شاهدان خوسار(خوانسار)

این سایت با هدف زنده نگاه داشتن یاد و خاطره دلاور مردان دفاع مقدس طراحی شده است.

شاهدان خوسار(خوانسار)

این سایت با هدف زنده نگاه داشتن یاد و خاطره دلاور مردان دفاع مقدس طراحی شده است.

شاهدان خوسار(خوانسار)
تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
آخرین نظرات
پیوندها

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «محمود عزیزی» ثبت شده است

با انتشار عکس های تعدادی از شهدا در پست قبلی یکی از همرزمان شهید محمود عزیزی خاطره ای تکان دهنده در باره ساعات قبل از شهادت این شهید به صورت پیام فرستاده که اختصاص پستی مجزا به آن ضروری بود.

این جی کل دارایی محمود از این دنیا

یک  خاطره دارم از شهید  محمود عزیزی:  من با این شهید  همسنگر بودم  البته شش هفت نفر از بچه های خونسار در یک سنگر که سقف آن با الوار و خاک  پوشیده شده بود طوری که هنگام خواندن نماز سرمان به الوار ها برخورد می کرد . داخل سنگر هم تعدادی پتو و یک پنگه  بود که به وسیله ی موتور برق هرچند ساعت یکبار  روشن  می کردند. (اواخر تابستان سال 1366)

   اجمالاً اینکه در شب آخر که شهید محمود عزیزی  با ما بود . قبل از فرا رسیدن شب  لباس خود را به وسیله پتوها اتوکرد  . پوتین های خود را چندین بار مرتب  واکس زد  نزدیک غروب خوب به خاطر دارم .با لذتی تمام  مانند دامادی که می خواهد به حجله بــِره   آماده و مرتب به خودش و دوستان عطر می زد . می خندید شادی می کرد
می گفت : "امشی آریسیو"   کلاً آدم شوخ طبع و بسیار زرنگی بود. در حالی که نوار تیرهای مسلسل را به خود می بست 
 می گفت " وَسژونو  با همینا کارژون ساختَو" خدا می دونه آن شب در یکی از شبهای گرم تابستان چه آتیشی به پا کرد نیمه شب بود سنگر از دود خمپاره و صدای توپ ها پر از گرد وخاک شده بود . این شهید آن شب باعث نورانی شدن  منطقه ی فاو و نعل اسبی شده بود . خواب را از چشم همه گرفته بود نزدیک صبح  سر وصدا افتاد لحظاتی من به خواب رفتم . وقتی بیدار شدم  گفتم پس محمود عزیزی  کو؟  دوستان گفتند بیا صبحانه بخور  گفتم مگه نمیاد شیف عوض کنه(آخه فرمانده اون قسمت خط بود). گفتند محمود  رفت خونسار  گفتم یعنی چه؟  گفتند :  یک ترکش کوچوکو به سینه اش اصابت کرد و بردندش عقب.... بعداً به واقیت تلخی برای خودم و شیرین و آرزوی چندساله او پی بردم.

 آری  محمود عزیزی به همین راحتی شهید شده بود.

====

چهل روز بعد

وقتی  به خونسار اومدم که مراسم چهلم محمود عزیزی بود وقتی باچندتا دیگه از بچه ها وارد مجلس شدم  مداح از بلندگو  اعلام کرد  همرزم های محمود عزیزی  دارن وارد مجلس میشند  . مجلس غرق  اندوه و ناله شد.  با خودم گفتم  چه شرمنده هایی اومدند .   حالا می بینم  که زود  دیر شد. آنها رفتند و بار سنگینی رو برای ما جا گذاشتند. آری ما عکس شهدا رو می بینیم  ولی عکس شهدا عمل می کنیم.

صافی و سادگی و صداقت را نزاریم  شهید بشه. صفا و یکرنگی و سعادت را نزاریم  شهید بشه. ایمان و درستی ومحبت را نزاریم  شهید بشه  دوستی و رفاقت وارادت را نزاریم  شهید بشه

......... را نزاریم  شهید بشه


با درج این خاطره یکی از رزمتدگان اصفهانی که با شهید محمود عزیزی همرزم بوده این پیام را برامون فرستاد. ما این پیام را در قسمت پایین این خاطره منتشر می کنیم:

تاریخ دریافت پیام 22 بهمن 1392

 در سال 1365 با محمود عزیزی در گردان یازهرا بودیم، محمود از من و تعدادی از اصفهانی ها  دعوت کرده بود که در زمان مرخصی به خوانسار برویم و ضمن دیدن طبیعت زیبای خوانسار بهترین و گرانترین غذای محلی به نام تامو را برایمان تهیه کند. یک روز ما در یک جمع چند نفره در گردان با آب و تاب در مورد دعوت به خوانسار و غذای تامو  حرف می زدیم و به قول معروف دلمون را صابون می زدیم. یکی از دوستان خوانساری در گوش من گفت می دونی تامو چیست؟ گفتم نه. گفت تامو غذایی برای گاوها است و در واقع به سبوس آب می زنند و به گاوها می دهند بخورند. با شنیدن این حرف کلی سرخ شدم. وقتی قضیه را به محمود گفتم. زد زیر خنده و از این که ما اصفهانی ها را سرکار گذاشته بود کلی خندید. من هم چاره ای نداشتم جز خندیدن.


شهید محمود عزیزی


۴۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ بهمن ۹۲ ، ۰۵:۴۶
محله پایتخت