شاهدان خوسار(خوانسار)

این سایت با هدف زنده نگاه داشتن یاد و خاطره دلاور مردان دفاع مقدس طراحی شده است.

شاهدان خوسار(خوانسار)

این سایت با هدف زنده نگاه داشتن یاد و خاطره دلاور مردان دفاع مقدس طراحی شده است.

شاهدان خوسار(خوانسار)
تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
آخرین نظرات
پیوندها

۲۴ مطلب در مرداد ۱۳۹۲ ثبت شده است

شبهای قدر با شهدای سید و سیده خوانسار 3

يكشنبه, ۶ مرداد ۱۳۹۲، ۱۰:۳۴ ب.ظ
 

سیده خانم ذوالفقاری  در حج تمتع سال 1366 توسط رژیم آل سعود به شهادت رسید. نزدیکان این خانم نقل می کنند که ایشان زنی بسیار مومنه بودند.
از همان اول که به پیشنهاد یکی از همکاران سایت تصمیم به انتشار عکس شهدای سید شهر در لیالی قدر را گرفتیم.، ناخودآگاه با دیدن نام این شهیده به یاد حضرت زهرا(س) افتادیم و تصمیم گرفتیم که عکس یادبود ایشان را که فقط به صورت یک گل بود در شب 21 رمضان منتشر کنیم.  به جز سردار شهید سید اکبر صادقی که تصمیمان این بود به عنوان اولین شهید سید به واسطه محبوبیتش بین رزمندگان خوانساری منتشر کنیم در مورد سایر شهدا هیچ تصمیم گیری قبلی برای ترتیب انتشار عکس ها انجام نشده است. اغلب ما خوانساری ها شهدای روستاها را نمی شناسیم. عکس های شهدا توسط یکی از دوستان که ارادت زیادی نسبت به شهدا دارند برایمان ارسال شده است.
 
 











۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ مرداد ۹۲ ، ۲۲:۳۴
محله پایتخت

شبهای قدر با شهدای سید خوانسار 2

يكشنبه, ۶ مرداد ۱۳۹۲، ۰۶:۱۱ ب.ظ

حقیقتاً اجازه بدهید من چیزی ننویسم چون که قلم توان نوشتن را ندارد.









۱۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ مرداد ۹۲ ، ۱۸:۱۱
محله پایتخت

شب های قدر با شهدای سید خوانسار 1

شنبه, ۵ مرداد ۱۳۹۲، ۱۰:۴۷ ب.ظ

امشب شب 19 رمضان شب قدر و شب ضربت خوردن سید و مولایمان حضرت امیرالمومنین علی(ع) است. امیدواریم شما که در این شب های عزیز وصل می شوید ما را هم مشمول دعاهای خود قرار دهید. ما نیز در این چند شب عکس های بهترین شیعیان آن حضرت را منتشر می کنیم. تصمیم داریم در این چند شب شهدای سید خوانسار  یعنی فرزندان حضرت زهرا( س) را منتشر کنیم. دوستان ملتمس دعای شما هستیم.


 





محمد مهدوی و علی ناشر الاحکام پسردایی و پسر عمه بوده اند.


یکی از فرماندهان پایگاه مقاومت بسیج بلال حبشی بیدهند در زمان هشت سال دفاع مقدس

شهید حاج سیدجواد سید صالحی یکی فرماندهان پایگاه مقاومت بسیج بلال حبشی بیدهند در زمان جنگ بود همچنین ایشان از معلمان بسیار توانا و انقلابی خوانسار بود  در اوایل دفاع مقدس برادر ایشان به نام  سیدجعفر سید صالحی به شهادت رسید. پس از شهادت برادرش همزمان با نگهداری از مادر پیرش و ازدواج در جبهه ها حضوری فعال داشت. در سال 1367 علیرغم مسئولیت ها و مشکلات زیادی که با آن مواجه بود به جبهه ها اعزام و در گردان یازهرا(س) لشکر 14 امام حسین(عمشغول به خدمت شد. حضور ایشان در گردان تحول فرهنگی ایجاد کرده بود به طوری که ایشان مسئولیت یک گروه تئاتر را بر عهده و با وجود کمبود تدارکات موفق به اجرای یک تئاتر دینی در گردان شد که مورد استقبال بی نظیر رزمندگان قرار گرفت. در نیمه دوم خرداد همان سال گردان برای عملیات بیت المقدس 7 عازم شلمچه شد و در تاریخ 23 خرداد 1367 به فیض عظیم شهادت نائل گردید





 

مطلب زیر توسط یکی از بازدید کنندگان گرامی ارسال شده

ضمن تشکر از ایشان تصمیم گرفتیم مطلب را در این جا منتشر کنیم.

موضوع: حاجی چه خبر

قهر کرده اید انگار ؟ درست نمیگویم؟ حاجی دیگر نمیخندی ..

چه شده آن لبخندهای دائمت؟ حاجی آنطور درخودت رفته ای دلم غصه اش میشود ...

سرت را بالا بگیر... به چه می اندیشی؟ از چه دلگیری؟ ...

راستی حاجی،

قبلا ها یه عده ای میگفتند شماها رفتید بجنگید که چه بشود؟ خودتان خواستید ،

خودتان هم شهید شدید آن وقتها جبهه میگرفتم و جوابشان را میدادم...

حالا خودمانیم حاجی، بینی و بین الله رفتی که چه بشود؟ رفتی که آزادی داشته باشیم؟

رفتی که عده ای مانتوهایشان روز به روز تنگ تر و روسری هایشان روز به روز کوچکتر شود؟

رفتی که ماه محرمی هم پارتی بگیرند و جشن های آنچنانی؟ رفتی که عده ای دختر و پسر به هم که میرسند دست بدهند و اگر ندهند به هم بگویند عقب مانده ؟

حاجی جان ؛

جای پلاکت را این روزها زنجیرهای قطور گرفته !

جای شلوار خاکی ات را شلوارهای پاره پوره و چاک چاک گرفته

(که به زور پایشان نگهش میدارند)! جای پیراهن ساده ی مردانه ات را تی شرت های مارک دار

گرفته(بعضا آب رفته اند) ! پسرانمان زیر ابرو بر میدارند ! دخترمان ابرو تیغ میزنند !

اوضاعی شده دیدنی ... پارکها ، سینماها ، پاساژها شده اند سالن مد ! و البته دوست یابی!

حاجی تو رفتی که خودت را پیدا کنی و خدایت را اینها مانده اند و دارند خودشان را گم میکنند !

اینجا پسری با تیپ آنچنانی هرچقدر هم که بی احترامی کند به غیر و سر وصدا کند ،همه میخندند و میگویند چه بانمک ! اما پسری مذهبی که با صدای بلند صلوات بفرستد بعد از نماز جماعت بعضیها میگویند: زهرمار ! داد نزن سرمون رفت !!! اینجا به خیلی چیزهایی که اعتقاد تو بود میخندند !

به ریـــــش میخندند ...

به چــــــادر میخندند ...

به لبــاس پیــغمــبر میخندند ... راســــتی فرمـــــانده ... این کتاب صورت هم عالمی دارد !فیس بوک را میگویم شرف و ناموس و اعتقاد بعضا پر !

عکسهایی در این فیس بوک از خود و خانوادشان میگذارند که آدم شرمش میشود نگاه کند

شما میگفتی یاعــــلی و زندگی میساختی

اینها عکس میگذارند ...خاطر خواه میشوند ...

زندگی شروع میشود آن هم با یک لایــــک...

فردا هم طــــلاق!عجب پروسه ای!!!

این هم به نام آزادی....!!!

 

۹ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ مرداد ۹۲ ، ۲۲:۴۷
محله پایتخت

دراواخر سال 61 با یکی از دوستانم به نام علی مقیمی تصمیم گرفتیم با هم به جبهه برویم. می دانستیم که خانواده ها مخالفت می کنند به همین دلیل مدارک مورد نیاز مانند رضایت نامه والدین را جعل کرده بودیم. روزی که می خواستیم به پادگان آموزشی برویم برای این که خانواده ها متوجه نشوند برای اعزام با کیف و کتاب درسی به بسیج رفتیم. سوار مینی بوس شدیم تا به پادگان نجف آباد برویم. من و علی در انتهای مینی بوس نشسته بودیم.پدر علی(روحش شاد) در همان نزدیکی های ساختمان بسیج مغازه  داشت. هنوز مینی بوس حرکت نکرده بود که من متوجه شدم پدر او از کنار مینی بوس در حال حرکت است. پدر علی مرا در داخل مینی بوس دیده بود. نمی دانم شاید از قبل از نقشه ما با خبر شده بود. سریع به داخل مینی بوس آمد و با عصبانیت علی را پیاده کرد. می خواست مرا هم پیاده کند که من مقاومت کردم. آن روز من به پادگان رفتم و علی جا ماند. البته او نیز چند ماه بعد موفق شد دوره آموزشی را بگذراند و به جبهه بیاید. 

 همزمان با حضور در جبهه درس هم می خواندم. برادر بزرگتر علی که کارمند بنیاد شهید خوانسار بود به من می گفت که به علی هم توصیه کن درسش را بخواند. جواب علی به توصیه های  من این بود که  "من که شهید می شوم و نیازی به درس خواندن ندارم" .
عملیات کربلای 5 با هم در گردان یازهرای لشکر 14 امام حسین(ع) بودیم.  در آن زمان اکثر بچه های خوانسار در گردان امام سجاد(ع) بودند. فرمانده گردان امام سجاد نیز سردار سید اکبر صادقی بود. سید اکبر تلاش زیادی کرد تا چند نفر از گردان یا زهرا(س) از جمله من و علی را به گردان امام سجاد(ع) منتقل نماید  ولی به دلیل مسئولیتی که در گردان داشتیم، فرمانده گردان یازهرا موافقت نکرد. در دو مرحله عملیات در تاریخ های 20 دی ماه و 24 دی ماه 1365 عملیات، گردان ما شرکت کرد به لطف خدا در این دو مرحله نتایج خوبی حاصل شد. در یکی از مراحل عملیات گردان آمام سجاد(احتمالاً شب 22 دی ماه) گردان امام سجاد در یک نقطه حساس وارد عمل شد. آن شب تعداد زیادی از بچه های گردان امام سجاد از جمله سید اکبر فرمانده گردان شهید شدند. همزمان با شهادت تعدادی از دوستان خوانساری در گردان امام سجاد به گردان ما نیز به دلیل شرکت در دو مرحله عملیات و خستگی مرخصی داده شد. همزمان با مرخصی مراسم تشییع جنازه سید اکبر و حدود 15 نفر از همرزمانش از جمله معاون ایشان به نام سید سعید میرباقری برگزار شد. واقعا صحنه عجیبی بود در شهری که آن زمان شاید 15 هزار نفر جمعیت داشت در یک مراسم تعداد زیادی از بهترین جوانان شهر که به خاطر دفاع از سرزمین خود  جان خود را فدا کرده بودند، برای خاک سپاری بر دوش مردم بدرقه می شدند. در این مراسم علی حال عجیبی داشت. بعد از آن روز علی دیگر آن علی گذشته نبود. مرتب گوشه نشینی می کرد و کمتر حرف می زد. بعضی وقت ها من سوالات خود و دیگر دوستان را در رابطه با رفتارش با او مطرح می کردم ولی او پاسخ روشنی نمی داد.

در تصویر بالا نشسته از راست: شهید علی مقیمی، شهیدمحمود عزیزی، شهید سید سعید میرباقری( همان شهیدی که در خواب به علی مژده داده بود که به زودی به آن ها ملحق می شود) و علی اصغر عزیزی و ایستاده ابراهیم غضنفری


مرخصی ما تمام شد و ما مجدداً به جبهه برگشتیم. عملیات کربلای 5 همچنان ادامه داشت. با شهادت سید اکبر اکثر بچه های خوانسار به گردان یازهرا آمدند. تشییع جنازه سید اکبر و سایر شهدا باعث شده بود که تعداد قابل توجهی از بچه ها به جبهه بیایند. از جمله این افراد شهید دکترحمید توحیدی بود که علیرغم این که دانشجوی پزشکی دانشگاه اصفهان بود درس را رها نموده و به جبهه آمده بود. 
 پس از سازماندهی گردان ما در تاریخ 4 اسفند برای انجام عملیات به منطقه نهر جاسم شلمچه منتقل شد. پس از تشریح نقشه عملیات مشخص شد که گردان باید از کنار خاکریزهای نونی شکل که توسط کارشناسان اسراییلی برای عراقی ها طراحی شده بود، حرکت کرده و از پشت این قسمت از خط دشمن که بسیار پیچیده بود دشمن را محاصره و سپس مواضع دشمن را به تصرف خود درآورد. دسته ما  اولین دسته ستون بود . نیروهای گردان در یک ستون با فاصله کنار خاکریز  نشسته بودند. ساعت از 12 نیمه شب گذشته بود. برخی از دوستان برای خداحافظی می آمدند و التماس دعا و طلب شفاعت می کردند. دوستم علی هم که در یکی دیگر از گروهان های گردان بود برای خداحافظی آمد. علی در پوست خود نمی گنجید و بسیار خوشحال بود.
 به او گفتم که مدتی است خوشحالی تو را ندیده بودم چه شده که امشب اینقدر خوشحالی؟ 
 پس از کمی تامل گفت: "از روز تشییع جنازه سید اکبر و سایر شهدای شهر به این طرف  واقعا حال عجیبی پیدا کرده ام و دائم فکر می کنم که در این دنیا زندانی شده ام. حس عجیبی به من دست داده و دیگر تحمل ماندن در این دنیا را ندارم.  ذکر و دعایم آرزوی شهادت است. تا این که  چند شب قبل  پس از خواندن نماز شب و راز و نیاز فراوان به خدا گفتم  که دیگر طاقت ماندن در این دنیا را ندارم. در حال سجده بودم که به خواب رفتم، در عالم خواب بودم که شهید سید سعید میرباقری به خوابم آمد.  به او گفتم سید شما در حق من دوستی نکردی،  خودتان رفتید و مرا تنها گذاشتید. سید به من گفت علی جان ناراحت نباش آمده ام به تو مژده بدهم که آماده باش تو به زودی به ما ملحق می شوی."  علی پس از گفتن این جملات به من گفت که من فکر می کنم امشب همان شب موعود است. سعی کرده ام خودم را آماده کنم اگر امشب نروم باید در  ایمان خودم  شک کنم. 

خلاصه علی با من خدا خافظی کرد و رفت. ساعت از نیمه شب گذشته بود که عملیات شروع شد و ما تا صبح با عراقی ها درگیر بودیم. حدود ساعت 9 صبح موفق شدیم مقاومت عراقی ها را در هم شکنیم و  با تسلیم شدن حدود 300 عراقی منطقه به تصرف ما درآمد. بعد از پایان عملیات دلشوره عجیبی داشتم و مرتب سراغ دوستان را می گرفتم. با دستور فرماندهی برای جمع آوری شهدا و مجروحین به محل درگیری (کانال ها) رفتیم .


تشییع جنازه شهید علی مقیمی(در این عکس شهید محمود عزیزی در سمت چپ زیر تابوت را گرفته)


با اولین شهیدی که مواجه شدم علی بود. او با تبسمی زیبا بر چهره دعوت حق را لبیک گفته بود و انگار مدت زیادی است که به خوابی عمیق رفته بود.  آری خواب او تعبیر شده بود. 

به نقل از جانباز ابوطالب عزیزی



شهید علی مقیمی: شهادت 1365/12/5 عملیات کربلای 5 شلمچه( نهر جاسم)



۱۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ مرداد ۹۲ ، ۱۸:۳۱
محله پایتخت