شاهدان خوسار(خوانسار)

این سایت با هدف زنده نگاه داشتن یاد و خاطره دلاور مردان دفاع مقدس طراحی شده است.

شاهدان خوسار(خوانسار)

این سایت با هدف زنده نگاه داشتن یاد و خاطره دلاور مردان دفاع مقدس طراحی شده است.

شاهدان خوسار(خوانسار)
تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
آخرین نظرات
پیوندها

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شهید احمد حافظی» ثبت شده است

خاطره ای از شهید احمد حافظی

پنجشنبه, ۱ اسفند ۱۳۹۲، ۰۱:۲۵ ب.ظ

در پست " ساعات قبل از شهادت محمود عزیزی" یکی از بازدیدکنندگان به نام " همرزم " خاطره ای خواندنی در باره شهید احمد حافظی یکی از شهدای روستای رحمت آباد برایمان فرستاد. این عزیز دو عکس از این شهید نیز برایمان فرستاد که در این پست منتشر می کنیم.  و اما عین پیام ایشان:

شهید احمد حافظی (این عکس را خود شهید حافظی از خودش گرفته) 

تشکر از شما به دلیل خاطره ها و عکس های زیبایی که منتشر می کنید.

می خواستم خاطره ای از یک خوانساری به نام احمد حافظی برایتان بنویسم. احمد حافظی اهل روستای رحمت آباد خوانسار بود و در تابستان سال 1362 در عملیات والفجر 2 در منطقه پیرانشهر به شهادت رسید. این شهید آرپی جی زن ماهری بود. احمد همیشه به شوخی به ما می گفت پدرم کت می دوزد و به همه ما قول داده بود که ما را به رحمت آباد ببرد و پدرش برایمان کت بدوزد. بعد از شهادت او و برگشتن از جبهه برای عرض تسلیت به روستای رحمت آباد رفتیم. آنجا بود که متوجه شدیم پدر او کت می دوزد ولی کت های او مخصوص الاغ ها است یعنی همان پالون معروف.
باور کنید هنوز هم که هنوز است آرزو داشتم احمد زنده بود ما را به رحمت آباد می برد و پدرش برایمان کت می دوخت. آری رزمنده ها اینگونه با هم صمیمی بودند. شوخی های رزمندگان به جای خود. نیایش، دعا و ارتباط با خدا به جای خود در جبهه ها انجام می شد. آشنایی رزمندگان به مدت بسیار کمی چنان آن ها را صمیمی می کرد که اگر کسی نمی دانست فکر می کرد آنها برادر تنی هستند و سالیان سال است که با هم آشنا هستند.


این شعر زیبا توسط یکی از بازدیدکنندگان گرامی ارسال شده است.

باز دیشب دل هوای یار کرد

آرزوی حجله سومار کرد

خواب دیدم سجده را بر مهردشت

فتح فاو و ساقی والفجر هشت

باز محورهای بوکان زنده شد

برف و سرمای مریوان زنده شد

از دوکوهه تا بلندای سهیل

برنمی خیزد مناجات کمیل

یاد کرخه رفت و رنج ماند

قلب من در کربلای پنج ماند

کاش تا اوج سحر پر می زدم

بار دیگر سر به سنگر می زدم


۲۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ اسفند ۹۲ ، ۱۳:۲۵
محله پایتخت