فرهنگ جبهه
سردار شهید سید اکبر صادقی در کنار یکی از روحانیون در جبهه ها
دوستان عزیز، مدیریت محترم وبلاگ وزین پاتخت
با سلام
تصمیم دارم امروز فرهنگ جبهه را از دریچه دیگری برایتان مطرح کنم. به عبارت دیگر برخی از رفتار رزمندگان را بیان کنم.
خدمتتان عرض کنم ما در جبهه همیشه در حال جنگ نبودیم. در خطوط مقدم که گردان هایی از ارتشیان و بسیجیان مستقر بودند و به نوبت با گردان های دیگر عوض می شدند. در همین لشکر 14 امام حسین اصفهان که ما رزمندگان خوانساری هم در آن بودیم. گردان ها قبل از عملیات در شهرک دارخوئین(سازمان انرژی اتمی خوزستان در سه راهی شادگان ) و در سال های آخر جنگ به دلیل بمب باران شهرک در اردوگاه عرب مستقر بودند. گردان ها برای آماده شدن از نظر جسمی و شرکت در عملیات ها مدتی مثلاً یک الی 4 ماه آموزش می دیدند. آموزش های رزمی، بدن سازی، کلاس های عقیدتی و سیاسی.
در مدت استقرار در اردوگا اتفاقات جالبی می افتاد. این را هم بگویم که گردان ها از سه گروهان (تقریباً هر گروهان 100 نفر ) و هر گروهان سه دسته 30 الی 35 نفره و هر دسته سه تیم تقریبا 10 الی 12 نفره بودند. هر دسته در یک سوله مستقر می شد. امور مربوط به نظافت و دم کردن چایی و دریافت غذا و ... هر 24 ساعت در اختیار 3 نفر از افراد دسته بود که به این افراد شهردار می گفتند. برنامه شهرداران و افراد شهردار که در یک ورق نوشته شده بود به دیوار سوله نصب می شد. صفا و صمیمیت آنقدر زیاد بود که حتی با این تقسیم کار باز هم افراد غیر شهردار به صورت جدی و با علاقه وصف نشدنی کمک می کردند. اگر تقسیم کار انجام نمی شد به از این نظر که تعداد افراد داوطلب کار روزانه زیاد بود، بی نظمی بوجود می آمد. فرمانده تیم ها و فرمانده دسته هم در سوله بودند. و هیچ تفاوتی بین افراد نبود یعنی فرمانده دسته و فرمانده تیم ها هم مانند دیگران یک روز شهر دار بودند. به طور متوسط افراد هر 10 روز یک بار باید شهردار می شدند.
افرادی که واقعاً آسمانی بودند به صورت مخفیانه از طریق انجام کارهای دیگر بر کارهای خیر خود می افزودند. مثلاً نیمه شب پوتین ها را واکس می زدند. لباس های کثیفی که فرصت نشده بود رزمندگان بشویند در گمنامی می شستند. در آنسوی اردوگاه قبر کنده بودند و شب ها در داخل قبر می خوابیدند. حتی مقدار زیادی خاک روی خود می ریختند تا کمی شب اول قبر را تجربه کنند.
یک بار یکی از اصفهانی ها آنقدر خاک در قبر بر روی خود ریخته بود که صبح نتوانسته بود از زیر خاک بیرون بیاید. آنروز هوا بسیار گرم بود و او آرام در قبر زیر خاک ها ریاضت می کشید. نزدیک های ظهر تازه ما متوجه شدیم که یکی از افراد دسته سر سفره نیست. معمولاً عصرها هوا که خنک می شد در اردوگاه فوتبال بازی می کردیم. هنگام فوتبال بازی یکی از رزمندگان توپ را محکم شوت کرده بود. توپ به آن طرف خاکریز دور اردوگاه می افتد. همانجایی که تعدادی قبر با فاصله وجود داشت. وقتی که برای آوردن توپ به آن سمت اردوگاه می رود متوجه می شود که درون قبر یکی خوابیده و به شدت عرق کرده است. آری او کسی نبود جز عبدالرحیم بابا صفری. وقتی که از او پرسیدیم چرا برای خروج از قبر با فریاد کمک نخواستی. گفت که نتوانستم فریاد بزنم. فکر کردم شاید مصلحتی در این است. امروز علاوه بر فشار قبر کمی از گرمای جهنم را هم حس کردم. آری دوستان عبدالرحیم بعدها در یکی از عملیات ها به شهادت رسید.
شهید عبدالرحیم بابا صفری نفر سوم ایستاده از چپ.
نفر اول ایستاده از چپ جانباز دکتر مجید غضنفری(مسئول فنی داروخانه دکتر غضنفری خوانسار)