شاهدان خوسار(خوانسار)

این سایت با هدف زنده نگاه داشتن یاد و خاطره دلاور مردان دفاع مقدس طراحی شده است.

شاهدان خوسار(خوانسار)

این سایت با هدف زنده نگاه داشتن یاد و خاطره دلاور مردان دفاع مقدس طراحی شده است.

شاهدان خوسار(خوانسار)
تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
آخرین نظرات
پیوندها

درباره پرچمدار شهید جمشید زمانی دوست

يكشنبه, ۲۴ فروردين ۱۳۹۳، ۰۶:۲۶ ب.ظ

خدمتتان عرض کنم که شهید جمشید زمانی دوست در 8 سال دفاع مقدس حضور چشمگیری در جبهه ها داشت. جنگ که تمام شد خیلی ناراحت شده بود که چرا شهید نشده است. به همین دلیل برای پیدا کردن دریچه ای به سوی شهادت در لشکر 14 امام حسین ماند و در سطح فرماندهی خدمت می کرد. چند سال بعد گردانشان برای انجام ماموریت مبارزه با قاچاق و ضد انقلاب به غرب کشور رفت و رشادت های زیادی از خود نشان داد و در همان منطقه به دست اشرار به شهادت رسید. شهید زمانی دوست زمان شهادت فقط 6 ماه از ازدواجش گذشته بود. 

امروز تولد ام البنین سلام الله علیها همسر حضرت امیرالمومنین علی بن ابی طالب علیه السلام و مادر حضرت عباس(ع) است. امروز به نام مادران و همسران شهدا نام گذاری شده است. ما نیز به نوبه خود یاد و خاطره تمام مادران و همسران شهدا را گرامی می داریم


 شهید زمانی دوست نفر دوم از سمت چپ


محسن زمانی دوست مدیر وبلاگ خوانسار شهر من خطه ای از بهشت مطلب زیر را به عنوان پیام برایمان ارسال کرده که با کمی تغییرات منتشر می کنیم:

انقدر نامردی زیاد شده که وقتی آدم رو به زندگی نامه شهدا میکنه واقعا به مردانگی شهدا پی میبره مثلا همین بحث ارتشا وقتی شهید جمشید زمانی دوست بزرگترین باند قاچاق کردستان را دستگیر میگنه سر دسته باند پیشنهاد 30 میلیون تومان رشوه را در سال 73 به ایشون میکنه که پولو بگیره و فقط سردستشون را آزاد کنه ولی این شهید بزرگوار این کارو نکردند و همه این اشرار را تحویل دادند برای همینه که یکی از بزرگترین افتخارات بنده همین شهید زمانی دوست هستند روحشان قرین رحمت الهی


مطلب زیر توسط ایثارگر عزیز حاج ابراهیم غضنفری در مورد شهیدزمانی دوست ارسال شده ضمن تشکر از ایشان مطلب را منتشر می کنیم.

علمدار شهید : به به چه صفت پرمعنایی و چه لقب با مسمایی است . و برازنده این شهید بزرگوار است . میدانید چرا این حقیر ایشان را اینگونه یاد کردم بخاطر اینکه شهید جمشید زمانی دوست از زمانی که عضو پایگاه مقاومت کربلا شد روز به روز شوق و علاقه اش برای حضور در جبهه بیشتر شد با وجود اینکه ایشان از نعمت پدر محروم بودند لذا قسمتی از بار زندگی بر دوشش بود .با همه این مشکلات تصمیم گرفت برای ادای دینی که خود احاس میکرد به جبهه ها اعزام شود  تا اینکه به لشکر مقدس 14 امام حسین علیه السلام آمد و در گردانی که معمولا بیشتر بچه های خوانسار بودند تقسیم شد . در انجام وظایف و تکالیفی که بعهده ایشان گذاشته میشد خیلی مصمم و جدی بود و اطاعت پذیری فوق العاده داشت . (اطاعت پذیری :یکی از نکات مهم در جنگ است )ایشان علاقه شدیدی به پرچمداری نشان میداد لذا از ایشان درخواست کردیم با توجه به نظم و انضباطی که از خود نشان داده بودند برای همیشه پرچمدار گروهان باشند و لذا تا پایان حضور ایشان در جبهه علمدار بودند . خداوند ایشان را با علمدار کربلا حضرت ابوالفضل العباس (ع)محشور نماید .
۱۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ فروردين ۹۳ ، ۱۸:۲۶
محله پایتخت

در گذشت پدر شهیدان احسان و منصور امینی

پنجشنبه, ۲۱ فروردين ۱۳۹۳، ۰۷:۴۸ ق.ظ

روح ابوالشهدا حاج حسن امینی پدر شهیدان احسان و منصور امینی سبکبال پر گشود و به سوی معبود خود شتافت. به روح این عزیز سفر کرده به ملکوت و روح تابناک فرزندان شهیدش درود می فرستیم. پدری که خالصانه و برای رضایت حضرت حق از عزیزترین سرمایه های خود گذشت تا روح قدسی آن طاهران ملکوت، حافظ و  پاسدار میهن اسلامیمان باشد. ضمن عرض تسلیت و همدردی با خانواده محترم، از خداوند متعال علو درجات برای آن عزیز سفر کرده و صبر جمیل برای بازماندگان مسئلت می نماییم.                                                      

مدیریت وبلاگ


به اطلاع همشهریان گرامی می رساند مراسم ختم و شب هفت آن عزیز سفر کرده از ساعت ۱۵/۳۰ الی ۱۷ روز جمعه ۹۳/۱/۲۲ در مسجد ابوالفضل(ع) بیدهند برگزار خواهد شد. 



۱۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ فروردين ۹۳ ، ۰۷:۴۸
محله پایتخت




شهیدان عقیقی، محمدخانی و ذوالفقاری در حج سال 1366 در مکه مکره به دست سفاکان آل سعود به شهادت رسیدند.




شهیدان هوشنگی و هوشیاری اعضای یک خانواده بودند که در بمباران های اوایل سال 1367 جنگ تحمیلی در تهران به شهادت رسیدند..

۱۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ فروردين ۹۳ ، ۱۹:۲۶
محله پایتخت

۹ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ فروردين ۹۳ ، ۲۲:۱۰
محله پایتخت

گرامیداشت روزشهید

پنجشنبه, ۲۲ اسفند ۱۳۹۲، ۰۸:۵۳ ق.ظ


خورشید، بزرگ ترین مؤذن صبح است و شهید، والاترین مکبر آزادگی؛ و کدام تکبیر، رساتر و فراگیرتر از شهادتینی که در بی تعلق ترین ثانیه های زندگی، بر زبان شهید جاری می شود؟!

آری! رهایی، محصول دل سپردگی مردان جهاد، به عالمی فراتر از خاک است؛ محصولی که توازن عقل های زمین را درهم می شکند. پس سلام بر شهدا که ایستاده می میرند.

رسالت ما

شهدا، رفته اند و رسالتی از جنس آگاهی و حرکت را بر دوش ما باقی گذاشته اند. شهادت، مرز زمین و آسمان است و شهدا، مرزبانان هماره بیداری. شهیدان، پیامبران حماسه انسان اند که ما را مسئولیتی ممتد که در لحظه لحظه زندگی مان جاری است، نازل فرموده اند.

۱۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ اسفند ۹۲ ، ۰۸:۵۳
محله پایتخت

نحوه شهادت ناصر(محمد صادق) تائبی

دوشنبه, ۱۹ اسفند ۱۳۹۲، ۱۰:۴۸ ب.ظ

مدیر محترم وبلاگ پاتخت خوسار

 

با سلام

می خواستم یک خاطره از شهید ناصر تائبی تعریف کنم. از این خانواده دو برادر شهید شده اند. برادر بزرگتر ناصر به نام محمد حسین تائبی در سال 1361 در عملیات محرم به شهادت می رسد. ناصر در زمان شهادت برادرش 10 سال بیشتر نداشت. بعد از شهادت حسین، ناصر تلاش زیادی را برای حضور در جبهه ها انجام می دهد ولی به دلیل کمی سن و سال موفق به حضور جبهه نمی شود.


بعد از عملیات کربلای 5 در اوایل سال 1366  با پافشاری زیاد موفق می شود به جبهه اعزام شود. در اواخر فروردین 1366مصادف با عملیات کربلای 10 با گردان یازهرا(س) لشکر 14 امام حسین(ع) به غرب کشور عازم می شود. گردان برای انجام عملیات به خط می رود. رزمندگان خوانساری در یک تصمیم واحد به این نتیجه می رسند که اجازه ندهند ناصر در عملیات شرکت کند.  دلیلش هم این بود که اکثر رزمنده ها با پدر ناصر آشنا بودند. پدر ناصر کارمند بنیاد شهید خوانسار بود و رزمنده های خوانساری هم به دلیل مراجعاتی که برای ادامه درمان های خود به بنیاد شهید داشتند ایشان را می شناختند. آن ها می گفتند حاج آقا تائبی یکی از فرزندانش شهید شده و شاید طاقت شهید شدن ناصر را نداشته باشد. از طرفی اگر ناصر شهید می شد رزمنده های باسابقه خوانساردیگر توانایی روبرو شدن با حاج آقا تائبی را نداشتند. لذا به این جمع بندی می رسند که برای کاهش خطرات احتمالی ناصر را به عقب بفرستند.  موضوع را با ناصر مطرح می کنند. ناصر پافشاری می کند که باید حتماً در عملیات شرکت کند چون آرزوی چندین ساله اش حضور در جبهه ها بوده است. ناصر خیلی التماس و گریه و زاری می کند ولی به التماس های او توجه نمی شود . آن ها تصمیم خود را گرفته بودند. آمبولانس بهداری به رانندگی ابراهیم جدیدی (برادر شهید سعید جدیدی) برای انتقال مجروحان از خط مقدم به بهداری آماده حرکت به پشت جبهه است. تصمیم گرفته می شود ناصر را با آمبولانس به عقب بفرستند. ناصر وقتی می بیند التماس های او کار ساز نیست. در حال گریه منطقه ای دور دست را نشان می دهد و می گوید اگر مرا به عقب بفرستید من در آنجا شهید می شوم و از این کارتان پشیمان می شوید. ولی باز هم به التماس های او توجه نمی شود. تصمیم گرفته شده که ناصر  به عقب خط مقدم منتقل شود. آقای جدیدی نقل می کند ناصر را سوار آمبولانس کردم و در پیچ و خم کوه ها در حال حرکت به سمت پشت جبهه بودم. مرتب دشمن کنار جاده تدارکاتی را می زد. در یکی از پیچ های تند (همان مکانی که ناصر اشاره کرده بود) خمپاره ای در نزدیکی آمبولانس منفجر شد و یک ترکش به ناصر اصابت کرد و ناصر همان جا شهید شد. آری ناصر در همان نقطه ای که خود اشاره کرده بود به شهادت می رسد و دوستانش متوجه می شوند نمی شود جلوی تقدیر الهی را گرفت. 

شهید ناصر تائبی نفر چهارم ایستاده از چپ


در جایی سردار شهیدحاج حسین خرازی گفته بود هر ترکشی که از خمپاره جدا می شود ماموریتی دارد. 

قسمتی از وصیتامه شهید ناصر تائبی: خدا از تو سپاسگزارم که دوران جوانی مرا همزمان با دفاع مقدس قرار دادی تا با این معنویات آشنا شوم. 


شهید محمد حسین تائبی نفر سوم ایستاده از چپ


۱۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ اسفند ۹۲ ، ۲۲:۴۸
محله پایتخت

خاطره ای از شهید غلامعلی سمیعیان

چهارشنبه, ۱۴ اسفند ۱۳۹۲، ۰۷:۲۹ ب.ظ

شهیدی  که ابرویش را شکستم(نویسنده جانباز عزیز اسداله اورعی)


شهید غلامعلی سمیعیان

خیلی وقتا میشد که توی بازی فوتبال نمیتونست توپو از من بگذراند از این بابت یه کل کل حسابی بین نگاه ونشان (اسدالله اورعی و شهید عزیز غلامعلی سمیعیان )سایه انداخته بود تا اینکه یه روزی دیگه جریان گل کرد و یه مشاجره ای صورت گرفت من میدونستم که نباید بهش نزدیک بشم چون نیرو وقوای جسمیش از من بیشتر وقویتر بود .

محل بازیمون فتحآبه بود هرکسی با وسیله و یا پیاده میاومد اونجا بازی میکرد، اونروز غلام با الاغشون اومده بود.الاغ قبراقی و سفید رنگی  بود .بعداز بازی مثل همیشه وقتی که درگیری مون بالا گرفت من سعی کردم تا دم در خونمون با هاش در نیفتم پس از طی مسیر فتحابه تا دم در خونه  ارام بودم ولی بمجرد اینکه رسیدم دم محل یه سنگ ورداشتمو  و پرت کردم به طرفش اقا سنگ خورد به ابروی سمت راستش ،بد جوری شکست خون فواره زد اهالی ریختن جلو با دستمال بستن تا از خونریزی جلو گیری شد . خلاصه این شکستگی بیاد گار روی ابروی غلام ماند تا یکی دوماه مونده به عملیات خیبر من به جبهه اعزام شدم طبق روال رفتم گردان امام حسین به فرماندهی شهید حاج محمد قوچانی بعداز ظهر بود وقتی به گروهان ابوالفضل به فرماندهی شهید شیرازی معرفی شدم دیگه خستگیم نمیذاشت که کاری غیر از خواب انجام دهم.توی استراحت کامل دیدم یه سر صدای خنده میاد چشمامو وا کردم دیدم بر بچه های بیدهندی مثل اقا مصطفای سمیعیانی وشهید عباسعلی سمیعیانی ومحمد جواد امینی وشهید غلامعلی سمیعیان ضمن خوردن چای لیوان پلاستیک قرمز رنگ معروف جنگ مرا متوجه خودشون کردند باور کنید اولین کاری که صورت گرفت من وشهید غلام برای بغل کردن هم دیگه بود وقتی پریدیم تو بغل همدیگه من خیلی گریه کردم چرا که ........خب قبلا وهمین بالا براتون نقل کردم چه اتفاقی افتاده بود .

سریع برم سر اصل موضوع یکی دوروز توی مقر یا مهدی منتظریم تا شب عملیات فرا برسه خیلی فرازو نشیبهای نظامی را گذرونده بودیم بیشترمواقع غلام هوای منو داشت بد نیست براتون بگم که تو این مدت غلام بخاطر مریضی  پدرش یسری اومده بود خونسار موقع برگشتن میره دم در خونه ما وبه مادرم میگه من دارم میرم جبهه کاری با فلانی نداری ماردم نقل میکنه که بهش گفتم غلام جون مراقب اسدالله باش این زیاد بچگی میکنه وبابت اون قضیه هم از غلام معذرت خواهی می کنه غلام میگه حاج خانم مراقبتشو بده دست خدا از بابت اون جریانم (شکستگی ابرو )هیچ مشکلی نیست ما رو دعا کنید .


غلام آر پی جی زن معروف وشجاع لشگر امام حسین بود  وی را تقریبا همه میشناختند تو جبهه اتیش بپا میکرده (تو عملیاتای قبلی )وقتی درگیری تو خیبر توسط حاج حسین خرازی که اونشب جلو داره گردان ما بود واتفاقا در منطقه طلایه( همان عملیات خیبر)دستش قطع شد شروع میشه بخاطر وجود یه ابراهی که از هور العظیم اب را به کانال معروف ماهی انداخته بودند حضور آر پی جی زن ها برای ایجاد رعب ووحشت ودر نهایت فرار عراقیها لازمه. لذا غلام مثل سایر ار پی جی زن های گردان میره جلو ولی متاسفانه دقیقیه ای نمیگذره  که با اصابت یه تیر وبعد هم ترکش به سینش به شدت مجروح میشه تا من تویه کانال متوجه  شدم سریع وبا داد و فریاد رفتم به سمتش ولی کار دیگه تموم شده بود ونمیشد ایستاد باید ترک رفیق میکردم با گریه از وی گذشتم .امیدست باگریه کردنم از من بگذرد ومرا نگذارد .نثار روح پر فتوح حضرت ایت الله الخمینی وهمه یاران با وفایش صلوات .اسدالله اورعی 4/12/1362محور کوشک طلاییه شب عملیات خیبر .زنده وجاوید باد نام ،خون واثر شهیدان ما

شهید غلامعلی سمیعیان نفر سوم از چپ

۱۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ اسفند ۹۲ ، ۱۹:۲۹
محله پایتخت

شهید مجتبی شجاعی

يكشنبه, ۱۱ اسفند ۱۳۹۲، ۰۶:۴۵ ب.ظ

نیمه اول اسفند سال 1362 مصادف است با شهادت شهیدان مجتبی شجاعی، محمد آخوندی و غلامعلی سمیعیان در عملیات خیبر. یاد و خاطره این عزیزان گرامی باد

مراسم تشییع پیکر گلگون کفن شهیدان مجتبی شجاعی، محمد آخوندی و غلامعی سمیعیان در اسفند سال 1362



شهید مجتبی شجاعی


 از راست شهید سید سعید میرباقری و شهید مجتبی شجاعی

۱۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ اسفند ۹۲ ، ۱۸:۴۵
محله پایتخت
پس از انتشار خاطره ای از شهید عزیز احمدحافظی برادر جانباز ابراهیم غضنفری این خاطره را در خصوص عملیات والفجر 2 برایمان فرستاده است. ضمن تشکر از ایشان این خاطره را منتشر می کنیم:

شهید حاج حسین خرازی فرمانده دلاور لشکر 14 امام حسین در سال 1362 در عملیات خیبر دستش و در 8 اسفند سال 1365 در عملیات کربلای 5 تمام وجودش به سوی معبود پرواز کرد

سلام : میخواستم خاطرات عملیات عملیات والفجر 2 را در یک فرصت مناسب مفصلا ارسال نمایم اما چون نام و یاد شهید بزرگوار احمد  حافظی به میان آمد این حقیر نیز به نوبه خودم نسبت به ایشان عرض ارادتی کرده باشم : 
 ایشان ( شهید احمد حافظی )به من و شهید محمود عزیزی نیز قول داده بود که وقتی به مرخصی رفتیم من و شهید محمود عزیزی  را به روستای رحمت آباد نزد پدر خدا بیامرزش ببرد تا کت های آماده را  پرو کنیم اگر اندازه بود آنها را برداریم و اگر اندازه نبود پدرش اندازه های ما را بگیرد و مشغول دوخت آنها شود البته احمد موضوع شغل پدر خدا بیامرزش را خیلی با آب و تاب فراوان وصف میکرد و با مهارت میگفت  چون شما دو نفر با بقیه متفاوت هستید ( از نظر جسته هم لاغر بودیم و هم قد کوتاهی داشتیم )و اسرار داشت چون کت های ساخت پدرم متفاوت میباشد میبایستی حتما حضوری باشد ...........
از سمت راست: جانباز محمد بهرامی فر، شهید محسن رضایی، ابراهیم غضنفری و شهید حسین کاظمی

عملیات والفجر 2 شروع شده بود  گردان ما در سنندج در پادگان محمد رسول الله مستقر بود. به ما اعلام شده بود گردانمان در عملیات شرکت نخواهد کرد و ما آماده شده بودیم به مرخصی برویم روحیه  بسیار نا مساعدی داشتیم چون لشگر امام حسین در آن عملیات شرکت نداشت . تجهیزات نظامی انفرادی را تحویل دادیم و ساکهای شخصی را تحویل گرفتیم سوار بر اتوبوسها شدیم آماده حرکت بسمت موقعیت ننه

 شهید مرتضی حبیبی نفر پنجم ایستاده از چپ
بناگاه پیکی سر رسید و اعلام کرد همه نیروها از اتوبوسها پیاده شوند و اسلحه و مهمات تحویل بگیرند و آماده یک ماموریت جدید بشوند ولوله و شور و اشتیاقی بین بچه ها افتاد همه پیاده شدیم ساکها را تحویل دادیم و اسلحه و مهمات تحویل گرفتیم و ..................بسمت فرودگاه سنندج رفتیم گردان را با سه فروند هواپیما C130 ارتش بطرف شمال شرق یعنی ارومیه فرستادند( البته از زمان خروج از پادگان محمد رسول الله تا سوار شدن به هواپیما و رسیدن به پادگان جلدیان پیرانشهر ماجرای مفصلی دارد ..) گردان را به پادگان جلدیان پیرانشهر بردند و بعد مدتی مجددا گردان را آماده باش زدند و سریعا ما را سوار بر بالگردهایی که از قبل آماده بودند کردند . ( هر بالگرد حدود 14 نفر ظرفیت داشت )  بالگردها تاعمق خاک دشمن به پرواز درآمدند تا اینکه به منطقه مورد نظر رسیدیم البته نه به این سادگی و راحتی چون بالگردها میبایست از خط مقدم جبهه دشمن عبور میکردند که بواسطه همین عبور 2 فروند از بالگرهای ما مورد اثابت قرار گرفتند که متاسفانه یکی از انها سقوط کرد و تمامی رزمندگان مستقر در آن بشهادت رسیدند و بالگرد دیگر که چند نفر از رزمندگان خوانساری نیز در آن بودند از جمله شهید بزرگوار مرتضی حبیبی که اتفاقا یکی از تیرهای دشمن بدست ایشان اصابت میکند و ایشان مجرح میشوند و بالگرد مجبور میشود بعقب برگردد ... بقیه بالگردها یکی یکی به محل مورد نظر میرسند  اما فرصت و امکان فرود وجود ندارد لذا نیروها را از فاصله 2 الی 2.5 متری زمین تخلیه میکنند و ما درحقیقت هلی برد شدیم . قابل توجه اینه سردار شهید بزرگوار سر لشکر حاج حسین خرازی همراه ما بود زمانی که ما هلی برد شدیم دشمن متوجه حضور ماشده بود و مرتب از اطراف بسمت ما با سلاحهای مختلف شلیک میکرد در همین اثنا گلوله خمپاره ای در نزدیکیهای ما به زمین اصابت نمود ومن باحالتی شبیه گربه قرار گرفتم شهید حاج حسین خرازی که نزدیک من بود و داشت مرتب میخندید گفت برادر چرا به این حالت قرار گرفتی و من در جواب ایشان گفتم خواستم ترکش به من اصابت نکند ایشان 2 نکته اساسی به من یاد آور شدند نکته اول اینکه اولا بطرز صحیح روی زمین دراز بکش و از خودت محافظت کن و ثانیا بدان هر تیر یا ترکشی که از سلاح ازاد میشود  ماموریتی دارد اگر قرار باشد به تو اصابت بکند ماموریت خود را انجام خواهد داد.. تا اینکه چند لحظه بعد دو مرتبه گلوله ای در اطراف به زمین اصابت کرد از قضا من بی خیال شده و همینطور نشسته بودم که ناگهان احساس کردم روی قلبم داغ شده و درد شدیدی سینه ام را فراگرفت و احساس کردم ترکش به سینه ام اصابت نموده و به قلبم آسیب رسانده عرق سردی روی پیشانیم نشست و تا حدودی فشارم افتاد دستم را روی قلبم گرفتم تا ببینم خون می آید یا نه که متاسفانه چیزی احساس نکردم پس اطمینان پیداکردم زخمی نشده ام چون ترکش قبل از اینک به بدن من اصابت کند به قرآنی که در جیبم بود اصابت کرده بود و قران مانع آن شده بود ترکش به بدن من فرو رود ( خلاصه کلام اینکه به من فهماند که بابا تو لیاقت شهادت که هیچ لیاقت زخمی شدن هم نداری ) کلام زیبا و پر معنای شهید خرازی برای من معنی دار شد که تیر و ترکشها ماموریت دارند . بگذریم ...
ایستاده از راست: شهید احمد حافظی، شهید مجید علایی، ابراهیم غضنفری، مسعود اسدی، شهید محمد مهدوی، شهید محسن فیروزی
نشسته از راست: شهید مسعود کامرانی، محمد رضا فاطمی نیا و شهید حبیب اله صالحیان

به ما دستور دادند در دامنه همان کوهی که با بالگردها هلی برد شده بودیم پرداکنده شویم تا هوا تاریک شود مشغول کندن زمین شدیم تا جان پناهی برای خودمان درست کنیم من و شهیدان بزرگوار محسن رضایی و احمد حافظی باهمدیگر سنگری تعبیه نمودیم وتا دلتان بخواهد با هم شوخی کردیم و خندیدیم وبر سر اینکه کدام یک از ما در آن جای گور مانند وسط بنشیند بلاخره توافق شد ( زورکی ) این حقیر وسط بنشینم کلی باهم صبحت کردیم  یادم نمیرود شهید محسن رضایی گهگاهی سیگار میکشید گفت اجازه بدهید آخرین سیگار خودم را بکشم هوا تاریک شده بود نماز مغرب و عشا را بجا آوردیم و مدتی را بخواب رفتیم در آن تاریکی ظلمانی وقت عملیات سررسیده بود لذا مسئولین یکی یکی بچه ها را از داخل سنگرها و کنار بوته های گون اطراف پیدا کرده و بیدار کردند.بواسطه اینکه مجبور بودیم قبل از عملیات پراکنده باشیم مسئولین گردان نتوانستند همه گردان را جمع آوری نمایند . این شد که گردان راهی اجرای عملیات شد . و این دو بزرگوار و تعدادی دیگر از دوستان در آن عملیات غرور آفرین بشهادت رسیدند ( البته توصیه میکنم دوستان عزیزم را به مطالعه کتابی  بنام  : تپه برهانی : که خاطرات و شرح حال همین عملیات و گردان های یازهرا (س) و امام حسین (ع) است ) والسلام . اگر عمری باقی بود شرح کامل وخاطرات این عملیات در فرصتهای بعدی تقدیم میکنم . روح امام و همه شهدا علی الخصوص شهدای عملیات والفجر 2 علی الخصوص شهیدان احمد حافظی و محسن رضایی  و همچنین سلامتی مقام معظم رهبری با ذکر صلوات بر محمد و آل محمد (ص)
از چپ به راست: ابوالفضل کامران، شهید احمد حافظی، شهید محمود عزیزی، ابراهیم غضنفری و ناشناس
۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ اسفند ۹۲ ، ۱۸:۴۹
محله پایتخت

چند تصویر از خوانسار

دوشنبه, ۵ اسفند ۱۳۹۲، ۰۷:۱۵ ب.ظ

خدمتتان عرض کنم که چند پیام خصوصی دریافت کرده بودم و دوستان عزیزم خواسته بودند که مانند گذشته تصاویری از طبیعت خوانسار در کنار مطالب مربوط به دفاع مقدس منتشر کنیم. برای احترام به این بزرگواران این پست را به انتشار چند عکس از طبیعت زیبای خوانسار اختصاص می دهم.








قابل توجه بعضییا این عکس آخریه از پاتختو، زیر تپه تلویزیون(خیابون بالای شهرک بهار) 

عکس اولیه با این عکس آخریه چون سخت لود گنو کیسرم کرت.

۲۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۱ ۰۵ اسفند ۹۲ ، ۱۹:۱۵
محله پایتخت