی مقیمی سمت راست)

در چه عملیاتی به اسارت نیروهای دشمن درآمدید.

در آخرین روزهای حضورم درجبهه که مصادف بود باحمله عراق به فاو درتاریخ 29/1/1367درداخل اروندرود به محاصره ی نیروهای عراقی درآمدیم  و به دست دشمن اسیر شدم وبعداز 28ماه اسارت درتاریخ 8/6/1369 به میهن اسلامی بازگشتم.


چه زمانی ازدواج کرده اید و چند فرزند دارید و در حال حاضر چه کار می کنید؟

من قبل از اسارتم ازدواج کرده بودم و دارای 4 فرزند هستم که سه نفر آنها اکنون در مقطع کارشناسی و کوچکترین فرزندم در مقطع راهنمایی تحصیل می کنند. خودم هم دارای فوق دیپلم مدیریت از دانشگاه امام حسین(ع) هستم و در حال حاضر بازنشسته هستم.

در عکس بالا اکبر رسولی نسب با گرمکن سرمه ای حضور دارد. در این عکس شهیدان سید مهدی میرمحمدی، کمال امینی، علی مقیمی و جلال رنجر نیز حضور دارند.

ضمن سپاسگزاری از شما در صورتی که پیشنهاد یا پیام خاصی دارید به عنوان حسن ختام بفرمایید؟

حقیر خاطرات زیادی از دفاع مقدس و دوران اسارت دارم که تصمیم دارم آن ها را برای انتشار در اختیار شما  قرار دهم و یا در گردهمایی ها آن ها را بازگو نمایم. به امید موفقیت همه دوستان و پایداری در دفاع از ارزش های انقلاب اسلامی و آرمان های بلند شهدا.

 

توضیح: از تمام  ایثار گران گرامی دعوت می نماییم اسناد و خاطرات خود ازدفاع مقدس  را از طریق ایمیل وبلاگ در اختیار ما قرار دهند تا ضمن انتشار آن در وبلاگ، مجموعه ای منسجم از این اسناد را در آینده به عنوان کتاب چاپ نماییم.

۱۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ مرداد ۹۳ ، ۲۲:۲۳
محله پایتخت

سالروز شهادت امام جعفر صادق(ع) تسلیت باد.

جمعه, ۳۱ مرداد ۱۳۹۳، ۰۹:۴۵ ق.ظ

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ مرداد ۹۳ ، ۰۹:۴۵
محله پایتخت


سراسر تاریخ با عظمت میهن اسلامی ما از صدر اسلام تاکنون مزین است به برگهای زرین آثاره مردان حماسه و ایثار که زرین نگارهای ایشان اسطوره های افسانه ای را در اسوه های صبر و مقاومت و شجاعت و ایثارگری در مقابل دیدگان جهان به نمایش می گذارند و با نثار جان و مال و سلامتی خود سیر اندیشه های ناب محمدی (ص) را در طریق مهرورزی و تعالی کرامات انسانی در حماسه دفع ظلم و استکبار به مرام و منشی متعالی و فرهنگی اصیل و ماندگار در جامعه تبدیل و با خون خود آبیاری و بقاء آن را تضمین نموده اند از جمله این حماسه سازان آزادگان صبور و مقاوم می باشند.

متن زیر نوشته های جانباز و آزاده سرافراز رضا عادلی است که به توصیه یکی از جانبازان از وبلاگ یاد باد آن روزگاران یاد باد دریافت و منتشر می شود.

 در شهرستان خوانسار (محله بیدهند) بدنیا آمدم. در سال 1366 در سن 15 سالگی به پادگان آموزشی اعزام و پس از کسب آموزشهای لازم به جبهه های حق علیه باطل اعزام شدم به همراه چندین نفر دیگر از نوجوانان شهرمان از جمله شهید دلاور و همرزم عزیزم شهید شریف قیصری که از زمان آموزشی تا آخرین لحظه ی شهادت در کنارم بود. پس از حدود 6 ماه حضور در منطقه جنگی فاو در تاریخ 28/1/1367 در جدالی نابرابر که نیروهای عراقی با تمام قوا از هوا و زمین به فاو حمله کردند در تک فاو به نیروهای بعثی عراق اسارت نیروهای عراقی درآمدم. چون اعتقاد داشتم جنگ و اسارت جزئی از تاریخ میهن اسلامی ما است و باید کسانی که در این صحنه ها حضور داشته اند قلم به دست گرفته و به نوشتن و ثبت خاطره ها بپردازند یکی از خاطراتم را به شرح ذیل بیان می نمایم:

روز 28 فروردین ماه سال 1367 دلاورمردان گردان امام رضا ازلشکر 14 امام حسین در خط مقدم (پیشانی) جاده فاو ام القصر در حال مقاومت و مبارزه و دفاعی نابرابرانه با نیروها عراقی می باشند. این نبرد نابرابر ادامه دارد برادران گردان دلاورانه می رزمند و بر دشمن می خروشند و به صاحب اسم گردان امام رضا متوسل می شوند.

تانکها از روبه رو رفته رفته نزدیکتر می شوند گلوله ها مانند باران روی زمین می بارند و بالگردهای دشمن هم آنقدر زیادند که قابل شمارش نیستند بالای سرمان در حال ریختن بمب و راکت می باشند. من نیز در کنار شهید بزرگوار قیصری در کنار دیگر همرزمان در حال مقاومت می باشم و هر لحظه نیز شاهد عروج ملکوتی مشتاقان کوی شهادت می باشم. با این حال رزمندگان دلاور با روحیه ای بالا و سرشار از عشق جانانه می رزمند اوضاع خیلی وخیم و خراب است تانکهای دشمن در حال نزدیک شدن به ما می باشند تانکرهای آب بر اثر ترکش های توپ و خمپاره سوراخ شده و آبی برایمان نمانده از نیروی کمکی آب و مهمات خبری نیست زیرا دشمن از پشت سر ما را محاصره کرده بود به هر ترتیب من و شریف قیصری و تعدادی دیگر از از رزمندگان تویوتایی را که کنار جاده در گل فرو رفته بود راه انداختیم و 3 نفر از دوستان در جلوی ماشین و من به اتفاق شهید قیصری و همچنین شهید حمزه مباشری که پس از آزادی از اسارت به درجه رفیع شهادت نائل آمد و یکی دیگر از دوستان در عقب تویوتای سوار شدیم هنوز چند کیلومتری عقب نشینی نکرده بودیم که دیدیم راه بسته و از همه طرف در محاصره هستیم به هر حال ماشین به حرکتش ادامه داد. در این لحظات بود که راکت یکی از بالگردها به سمت ما شلیک شد و در کنار تویوتا به زمین خورد از آن لحظه به بعد من چیزی را به یاد نیاوردم تا حدود 4 الی 5 ساعت بعد که متوجه شدم صورتم خنک شد برای لحظاتی چشمهایم را باز کردم دیدم یکی از سربازان عراقی بالای سرم ایستاده فکر کردم خواب می بینیم چشم هایم را بستم دوباره چشمهایم را باز کردم خواستم برخیزم دیدم به علت اصابت نیز ترکش توان برخواستن را ندارم سرباز عراقی سر نیزه اش را در آورد با خودم گفتم تمام شد شهادتم را خواندم ولی آن سرباز پیراهنم را پاره کرد تا ببیند از چه ناحیه ای مجروح شده ام به هر حال تقدیر این بود که من بعد از 4 الی 5 ساعت بیهوشی در میان این همه انفجار زنده بمانیم:

گر نگهدار من آن است که من میدانم         شیشه را دربغل سنگ نگه می دارم

  لازم به ذکر است چند نفر از رزمندگان گردان که از دور شاهد صحنه انفجار راکت کنار تویوتا بودند خبر شهادت من را 100% به مسئولین گردان اعلام کرده بودند به همین دلیل اسم من جزو شهدای گمنام شهرستان ثبت و حتی مراسم ختم و سالگرد نیز برایم برگزار شده بود. پس از گذراندن 28 ماه اسارت در زندان های بعثی در تاریخ 7/6/1369 در کمال ناباوری خانواده و همشهریان به میهن عزیزمان بازگشتم که مردم خوب و انقلابی خوانسار و (محله ی بیدهند) استقبال پر شوری از من به عمل آوردند.

 


جمعی از دلاور مردان حماسه و ایثار، آزادگان شهرستان خوانسار از راست به چپ:

رضا عادلی، سیدتقی میراسماعیلی، جعفر شاه محمدی،  رضا زارعی فر،  سیدمحمد میرشفیعی  و محمدرضا بخشی



سمت راست جانباز آزاده اکبر رسولی نسب( اعرابی) و سمت چپ شهید علی مقیمی


۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ مرداد ۹۳ ، ۲۰:۴۱
محله پایتخت

از طریق مجازی به خوسار( خوانسار)بیایید.

جمعه, ۲۴ مرداد ۱۳۹۳، ۰۱:۱۳ ب.ظ

خدمتتان عرض کنم که چند پیام خصوصی دریافت کرده بودم که خواسته شده بود در کنار انتشار تصاویر لاله های خونین کفن شهر( شهدا) تصاویری هم از مناظر خوانسار منتشر کنیم.  



۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ مرداد ۹۳ ، ۱۳:۱۳
محله پایتخت