خدمتتان عرض کنم که شهید جمشید زمانی دوست در 8 سال دفاع مقدس حضور چشمگیری در جبهه ها داشت. جنگ که تمام شد خیلی ناراحت شده بود که چرا شهید نشده است. به همین دلیل برای پیدا کردن دریچه ای به سوی شهادت در لشکر 14 امام حسین ماند و در سطح فرماندهی خدمت می کرد. چند سال بعد گردانشان برای انجام ماموریت مبارزه با قاچاق و ضد انقلاب به غرب کشور رفت و رشادت های زیادی از خود نشان داد و در همان منطقه به دست اشرار به شهادت رسید. شهید زمانی دوست زمان شهادت فقط 6 ماه از ازدواجش گذشته بود.
امروز تولد ام البنین سلام الله علیها همسر حضرت امیرالمومنین علی بن ابی طالب علیه السلام و مادر حضرت عباس(ع) است. امروز به نام مادران و همسران شهدا نام گذاری شده است. ما نیز به نوبه خود یاد و خاطره تمام مادران و همسران شهدا را گرامی می داریم
شهید زمانی دوست نفر دوم از سمت چپ
محسن زمانی دوست مدیر وبلاگ خوانسار شهر من خطه ای از بهشت مطلب زیر را به عنوان پیام برایمان ارسال کرده که با کمی تغییرات منتشر می کنیم:
انقدر نامردی زیاد شده که وقتی آدم رو به زندگی نامه شهدا میکنه واقعا به مردانگی شهدا پی میبره مثلا همین بحث ارتشا وقتی شهید جمشید زمانی دوست بزرگترین باند قاچاق کردستان را دستگیر میگنه سر دسته باند پیشنهاد 30 میلیون تومان رشوه را در سال 73 به ایشون میکنه که پولو بگیره و فقط سردستشون را آزاد کنه ولی این شهید بزرگوار این کارو نکردند و همه این اشرار را تحویل دادند برای همینه که یکی از بزرگترین افتخارات بنده همین شهید زمانی دوست هستند روحشان قرین رحمت الهی
مطلب زیر توسط ایثارگر عزیز حاج ابراهیم غضنفری در مورد شهیدزمانی دوست ارسال شده ضمن تشکر از ایشان مطلب را منتشر می کنیم.
روح ابوالشهدا حاج حسن امینی پدر شهیدان احسان و منصور امینی سبکبال پر گشود و به سوی معبود خود شتافت. به روح این عزیز سفر کرده به ملکوت و روح تابناک فرزندان شهیدش درود می فرستیم. پدری که خالصانه و برای رضایت حضرت حق از عزیزترین سرمایه های خود گذشت تا روح قدسی آن طاهران ملکوت، حافظ و پاسدار میهن اسلامیمان باشد. ضمن عرض تسلیت و همدردی با خانواده محترم، از خداوند متعال علو درجات برای آن عزیز سفر کرده و صبر جمیل برای بازماندگان مسئلت می نماییم.
مدیریت وبلاگ
به اطلاع همشهریان گرامی می رساند مراسم ختم و شب هفت آن عزیز سفر کرده از ساعت ۱۵/۳۰ الی ۱۷ روز جمعه ۹۳/۱/۲۲ در مسجد ابوالفضل(ع) بیدهند برگزار خواهد شد.
خورشید، بزرگ ترین مؤذن صبح است و شهید، والاترین مکبر آزادگی؛ و کدام تکبیر، رساتر و فراگیرتر از شهادتینی که در بی تعلق ترین ثانیه های زندگی، بر زبان شهید جاری می شود؟!
آری! رهایی، محصول دل سپردگی مردان جهاد، به عالمی فراتر از خاک است؛ محصولی که توازن عقل های زمین را درهم می شکند. پس سلام بر شهدا که ایستاده می میرند.
شهدا، رفته اند و رسالتی از جنس آگاهی و حرکت را بر دوش ما باقی گذاشته اند. شهادت، مرز زمین و آسمان است و شهدا، مرزبانان هماره بیداری. شهیدان، پیامبران حماسه انسان اند که ما را مسئولیتی ممتد که در لحظه لحظه زندگی مان جاری است، نازل فرموده اند.
مدیر محترم وبلاگ پاتخت خوسار
با سلام
می خواستم یک خاطره از شهید ناصر تائبی تعریف کنم. از این خانواده دو برادر شهید شده اند. برادر بزرگتر ناصر به نام محمد حسین تائبی در سال 1361 در عملیات محرم به شهادت می رسد. ناصر در زمان شهادت برادرش 10 سال بیشتر نداشت. بعد از شهادت حسین، ناصر تلاش زیادی را برای حضور در جبهه ها انجام می دهد ولی به دلیل کمی سن و سال موفق به حضور جبهه نمی شود.
بعد از عملیات کربلای 5 در اوایل سال 1366 با پافشاری زیاد موفق می شود به جبهه اعزام شود. در اواخر فروردین 1366مصادف با عملیات کربلای 10 با گردان یازهرا(س) لشکر 14 امام حسین(ع) به غرب کشور عازم می شود. گردان برای انجام عملیات به خط می رود. رزمندگان خوانساری در یک تصمیم واحد به این نتیجه می رسند که اجازه ندهند ناصر در عملیات شرکت کند. دلیلش هم این بود که اکثر رزمنده ها با پدر ناصر آشنا بودند. پدر ناصر کارمند بنیاد شهید خوانسار بود و رزمنده های خوانساری هم به دلیل مراجعاتی که برای ادامه درمان های خود به بنیاد شهید داشتند ایشان را می شناختند. آن ها می گفتند حاج آقا تائبی یکی از فرزندانش شهید شده و شاید طاقت شهید شدن ناصر را نداشته باشد. از طرفی اگر ناصر شهید می شد رزمنده های باسابقه خوانساردیگر توانایی روبرو شدن با حاج آقا تائبی را نداشتند. لذا به این جمع بندی می رسند که برای کاهش خطرات احتمالی ناصر را به عقب بفرستند. موضوع را با ناصر مطرح می کنند. ناصر پافشاری می کند که باید حتماً در عملیات شرکت کند چون آرزوی چندین ساله اش حضور در جبهه ها بوده است. ناصر خیلی التماس و گریه و زاری می کند ولی به التماس های او توجه نمی شود . آن ها تصمیم خود را گرفته بودند. آمبولانس بهداری به رانندگی ابراهیم جدیدی (برادر شهید سعید جدیدی) برای انتقال مجروحان از خط مقدم به بهداری آماده حرکت به پشت جبهه است. تصمیم گرفته می شود ناصر را با آمبولانس به عقب بفرستند. ناصر وقتی می بیند التماس های او کار ساز نیست. در حال گریه منطقه ای دور دست را نشان می دهد و می گوید اگر مرا به عقب بفرستید من در آنجا شهید می شوم و از این کارتان پشیمان می شوید. ولی باز هم به التماس های او توجه نمی شود. تصمیم گرفته شده که ناصر به عقب خط مقدم منتقل شود. آقای جدیدی نقل می کند ناصر را سوار آمبولانس کردم و در پیچ و خم کوه ها در حال حرکت به سمت پشت جبهه بودم. مرتب دشمن کنار جاده تدارکاتی را می زد. در یکی از پیچ های تند (همان مکانی که ناصر اشاره کرده بود) خمپاره ای در نزدیکی آمبولانس منفجر شد و یک ترکش به ناصر اصابت کرد و ناصر همان جا شهید شد. آری ناصر در همان نقطه ای که خود اشاره کرده بود به شهادت می رسد و دوستانش متوجه می شوند نمی شود جلوی تقدیر الهی را گرفت.
شهید ناصر تائبی نفر چهارم ایستاده از چپ
در جایی سردار شهیدحاج حسین خرازی گفته بود هر ترکشی که از خمپاره جدا می شود ماموریتی دارد.
قسمتی از وصیتامه شهید ناصر تائبی: خدا از تو سپاسگزارم که دوران جوانی مرا همزمان با دفاع مقدس قرار دادی تا با این معنویات آشنا شوم.
شهید محمد حسین تائبی نفر سوم ایستاده از چپ
شهیدی که ابرویش را شکستم(نویسنده جانباز عزیز اسداله اورعی)
شهید غلامعلی سمیعیان
خیلی وقتا میشد که توی بازی فوتبال نمیتونست توپو از من بگذراند از این بابت یه کل کل حسابی بین نگاه ونشان (اسدالله اورعی و شهید عزیز غلامعلی سمیعیان )سایه انداخته بود تا اینکه یه روزی دیگه جریان گل کرد و یه مشاجره ای صورت گرفت من میدونستم که نباید بهش نزدیک بشم چون نیرو وقوای جسمیش از من بیشتر وقویتر بود .
محل بازیمون فتحآبه بود هرکسی با وسیله و یا پیاده میاومد اونجا بازی میکرد، اونروز غلام با الاغشون اومده بود.الاغ قبراقی و سفید رنگی بود .بعداز بازی مثل همیشه وقتی که درگیری مون بالا گرفت من سعی کردم تا دم در خونمون با هاش در نیفتم پس از طی مسیر فتحابه تا دم در خونه ارام بودم ولی بمجرد اینکه رسیدم دم محل یه سنگ ورداشتمو و پرت کردم به طرفش اقا سنگ خورد به ابروی سمت راستش ،بد جوری شکست خون فواره زد اهالی ریختن جلو با دستمال بستن تا از خونریزی جلو گیری شد . خلاصه این شکستگی بیاد گار روی ابروی غلام ماند تا یکی دوماه مونده به عملیات خیبر من به جبهه اعزام شدم طبق روال رفتم گردان امام حسین به فرماندهی شهید حاج محمد قوچانی بعداز ظهر بود وقتی به گروهان ابوالفضل به فرماندهی شهید شیرازی معرفی شدم دیگه خستگیم نمیذاشت که کاری غیر از خواب انجام دهم.توی استراحت کامل دیدم یه سر صدای خنده میاد چشمامو وا کردم دیدم بر بچه های بیدهندی مثل اقا مصطفای سمیعیانی وشهید عباسعلی سمیعیانی ومحمد جواد امینی وشهید غلامعلی سمیعیان ضمن خوردن چای لیوان پلاستیک قرمز رنگ معروف جنگ مرا متوجه خودشون کردند باور کنید اولین کاری که صورت گرفت من وشهید غلام برای بغل کردن هم دیگه بود وقتی پریدیم تو بغل همدیگه من خیلی گریه کردم چرا که ........خب قبلا وهمین بالا براتون نقل کردم چه اتفاقی افتاده بود .
سریع برم سر اصل موضوع یکی دوروز توی مقر یا مهدی منتظریم تا شب عملیات فرا برسه خیلی فرازو نشیبهای نظامی را گذرونده بودیم بیشترمواقع غلام هوای منو داشت بد نیست براتون بگم که تو این مدت غلام بخاطر مریضی پدرش یسری اومده بود خونسار موقع برگشتن میره دم در خونه ما وبه مادرم میگه من دارم میرم جبهه کاری با فلانی نداری ماردم نقل میکنه که بهش گفتم غلام جون مراقب اسدالله باش این زیاد بچگی میکنه وبابت اون قضیه هم از غلام معذرت خواهی می کنه غلام میگه حاج خانم مراقبتشو بده دست خدا از بابت اون جریانم (شکستگی ابرو )هیچ مشکلی نیست ما رو دعا کنید .
غلام آر پی جی زن معروف وشجاع لشگر امام حسین بود وی را تقریبا همه میشناختند تو جبهه اتیش بپا میکرده (تو عملیاتای قبلی )وقتی درگیری تو خیبر توسط حاج حسین خرازی که اونشب جلو داره گردان ما بود واتفاقا در منطقه طلایه( همان عملیات خیبر)دستش قطع شد شروع میشه بخاطر وجود یه ابراهی که از هور العظیم اب را به کانال معروف ماهی انداخته بودند حضور آر پی جی زن ها برای ایجاد رعب ووحشت ودر نهایت فرار عراقیها لازمه. لذا غلام مثل سایر ار پی جی زن های گردان میره جلو ولی متاسفانه دقیقیه ای نمیگذره که با اصابت یه تیر وبعد هم ترکش به سینش به شدت مجروح میشه تا من تویه کانال متوجه شدم سریع وبا داد و فریاد رفتم به سمتش ولی کار دیگه تموم شده بود ونمیشد ایستاد باید ترک رفیق میکردم با گریه از وی گذشتم .امیدست باگریه کردنم از من بگذرد ومرا نگذارد .نثار روح پر فتوح حضرت ایت الله الخمینی وهمه یاران با وفایش صلوات .اسدالله اورعی 4/12/1362محور کوشک طلاییه شب عملیات خیبر .زنده وجاوید باد نام ،خون واثر شهیدان ما
شهید غلامعلی سمیعیان نفر سوم از چپ
نیمه اول اسفند سال 1362 مصادف است با شهادت شهیدان مجتبی شجاعی، محمد آخوندی و غلامعلی سمیعیان در عملیات خیبر. یاد و خاطره این عزیزان گرامی باد
مراسم تشییع پیکر گلگون کفن شهیدان مجتبی شجاعی، محمد آخوندی و غلامعی سمیعیان در اسفند سال 1362
شهید مجتبی شجاعی
از راست شهید سید سعید میرباقری و شهید مجتبی شجاعی