شاهدان خوسار(خوانسار)

این سایت با هدف زنده نگاه داشتن یاد و خاطره دلاور مردان دفاع مقدس طراحی شده است.

شاهدان خوسار(خوانسار)

این سایت با هدف زنده نگاه داشتن یاد و خاطره دلاور مردان دفاع مقدس طراحی شده است.

شاهدان خوسار(خوانسار)
تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
آخرین نظرات
پیوندها

۳ مطلب در آبان ۱۳۹۳ ثبت شده است

شهیدی که ساعت شهادتش را می دانست

پنجشنبه, ۲۲ آبان ۱۳۹۳، ۰۷:۵۵ ق.ظ

قبلاً در مورد شهید کلوشانی نوشته بودیم. این مطلب توسط یکی از بازدیدکنندگان خوب وبلاگ به دستمان رسیده است. ضمن تشکر از ایشان این خاطره زیبا و معنوی را منتشر می کنیم:


دوست صمیمی ام «عبدالله کلوشانی»، انسانی خودساخته و حقیقتاً آسمانی بود. آن زمان هم شرایط طوری بود که اگر کمی زمینه داشتی، راه خوب شدن هموار بود. دو ماه، شبانه روز، باهم در منطقه بودیم و خیلی اخت شده بودیم. مطمئن شده بودم که حتی ساعت شهادتش را می داند. یک روز صبح، عبدالله عذر خواست و گفت که برای سنگر کندن نمی آید. خیلی با او رفاقت داشتم و اصرار کردم و گفتم: «بگو چرا نمی آیی؟»

گفت: «من می دانم که امروز شهید می شوم و می خواهم وصیت نامة دیگری بنویسم.»

با او شوخی کردم و گفتم: «تو که بدنت پر از ترکش است، شهادت چرا؟»

خیلی ترکش در بدنش بود؛ حتی بخشی از کاسة سرش را برداشته بودند که آن نقطه از سرش نرم بود. اصرار کردیم، اما نیامد. ما رفتیم و مشغول کار همیشگی شدیم. نزدیک ظهر شد و ساعت امن رسید. به محل استقرارمان برگشتیم. هر چند متر، سه چهار نفر از بچه ها مستقر بودند. بچه ها در بخش هایی از کانال که رو به قبله بود، می ایستادند و نماز می خواندند. وقتی رسیدم، عبدالله نماز ظهرش را خوانده بود و رو به قبله نشسته بود. به او گفتم: «عبدالله! دوسه تا تن ماهی که قوت غالب مان بود آورده ایم. بیا ناهار بخوریم.»

گفت: «بگذار نماز عصرم را بخوانم، شاید شهید شدم. نمازم را خوانده باشم بهتر است.»

خندیدم و گفتم: «حالا در این پنج دقیقه که شهید نمی شوی. بیا ناهار را بخوریم، بعد نمازت را بخوان.»

گفت: «نه، بگذار نمازم را بخوانم.»

شهید عبدالله کلوشانی نفر اول نشسته از راست

داشتیم حرف می زدیم که صدای انفجار یک خمپاره 60، از نزدیکمان آمد. همه تعجب کردیم؛ چون سابقه نداشت که بین دوازده تا یک، بخواهند بمباران کنند. عبدالله گفت: «سریع متفرق شوید!»

در حد دوسه متر دور شدیم و یک پیچ کانال را پیچیدیم. خودش مشغول نماز عصر شد. یک صدای انفجار دیگر هم از نزدیک آمد. دو دقیقه نگذشته بود که صدای انفجار سوم آمد. دیگر نتوانستم تحمل کنم. گفتم: «این خیلی نزدیک بود. برویم، ببینیم کجا خورده است.»

پیچ کانال را برگشتم و دیدم که خمپارة آخری به لبه کانال خورده و ترکش آن آمده و دقیقاً به شاهرگ عبدالله خورده است. خون از گلویش جاری بود. کپ کرده بودم و نمی دانستم چه کنم. سر او را به بغل گرفتم. چفیه اش را دور زخم پیچیدم. فایده نداشت. چفیه خودم را هم پیچیدم، ولی افاقه نکرد. دوسه تا از بچه ها از دو طرف آمدند، گفتم: «برگردید!»

نمی خواستم روحیة بچه ها در آن شرایط واقعاً سخت، بیش تر از این خراب شود. به یکی از بچه ها گفتم: «یک برانکارد بیاور تا به عقب ببریمش.»

یک برانکارد، نزدیکمان، کنار کانال بود؛ ولی به خاطر شرایط روحیمان کسی آن را ندیده بود. ده دقیقه طول کشید تا از ته کانال، برانکارد را آوردند. در آن مدت فقط صدای خس خس سینه اش می آمد. مدام نبضش را می گرفتم. کاری از دستم برنمی آمد. جیبش را باز کردم و دیدم وصیت نامه ای به تاریخ همان روز نوشته است.

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ آبان ۹۳ ، ۰۷:۵۵
محله پایتخت

به یاد شهدای عملیات محرم در سال 1361

شنبه, ۱۰ آبان ۱۳۹۳، ۰۹:۳۹ ب.ظ

در سال 1361 محرم مصادف با آبان بود. در چنین روزهایی عملیات محرم آغاز شد.

مگر چند سال داشتی وقتی قلم را بر زمین گذاشتی و رفتی تا بجنگی؟ وقتی جنگ شروع شد فکر کردی وظیفه ات درس است و مشق تا وقتی اولین گلوله دشمن به مرزها شلیک شد. درس رفت در اولویت بعدی زندگیت. الان کجای این دنیا هستی؟ شهید شده ای؟ یا در سنگری دیگر مشغول رزمی؟ فقط کاش هنوز با مردم باشی. هرچند تاریخ نشان داده است آنان که جنگ را از نزدیک لمس کرده اند هنوز با مردم مانده اند. کنار مردم و برای مردم.

امروز سالگرد عملیات محرم است. عملیاتی که شامگاه روز دهم آبان ماه سال ۱۳۶۱ در منطقه عمومی موسیان بر روی ارتفاعات جبال حمرین آغاز شد.

عملیات محرم در چند محور و طی چند مرحله طراحی شد که مرحله اول آن دوشنبه ۶۱/۸/۱۰ در ساعت ۲۲ و ۸ دقیقه با رمز «یا زینب(س)» با فرماندهی قرارگاه عملیاتی کربلا، با سرعت و غافلگیری قابل ملاحظه آغاز شد، به نحوی که کمتر از نیم ساعت پس از شروع عملیات قوای اسلام توانستند در یک محور تعدادی از نیروهای عراقی را به اسارت درآورند و در محور دیگر نیروهایی از دشمن به استعداد بیش از یک تیپ در محاصره نیروهای خودی قرار گرفتند و غالباً اسیر شدند.

در ساعت ۶ صبح ۶۱/۸/۱۱ به استثنای جناح چپ منطقة عملیات، کلیه یگانها اهداف تعیین شده را تصرف کردند و پس از یکی دو ساعت، بین کلیه نیروها الحاق حاصل شد.

از چهار قرارگاه فرعی شرکت‌کننده در عملیات، نیروهای سه قرارگاه اهداف خود را حتی بیش از آنچه که پیش‌بینی شده بود، تصرف کردند. ولی یگان‌های قرارگاه چهارم به علت طغیان رودخانه دویرج و پاره‌ای مشکلات در پشتیبانی یگان‌های مانوری نیروها، نتوانستند اهداف خود را در حوالی منطقه چم هندی و ربوط بطور کامل تصرف کردند.

ایستاده از چپ : شهید سید محمد مهدوی - شهید محمود عزیزی - شهید سید سعید میرباقری - جانباز محمد بهرامی فر - شهید علی اکبر علی احمدی - شهید حبیب اله صالحیان - میرباقری - خاقانی - ....- شوشتری - شهید علی مقیمی - ....-...
نشسته از چپ :ماشاءاله نعمتی - ذبیح اله جواهری - ....-....-....- مقصودی - عبداله پرخان - ....- جانباز حاج ابوطالب عزیزی - ....- شهید مجید علایی - ....- جانباز علی محمدخانی - .....- شهید محمدباقر منصوری


۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ آبان ۹۳ ، ۲۱:۳۹
محله پایتخت





    بوی محرم می آید .....

کاش سهراب اینگونه می گفت:

آب را گل نکنید ...

شاید از دور علمدار حسین(ع)

مشک طفلان بر دوش،

زخم و خون بر اندام،

می رسد تا که از این آب روان،

پر کند مشک تهی، 

ببرد جرعه آبی برساند به حرم، 

تا علی اصغر(ع) بی شیر رباب(س) 

نفسش تازه شود و بخوابد آرام ...

آب را گل نکنید ....

۱۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ آبان ۹۳ ، ۱۸:۳۳
محله پایتخت